آیت الله استاد سید رضی شیرازی


آیت الله استاد  سید رضی شیرازی

آنچه می خوانید اشاره استاد به بخشهایی از حیات علمی خودشان است:

اساتید نجف

اساتید سطح ما در نجف خیلی ها بودند . آقای فیاض اصفهانی که پیش ایشان قوانین خواندم ، آقای شیخ مجتبی لنکرانی که مطول پیش ایشان می خواندم پیش مرحوم آقا شیخ محمد کاظم شیرازی که جد امی من است ، هم سطح خواندم و هم مقداری درس خارج ایشان شرکت کردم . پیش آقای خوئی و حلی هم رفته ام . اینها افرادی هستند که در آن زمان که ما در نجف بودیم استادان سطح و خارج ما بودند .

مسافرت به ایران

مرحوم پدرمان برای زیارت مشهد به ایران امد . وقتی ما آمدیم به ایران یک مقداری در تهران بودیم در این مدت به مدارس متداول دولتی می رفتیم تا مدرک سیکل را گرفتیم . و بعد رفتیم به مشهد . شهریور بیست ، ما در مشهد بودیم .

مدرسه مروی

دوباره از مشهد برگشتیم به تهران . چند سالی پدر ما در تهران بود و بعد از چند سال که در تهران بودیم برگشتیم به نجف . در همان چند سالی که در نجف بودیم ، مدرسه مروی می رفتم .مروی را بعد از شهریور بیست از دست دولت گرفتند ، چون رضا خان تمام مدارس را تصرف کرده بود . (مدرسه مروی را ظاهراً هنرستان یا دبیرستان دخترانه کرده بودند .) بعد از رفتن رضا خان در شهریور بیست ، علما تمام مدارس را (همینطور مدرسه سپهسالار را که الان مدرسه مطهری می گویند و مرکز دانشکده معقول و منقول بود) گرفتند و طلبه ها در آنجا اسکان گرفتند . منتها دیگر طلبه جوان در آن زمان در تهران نبود و اینهایی که می آمدند به مدرسه مروی غالباً مسن بودند ، من جزء کوچکترین طلبه ها بودم و کسی به کوچکی من نبود . در این دوران وضع مالی ما بسیار سخت بود و حتی قدرت تهیه بلیط اتوبوس را نداشتیم و غالب مسیرها را پیاده ، و بعضاً با نعلین سوراخ طی می کردیم .

در مدرسه مروی چند سالی بودیم و ادبیات می خواندیم تا سیوطی و مغنی و دوباره رفتیم به نجف . پدر ما با عائله رفتند به نجف و من هم جزء افرادی بودم که رفتم . ۶ تا ۷ سال بعد به نجف رفتیم تقریباً در حدود ۱۳۲۶ که رفتیم به نجف و آنجا ماندیم . چون من ضعیف بودم و وضع مزاجی ام ضعیف بود ، تابستانها نمی توانستم در نجف بمانم . در تابستان نجف خیلی گرم است و در آن زمان وسایل اینطور که الان هست نبود، مثلاً کولر و امثال اینها نبود . در آنجا سردابهای تقریباً عمیقی در خانه ها کنده می شد، شاید نزدیک به بیست پله به طرف پایین داشت دو جور سرداب داشتند ، سرداب سن و سرداب متعارف . یادم هست که گاهی شبها عجله می شد یعنی از سمت صحرای عربستان و حجاز طوفان می آمد و شن می آورد به سمت نجف . مردمی که در آنجا زندگی میکردند مجبور می شدند بروند به زیر زمین و در سرداب بخوابند و تا صبح آنجا باشند . گاهی این طوفان ها یکی دوروز طول می کشید و تمام خانه ها پر از شن و رمل می شد .

اشاره به اساتید تهران

بهرحال ما یک مدتی در نجف بودیم تا سن غریب به ۳۰ سال یا کمتر . ولی طوری بود که بین نجف و تهران رفت و آمد می کردیم . تابستانها می آمدیم به تهران و غالباً تابستان ها در تهران بودم و در غیر تابستان نجف بودم . لذا در تهران زیاد درس خواندم ، یک قسمت از قوانین را در نجف خواندم و یک قسمتی را در تهران پیش آقای شعرانی تا آخر عام و خاص فصول را پیش ایشان در همین مدرسه مروی خواندم ، یک قسمت از قوانین را در نجف خواندم و یک قسمتی را در تهران پیش آقای شعرانی تا آخر عام و خاص فصول را پیش ایشان در همین مدرسه مروی خواندم و همینطور رسائل را پیش ایشان تا اواخر ظن خواندم .

گاهی تابستان بیشتر در تهران می ماندم و پیش آقایان درس می خواندم تا اینکه بعد از مدتی آمدم و در تهران مستقر شدم . یعنی از سن ۲۸ سالگی در تهران مستقر شدم و به درس آقای آملی می رفتم .

جناب آقای شیخ محمد تقی آملی ، صاحب حاشیه بر منظومه ، صاحب دوره کتاب مصباح الهدی و تالیفات دیگر . هفت سال به درس خارج فقه ایشان می رفتم که خودمان این درس را پیش ایشان تاسیس کرده بودیم ، برای درس می رفتیم منزلشان که چهار راه حسن آباد ، کوچه کلانتری بود . صبحها می رفتیم و ایشان خارج فقه می گفتند . همین مصباح الهدی که حالا در دوازده جلد چاپ شده است . روش ایشان اینگونه بود که ابتدا مطالب می نوشت و می آمد سرکلاس و درس و بحث می کرد ، جزوه ها را می آورد و گاهی هم از روی جزوه ها می خواند ، خلاصه همان روز که درس می داد ، این کتاب را نوشت آن زمان من پیش آقای شعرانی اشارات می خواندم . اول شرح منظومه را پیش آقای میرزا مهدی الهی قمشه ای خواندیم و بعد یک دوره اشارات پیش آقای شعرانی . و شرح فصوص را پیش آقای فاضل تونی در سال ۳۲ خواندم ، در کوچه نصیر الدوله . خیلی از آقایان هم که الان از بزرگان حوزه هستند ، در آنجا بودند . البته در آن زمان مثل خود ما طلبه بودند .

حوزه قزوین

بعد یک مدتی به قزوین رفتم و پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی اسفار خواندم و مدتی هم در آنجا ماندم . بعضی از آقایان که معروف هم بودند ، در آنجا بودند ولی من تنها پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن اسفار می خواندم . اصلاً اسفار در قزوین مشتری نداشت ، در تهران به زور مشتری اسفار پیدا می شد .

به هر حال من مدتی در قزوین بودم و ایشان اجازه اجتهاد به من داد که چاپ شده ، یعنی در سن ۲۹ سالگی اجازه اجتهاد به من دادند و این اجازه در کتابی چاپ شده . بنام مجموعه مقالات فلسفی آیت اله قزوینی ، که آقای دکتر رضا نژاد این مقالات را جمع آوری کرد . نمونه خط آقا سید ابوالحسن را می خواست ، که به من تلفن کرد و این اجازه اجتهاد را گرفت و آن را چاپ کرد . خط بسیار زیبایی است . اما من قبل از اینکه از ایشان اجازه اجتهاد بگیرم ، از آقای میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد داشتم . پیش ایشان نیز مقداری از اسفار را خواندم . پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن نیز مقداری از فصول را خواندم ایشان رحله الشتاء و الصیف داشتند . زمستانها می آمدند تهران و تابستانها می رفتند قزوین . و ما هم گاهی ایام تابستان می رفتیم قزوین و ایشان به ما خیلی محبت داشت . و بعد در تهران ماند تا اینکه به مسجد جامع رفت و امامت مسجد جامع را پذیرفت منزل ایشان هم پشت مسجد جامع بود . یک مدتی هم ما برای درس به منزل ایشان می رفتیم پس از آن در مسائل مرجعیت وارد شد و دور ایشان را افرادی دیگر گرفتند ونهایتاً درس فلسفه ایشان تعطیل شد و ما دیگر به درس ایشان نرفتیم .

البته زمانی هم که به درس فلسفه ایشان می رفتیم ، قبل از درس فلسفه ، یک درس خارج فقه می گفت و دراجازه اجتهاد بنده هم نوشته . خارج تجارت ، مکاسب و خارج اجاره و دو سه کتاب دیگر ازفقه، و بعد اسفار می گفت . ما هم حرفهای ایشان را تا جایی که می توانستیم می نوشتیم حالا هم حواشی بر اسفار دارم که در دو جلد مفصل و البته به عربی است و توضیح و تفسیر حرفهای آخوند است . این دو جلد تحت عنوان «الاسفار عن الاسفار» در سال ۸۱ به چاپ رسید .

مدرسه سپهسالار

بنده بعد از اینکه آمدم به تهران و قرار شد که در تهران سکونت داشته باشم ،(آن زمان مسجد نمی رفتم) به مدرسه مروی می رفتم و دو سه تا مباحثه داشتم و کار دیگری نداشتم تا اینکه مرحوم آقای سید محمد بهبهانی روزی به من گفتند که :«شما چرا به مدرسه سپهسالار نمی روید و در انجا درس نمی دهید ؟» من چیزی نگفتم و ساکت شدم . ایشان خودشان اقدام کردند برای اینکه بروم و درس بدهم ، و بنده رفتم و مشغول تدریس شدم و منظومه می گفتم . در کلاس دوم لئالی میگفتم و در کلاس سوم فلسفه . یک قسمتی از منظومه را هم آقای راشد در کلاس چهارم می گفتند و مکاسب را آقای گلپایگانی و آقای لواسانی می گفتند . آقای عصار هم اشارات تدریس می کردند .

گاهی هم که استادها نمی آمدند ، این درسها به گردن من می افتاد . مثلاً مرحوم طالقانی را در زمان شاه دستگیر کردند . درس ایشان را من یکسال می گفتم و حقوقشان را هم می دادم به خانواده شان . ولی ساواک فهمید و حقوق ایشان را از مدرسه سپهسالار قطع کرد .

مدرسه سپهسالار را آقای بروجردی پس از رفتن رضاشاه پس گرفت و یک مقداری تحت نظر آقا بود . مدرسه سپهسالار جدید مرکز دانشکده معقول و منقول بود . مدرسین زیادی آنجا تدریس می کردند . آقای عصار، آقای شیخ محمدعلی لواسانی بود ، آقای شیخ ابوالفضل نجم آبادی بود ، آقای میرزا وحید گلپایگانی بود، آقای طالقانی بود، ترابی بود ، و آقای ابن الدین و آقای راشد ، آقای ملکی زنجانی بود و افراد دیگر هم بودند .

و تمام مدرسه از طلاب پر بود و حجره ها دو نفر بودند ، اما طلبه های مدرسه سپهسالار آن وقت ذو حیاتین بودند ، به این معنا که اینها تغییر لباس هم می دادند . گاهی لباس روحانیت تنشان بود و گاهی هم کت و شلوار می پوشیدند و برای مقاصدشان رفت و آمد می کردند .

من در آنجا تدریس می کردم ، تا اینکه بعد از رفراندوم ششم بهمن سال ۴۶، شاه به مدرسه سپهسالار آمد و من برای ملاقات نرفتم . بعد از رفراندوم ، موجباتی پیدا شد که من استعفا کردم .

کنگره بین المللی بیت المقدس

حدود سال ۱۳۳۹ هجری شمسی از اقای بروجردی برای شرکت در کنگره ی بیت المقدس دعوت شد. ایشان به نمایندگی از طرف خودشان استاد محمود شهابی صاحب کتاب ادوار فقه و اقانجفی شهرستانی ومن را به این کنگره که در کشور اردن برگزار شد اعزام کردند بعد ازبازگشت من نیز برای ارائه ی گزارش سفر خدمت ایشان رسیدم. ایشان طولی نکشید که فوت کردند .

اخراج از دانشکده الهیات

سال ۴۳ من را از دانشکده الهیات بیرون کردند . من در آنجا هم درس می دادم و علت اینکه در این دانشکده درس می دادم این بود که مرحوم حاج آقای مهدی حائری یزدی از طرف آقای بروجردی به نمایندگی در آمریکا منصوب شد . این فرمان نمایندگی را هم به من نشان داد . یک روز در مدرسه سپهسالار نشسته بودم که حاج آقای حائری آمد . با ما خیلی مانوس بود و ما خیلی ارادت داشتیم به حاج شیخ عبدالکریم حائری . چون حاج شیخ بزرگ شده سامراء بود ، لذا روابط ما روابط خانوادگی بود . یک روز آمد مدرسه سپهسالار و فرمان را به من نشان داد . فرمان خیلی جالبی بود . من خصوصیات عبارات یادم نیست . بعد از رفتن ایشان من را دعوت کردند به دانشکده، که به جای او درس بدهم . ولی جای او را به من ندادند . او در دوره فوق لیسانس درس می داد و من در دوره لیسانس و انها هم بدشان نیامد و از این مسئله خوشحال هم بودند .

من چند سالی در آنجا فقه و اصول درس می دادم، تا سال ۴۳ که مرا اخراج کردند . آقای مطهری را هم اخراج کردند . صدر بلاغی را هم اخراج کردند و آقای مرتضی جزایری و چند نفر مهم دیگر را نیز اخراج کردند . یک روز آقای سید محمد سبزواری که از استادان دانشکده الهیات بود ، جلوی شمس العماره مرا دید و گفت : من راجع به برگشت شما به دانشکده با فروزانفر (که در آن موقع رئیس دانشکده بود) خیلی صحبت کردم و گفتم :«مگر مثل فلانی چند نفر د ردانشکده دارید ؟»

 

ورود به مسجد شفا

سال ۱۳۴۴، آمدم به مسجد شفا . مسجد شفا به دستور آقای بروجردی ساخته شد و ایشان هم یک مقداری کمک کردند این ساختمان تماماً از سهم امام ساخته شده بود . از مرحوم آقای حکیم ، مرحوم آقا میرزا عبدالهادی و آقای خوانساری بود . از آن زمان تا حالا در این مسجد هستم و در این منطقه یوسف آباد کارهای علمی داریم ، کارهای طلبگی داریم ، کارهای تبلیغاتی در مسجد داریم . اول انقلاب خیلی وضعمان خوب بود . جلسات متعددی تشکیل می دادیم ، جوانها می آمدند، و درسهای اصول عقاید می گفتیم . گاهی این جلسات در منزل ما بود و در منزل هم درس می گفتیم .

مسلمان نمودن اقلیت ها و حوزه تدریس

توفیق زیادی که من در مدتی که اینجا زندگی می کنم پیدا کردم ، اینست که افراد زیادی از اقلیت ها – مسیحی، زرتشتی، کلیمی، بودایی ، ..... از ظاله و مظله – به دست من مسلمان شدند . از سال ۵۴ دفتری دارم و در آن تا به حال حدود ۴۰۰ نفر اسم نویسی کرده اند و یادگاری گذاشته اند ، چه به انگلیسی ، چه آلمانی ، چه کره ای، چه فرانسوی و نوشته اند که ما در محضر آیت اله شیرازی به اسلام گرایش پیدا کردیم .

روش ما اینگونه بود که : برای کسانی که مترجم داشتند وقت صرف می کردم، برای تفهیم مسائل . حق و حقوق اسلام را با متد جالبی برای اینها توضیح می دادم و اینها را با اصول اسلامی آشنا می کردم . و کسانی هم که فارسی بلد بودند، با آنها راحت بودم و نیازی به مترجم نبود . بعد از آن گاهی کتابهایی که مربوط به اصول عقاید بود به آنها می دادم، تا آنچه را که من به اینها می گفتم با این کتابها تکمیل کنند. و این هم موفقیتی بود برای ما در این منطقه ( یوسف آباد ) . شاید اگر در این منطقه نبودم این موفقیت برای من پیدا نمی شد . فعلاً که سالهای متمادی است که از انقلاب می گذرد ،(غیر از شش ماه اول که ترور شده بودم و در بیمارستان پارس بستری بودم و سپس به آمریکا رفتم) . در منزل درس می گویم و قبل از انقلاب نیز که در همین محل و در خیابانی دیگر بودیم ، کار ما این بود که صبحها و عصرها درس داشتیم . فقه و اصول را همیشه می گفتم . من پنج دوره منظومه گفته ام، و آخرین دوره آن پنج سال طول کشید . هفته ای دو روز منظومه می گفتم . اول فروردین ۷۳ شروع کردیم و اول فروردین ۷۸ تمام شد و دوره های قبل نیز تقریباً یکسال طول می کشید و شاگردهای زیادی داشتم . اصول هم مکرر گفته ام . کفایه را مکرر تدریس کرده ام . رسائل را در مسجد با جمعیت زیادی تدریس کردم