گوشه‌ای از شخصیت رضا پهلوی به روایت یکی از نزدیکانش


گوشه‌ای از شخصیت رضا پهلوی به روایت یکی از نزدیکانش

احمدعلی مسعود انصاری نوه خاله فرح دیبا، که وابستگی نَسبی‌اش به فرح، وی را به شاه نزدیک ساخت و به ادعای انصاری و گواه سایرین، تا پایان مرگ محمدرضا، با وی همراه بود. انصاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از کشور خارج شد و به همراه پدرزن چینی‌اش به فعالیت‌های اقتصادی روی آورد و سرانجام در ۱۹۸۱م به رضا پهلوی پیوست و مسئولیت اداره امور مالی وی را به عهده گرفت. احمدعلی مسعود انصاری می‌گوید که از سال ۱۹۸۵م از جرگه سلطنت‌طلبان خارج شده و اساساً نظام پادشاهی را قبول ندارد. در زیر بخشی از خاطرات وی را درباره رضا پهلوی، که از صفحات ۲۴۶ تا ۲۴۸ کتاب «پس از سقوط» آورده شده است، با هم می‌خوانیم:

در حالی که در ایران و جهان در ارتباط با ایران حوادث بسیاری می‌گذشت و جنگ ایران و عراق هم‌چنان قربانی می‌طلبید، رضا و حلقه کوچک یارانش در مراکش زندگی آرامی را می‌گذراندند. رضا در سال چند ماهی را در سفر بود، به آمریکا می‌آمد و تابستان‌ها برای گردش تابستانی به سوییس، یا جنوب فرانسه می‌رفت. مابقی ایام که در مراکش بود روز خود را از حدود ساعت ۱۱ صبح آغاز می‌کرد، غذایی و کارهای شخصی، و بعد هم یکی دو ساعت گفتگو با مشاوران سیاسی، بعد هم به دنبال پای بازی می‌گشت. [شهریار] آهی و [احمد] اویسی تقریباً پای ثابت بودند، و ده تا پانزده روزی از ماه هم که من در مراکش بودم، به آن جمع افزوده می‌شدم. با آمدن [محمود] فروغی، که او هم به بازی بریج علاقه فراوان داشت، و گاه از دو بعدازظهر تا دو بعد از نیمه شب یکسره بازی را ادامه می‌داد، پای بازی تکمیل شد. پس از بازی، گاه اگر شب جایی دعوت نداشتیم وحوصله‌مان سر می‌رفت، به گردش می‌رفتیم و سری به رستوران‌ها و محل‌های تفریح در شهر می‌زدیم. در این میانه رضا گاه فوتبال بازی می‌کرد، و مدتی هم صرف تکالیف درسی خود می‌نمود. آخر شب‌ها بیشتر اوقات ویدیو هم می‌دیدیم و یکی دو ساعت پس از نیمه‌شب به رختخواب می‌رفتیم تا روزی دیگر از نزدیکی ظهر آغاز شود. در چنین جوّی گهگاه بعضی به فکر ایجاد حرکت سیاسی هم می‌افتادند. از جمله [غلام] کاظمیان در آمریکا در پی برنامه فعالیتی بود و در سفری که در سال ۱۹۸۳ رضا به آن سرزمین کرد، وی را به آقای مرین اسموک، که از افراد بسیار با نفوذ آمریکا بود و در سازمان «سیا» و نزد مقامات تصمیم‌گیر نفوذ بسیار داشت، معرفی کرد. آقای اسموک هم به قول معروف سنگ تمام گذاشت و میهمانی ترتیب داد که در آن چند تن از وزرای آمریکا و ویلیام کیسی، رئیس سازمان «سیا»، و شخصیت‌هایی چون مایکل دیور مشاور «کاخ سفید»، و دیک هلمز* رئیس سابق «سیا» و سفیر پیشین آمریکا در ایران، دعوت شده بودند. در آن مجلس حتى ویلیام کیسی جام خود را به سلامتی رضا نوشید.

به هر حال، این آشنایی و دوستی مقدمه ریختن طرحی برای سقوط دولت جمهوری اسلامی شد. مدتی بعد رضا برایم تعریف کرد که طرح جدی شده و مأمورینی برای بررسی شیوه کار و نحوه اجرای طرح در کشورهای اروپایی و کشورهای هم‌جوار ایران و حتی در خود ایران تعیین شده و مشغول به کار شده‌اند. اما پس از مدتی مسئول طرح ابراز داشت که ادامه کار فایده‌ای ندارد و این جوان اهل این کارها نیست و علاقه‌ای هم به بازگشت به ایران ندارد، و تلاش‌ها وقت تلف کردن است. بدین ترتیب از اجرای طرح منصرف شدند. همین بی‌عملی سبب شد که به زودی فروغی، که به امید مشاوره و ارائه طرح‌هایی آمده بود، در عمل بیکاره شود و برای همه اطرافیان معلوم شود که آهی و اویسی سرنخ‌های این خیمه‌شب‌بازی را در دست دارند و دیگران نقش مؤثری در این میانه ندارند. در این ایام گاه افرادی هم بودند که از روی طمع اشتیاق زیادی برای دیدار داشتند. آنها یا رضا را در سفرهایش به اروپا و آمریکا می‌دیدند و یا آن همه صبر نداشتند و راهی مراکش می‌شدند. از جمله دیدارکنندگانی که به یادم مانده باید از مهدی پیراسته استاندار فارس که زمانی وزیر کشور هم بود، نام برد. وی در نیویورک در خانه اشرف [پهلوی] به دیدار رضا آمد. قبل از دیدار با او، رضا از من خواست نیم‌ساعتی که از گفتگویشان گذشت، داخل اتاق بروم و به بهانه یک کار فوری او را از آن نشست خلاص کنم. نیم‌ساعت بعد که رفتم، از پشت در صدایی شنیدم. از پنجره نگاه کردم، دیدم پیراسته مرتب با مشت محکم می‌کوبد روی میز. حدس زدم بحث به جای باریکی کشیده و بهتر است بگذارم طوفان فرو نشیند و بعد دخالت کنم. مدتی بعد که فضا را آرام یافتم وارد شدم و با همان بهانۀ طرح‌ریزی شده رضا را بیرون بردم. تنها که شدیم رضا با عصبانیت گفت: چرا نیم‌ساعت قبل طبق قرارمان نیامدی و مرا از دست این مرد خلاص نکردی. ماجرا را گفتم. به قهقهه گفت: نه بابا، بحثی نبود، پیراسته می‌گفت ممکن است دستگاه‌های جاسوسی آمریکا، انگلیس یا شوروی در اینجا ضبط صوت مخفی گذاشته باشند. لذا مرتب روی میز می‌زد تا سر و صدای آن نگذارد حرف‌های ما را بشنوند. و افزود که تنها فکر پیراسته این بود که پسرش را به نان و آبی برساند. البته ما نزدیکان که می‌دانستیم رضا اهل این حرف‌ها نیست، به قول معروف پول به جانش بسته است، از رفتارش با این نوع ملاقات‌کنندگان تعجب نمی‌کردیم، ولی برای دیگران چند سالی طول کشید تا متوجه شوند که رضا اهل این ولخرجی‌ها نیست و به این دست و دلبازی‌ها علاقه‌ای ندارد. ما می‌دانستیم که درست است که شاهزاده پول فراوانی دارد و برای خود هم خوب خرج می‌کند و حاضر است صدها هزار دلار برای مبلمان منزلش بدهد اما در خرج کردن برای دیگران دستش می‌لرزد. حتی دختران چندی هم که به امید طمعی با رضا رابطه برقرار کردند پس از مدتی ناامید شدند، زیرا آنها انتظار داشتند که در ازای رابطه عاشقانه‌شان دیر یا زود رضا برایشان ماشینی بخرد، یا هدیه گران‌قیمتی بدهد، ولی او اهل این کارها نبود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* دیک هلمز همان ریچارد هلمز است. به گفته حسین فردوست، در دورانی که رضا پهلوی برای تحصیل به آمریکا فرستاده شده بود، برای رشد سیاسی او اساتید علوم سیاسی از نقاط دیگر آمریکا دعوت می‌شدند و ریچارد هلمز نیز پس از سفارت ایران از زمره این استادان دعوتی رضا بود.(ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج اول، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست؛ مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی؛ ص ۵۶۴).