شهید سید اسدالله لاجوردی و چالش با اندیشة فرقان، راهکارها و دستاوردها»


 شهید سید اسدالله لاجوردی و چالش با اندیشة فرقان، راهکارها و دستاوردها»

 درآمد:
رجعت شمار فراوانی از فرقانیان ستیزه‌جو به دامان ملت ایران و به کارگیری توانائی‌های ذهنی و عملی آنان در راستای اعتلای نظام اسلامی، مرهون درایت و آموزش‌های بی‌دریغ مجاهدی نستوه است که حیات خویش را قبل و بعد از انقلاب در طریق تحقق آرمان‌های الهی و مردمی انقلاب اسلامی صرف نمود. شهید سید اسدالله لاجوردی در زمرة کسانی است که رهائی‌یافتگان از دام فرقان از او گفتنی‌های فراوان دارند که بخشی از آنها را در سراسر این دفتر خواهید خواند.
در بازنمائی منش آن تلاشگر خدوم در بازگرداندن شماری از جوانان این مرز و بوم به عرصة حقیقت و خدمت، میزگردی با فرزندان ارجمند ایشان، آقایان مهندس سید محمد لاجوردی و دکتر سید حسین لاجوردی برگزار نموده‌ایم که مشحون از خاطرات ناگفته و تحلیل‌های شنیدنی است؛ گفتنی‌هائی که تنها به تبیین سیرة پدر منحصر نمی‌شود و نمایان ساختن ماهیت برخی از جریانات مدعی انقلابیگری و بیم‌های آینده نظام را نیز در نظر دارد.

شهید لاجوردی برای واپسین بار، هنگامی از زندان آزاد شدند که اوج فعالیت و تبلیغات گروه فرقان بود. از نخستین آشنائی‌ها و تحلیل‌های ایشان از این گروه چه خاطراتی دارید؟
محمد لاجوردی: شهید بزرگوار لاجوردی، به دلیل اینکه تمام زندگی‌ خود را صرف مبارزه با رژیم شاه کرده بودند، بالطبع با بسیاری از مدعیان مبارزه و نیز مبارزین حقیقی، ‌آشنایی داشتند، من‌جمله با همین گروه که به رهبری اکبر گودرزی در سال 56 ظاهر شده بود. خاطره‌‌ای که می‌توانم در این باره عرض کنم مربوط به حضور خانواده ما در ده شهرستانک در خدمت علامه شهید مطهری است. ما به آنجا رفتیم و از حسن اتفاق، شهید مطهری هم در آنجا تشریف داشتند و ما به اتفاق پدر، خدمت ایشان رسیدیم. خاطرم هست که آن موقع صحبت‌های مختلفی شد، از جمله کاری که شهید مطهری در آن مقطع در دست داشتند و آن مقدمه‌ جدیدی بود بر کتاب «علل گرایش به مادیگری». تصور می‌کنم چاپ هشتم این کتاب بود. ایشان فرمودند می‌خواهم در مقدمه این کتاب به پدیده‌ای تقریبا نوظهور بپردازم که نشانه‌های فوق‌العاده خطرناکی را از آن دیده‌ام و می‌ترسم که در جامعه شایع و پراکنده شود، لذا بر خودم فرض و واجب می‌دانم این موضوع را مطرح کنم. بعد که بحث مقداری پیش رفت، متوجه شدم که موضوع، اندیشه‌های خطرناکی است که از ناحیه این گروهک منتشر می‌شود. یادم هست که شهید مطهری از این بابت بسیار اظهار نگرانی می‌کردند و می‌گفتند که این انحراف ممکن است به صورت مسری گریبانگیر جامعه بشود. البته بحث‌های محتوائی هم در آنجا مطرح شد که در جای خودش ان‌شاءالله به آن می‌پردازیم.
برخورد شهید لاجوردی در دادگاه با گروه فرقان، نشانه تسلط کامل ایشان به اندیشه و عملکرد آنها بود و همین بینش سبب گردید که ایشان بتوانند عده زیادی از آنها را از آن راه برگردانند. از مطالعات و پژوهش‌های شهید در این زمینه چه خاطراتی دارید؟
محمد لاجوردی: حاج‌آقا همیشه می‌‌گفتند که ما باید برداشت‌های مادی و حتی علمی از دین را باید با دقت بالا مورد واکاوی قرار بدهیم و به‌سادگی و سهولت، هرچیزی را دینی و مذهبی تلقی نکنیم، هرچیزی را که امروز، علم به آن رسیده، بر مذهب بار نکنیم و نگوئیم دین درباره‌اش حرف زده! گروهی مثل فرقان بسیار اصرار داشتند که برداشت‌های شخصی خود را تفسیر بنامند، در حالی که در آن پایه نبودند که چنین ادعاهائی بکنند و هیچ گونه دلیل و مستند عقلی و نقلی هم برای ادعاهایشان نداشتند. برداشت‌های آنها مادی و بسیار مبتذل و در مواردی مبتنی بر هوای نفس بود.
بد نیست در اینجا به نکته‌ای اشاره کنم. یادم هست گودرزی و گروه فرقان علاوه بر انتشار جزوه‌های نازک جلد سفیدی که روی آن با رنگ قرمز، کلمه فرقان را نوشته بودند، جسارت بزرگی هم کرده و قرآن را با ترجمه خودشان چاپ کرده بودند. وقتی که این ترجمه را مطالعه می‌کردید، می‌دیدید چه تفاسیر و معانی سخیفی، بر اساس اندیشه‌های مادی در آن آمده است. به عنوان مثال در سوره مؤمنون و آیات ابتدائی آن که در بارة ویژگی‌های اهل ایمان است، تا به مسائل ارتباط مؤمنین در زمینه همسری می‌رسد، تعریضی می‌زند که چنین روابطی در بارة اعضای سازمان ما که در حال مبارزه هستند و در واقع خواهر و برادر محسوب می‌شوند، مصداق ندارد! این یک تفسیر سخیف و مادی و بر مبنای هوای نفس از آیات قرآن و فرازهای بلند آن است. در آثارشان از این گونه سخنان فراوان دیده می‌شد.
جناب دکتر لاجوردی! قبل از پیروزی انقلاب، شما چه موقع متوجه حساسیت شهید بزرگوار نسبت به این گروه‌ شدید؟
حسین لاجوردی: من خاطره شهرستانک را که اخوی فرمودند، به یاد دارم، ولی در سن و سالی نبودم که این چیزها را به شکل دقیق درک کنم، فقط یک تصویر گنگ در ذهنم مانده. مسائل قبل از انقلاب را چندان به یاد ندارم. اولین برخورد حاج‌آقا با این گروه آن طور که در ذهن من مانده، هنگامی است که ایشان وارد قوه قضائیه شدند و بازجوئی از اینها را به عهده گرفتند. این اولین حضور حاج‌آقا در قوه قضائیه و پس از شروع ترورها توسط گروه فرقان بود. آقای ناطق نوری مسئولیت دادگاه فرقان را به عهده گرفته و طبق قراری که با شهید بهشتی گذاشته بودند، دادستان را هم خودشان انتخاب کردند. ترورها، ترورهای بسیار حساسی بود و افراد عالم و ارزشمندی در لیست این ترورها قرار داشتند. عده‌ای هم به شهادت رسیده بودند. این موقعی بود که ما چه از طریق اخباری که از جامعه دریافت می‌کردیم و چه از طریق اطلاعاتی که حاج‌آقا به ما می‌دادند، در جریان امور قرار می‌گرفتیم.
از پذیرش مسئولیت دادستانی فرقان توسط شهید لاجوردی و برنامه‌ریزی و شیوه‌ای که برای گفتگو با این گروه اجرا کردند، چه خاطراتی دارید؟
محمد لاجوردی: همان طور که اخوی اشاره کردند، به خاطر ارتباطی که آقای ناطق از گذشته با پدر داشتند و بعد از مشورتی که در این زمینه با شهید بهشتی کردند و تائید ایشان، که به شناخت شهید بهشتی از تاریخچه مبارزاتی پدر و برخوردی که در زندان با منافقین داشتند برمی‌گشت، ابوی برای این کار انتخاب شدند.
پس در واقع تصمیم اصلی را در این مورد، شهید بهشتی گرفتند.
محمد لاجوردی: دقیقا. من می‌خواستم این نکته روشن بشود که این انتخاب دقیقا به سوابقی که ایشان از پدر داشتند و نحوه تعامل ایشان با گروهک‌ها، برمی‌گشت. این نکته فوق‌العاده با اهمیت است که ما برای پیشگیری از برخی پدیده‌های اجتماعی که در بعضی از موارد موجب گسترش انحرافات و حتی منجر به پیدایش فتنه می‌شود و بعد عواقب سنگینی را بر جامعه تحمیل می‌کند، بهتر است از کسانی که دردآشنا هستند، استفاده کنیم. به عقیده من یکی از ویژگی‌های مهم شهید لاجوردی، دردآشنائی در این قضیه بود. برداشت شخصی من که بعدها با شواهد و امارات مختلف برایم روشن‌تر شد این بود که حاج‌آقا در مواجهه با گودرزی که به خاطر عقده حقارت دست به این اعمال زده بود، به این نقصان شخصیتی توجه زیاد کردند و به همین دلیل توانستند با این مسئله، برخوردی شایسته داشته باشند و آن را جمع کنند.
اگر دقت کنید می‌بینید که این فرد هنوز نوجوان است که روستای محل زندگی‌اش را ترک می‌کند و به حوزه می‌آید تا دروس قدیمه و جدیده را یاد بگیرد و هنوز به سن 22، 23 سالگی نرسیده، لباس حوزه را از تن به در می‌آورد و ناکام از دروس حوزه، وارد مساجدی می‌شود و فعالیتی را شروع می کند که هیچ معنویت و بضاعتی هم نمی‌خواسته! محفل درس راه می‌اندازد و جوان‌ها را به این بهانه که می‌خواهم برای شما تفسیر بگویم، دور خود جمع می‌کند. فعالیت او در 7، 8 نقطه تهران و عمدتا در مساجد جنوب شهر و یک نقطه هم قلهک بوده که کتابخانه مناسب‌تری داشته و می‌توانسته از آن استفاده کند. بیشتر دنبال این بوده که افرادی را که انگیزه‌های مذهبی داشتند، جذب و چاشنی مبارزه را هم به این انگیزه‌ها اضافه کند و با پیدا کردن نقاط ضعف جوان‌ها، از آنها در جهت منویات خودش استفاده کند. این منویات چیزی جز خواسته‌‌های نفسانی نبود که حا‌ج‌آقا به‌دقت به آن توجه کردند. خودشیفتگی و خودمحوری این فرد باعث می‌شد که حکم شرعی بدهد و تفسیر کند.
ظاهرا شهید لاجوردی به دلیل لجاجت گودرزی، چندان در پی بحث با او نبودند و به جای آن سعی داشتند ذهن افرادی را که نادانسته به این مسیر افتاده بودند، روشن کنند و آنها را برگردانند.
محمد لاجوردی: دقیقاً همین طور است. گودرزی آدم منحطی بود و مشکلات روحی روانی بسیاری داشت، اما کسانی که به او روی آورده بودند، با اینکه در باره همه‌شان نمی‌شود حکم کلی داد، ولی بخش اعظمشان هنگامی که با استدلال و منطق و نیز مفاهیم فطری، مواجه شدند، توانستند به‌سرعت، خودشان را پیدا کنند و این آدم را کنار بگذارند.
از بازجوئی‌ها و گفتگوهای اولیه با فرقانی‌ها قبل از ورود آنها به دادگاه چه خاطراتی دارید، چون ظاهراً گاهی همراه ایشان به محل کارشان می‌رفتید.
محمد لاجوردی: نه، به این ترتیب نبود که با ایشان همراه شوم. اتفاقا حاج آقا تا حد زیادی ما را از اینکه با ایشان همراه شویم برکنار می‌داشتند، ولی طبق معمول، باب بحث و سئوال همیشه باز بود. اما از دیگر مواردی که من از این گروهک در ذهن دارم، مربوط به دوران قبل از انقلاب است که ما با بعضی از عناصر منافقین ارتباط داشتیم که آنها با اعضای فرقان ارتباط داشتند و جزواتشان را گرفته بودند و ما هم آنها را مطالعه می‌کردیم؛ ولی بعد از انقلاب، آشنایی بیشتر با اعضای این گروهک، مربوط می‌شود به اوایل سال 60 که من در باغ شیان، در پروژه موشک تاو ‌با برخی از توابین آنها همکاری داشتم. اینها جوانان فوق‌العاده خوش‌فکر، اندیشمند و علاقمند به حضور فعال در صحنه اجتماع بودند، زمینه‌های مذهبی داشتند و علاقمند به نقش‌آفرینی در زمینه‌های اجتماعی بودند. مشکل این بود که آنها در برهة انقلاب، از طرف شخصی چون گودرزی مورد سوء استفاده قرار گرفته بودند. چنین حکمی را در باره بسیاری از آنها می‌توان داد.
ظاهراً شما از شهید لاجوردی شنیده بودید که اعضای گروهک فرقان تا سال 59 و قبل از اینکه دستگیر و محاکمه شوند، در واقع آلت دست مجاهدین بودند و آنها از طریق فرقان منویات خود را اجرا می‌کردند، اما از سال 59 که فرقان متلاشی شد، خود مجاهدین وارد صحنه شدند و دست به ترورهای گسترده زدند. مثلا در مورد ترور مقام معظم رهبری، با اینکه اینها به عنوان گروه فرقان اطلاعیه داده بودند، شهید لاجوردی معتقد بودند که این کار مجاهدین است. در این مورد از ایشان چه نکاتی را شنیدید؟
حسین لاجوردی: قبل از پاسخ به این سئوال باید به نکته مهمی در زمینه مدیریت حاج آقا در دوران مسئولیتشان در قوه قضائیه اشاره کنم که هرچه گروهک‌ها روی احساسات جوانان کار می‌کردند تا آنها را برای انجام ماموریت‌های مختلف تشجیع کنند، حاج آقا بر روی فطرت آنها کار می‌کردند تا بتوانند جوان‌‌ها را به جوهرة حقیقی خودشان برگردانند و این نکته کلیدی و مهمی بود.
همان‌طور که اشاره شد شاید روی گودرزی به دلیل خباثت‌هائی که داشت، کمتر کار صورت می‌گرفت، اما با بقیه، کار راحت‌تر بود. گروه فرقان برخی از مبانی خودشان را از سازمان مجاهدین خلق گرفته بودند و حتی به گودرزی بعد از اعدام، لقب شهید ششم دادند! در حالی که دو، سه مورد از این فهرست 6 نفره، سران مجاهدین خلق بودند. رفتارهای فرقان دقیقاً خواسته‌‌ مجاهدین بود که هنوز فاز مسلحانه خود را شروع نکرده بود و داشت اهدافش را توسط فرقان انجام می‌داد. مبانی فکری و انگیزه‌ها در مسئولین این دو گروه تقریباً یکسان بود. التقاط و تفسیر به رای، ویژگی‌هائی بود که هم منافقین داشتند و هم گروه فرقان و خودشان هم در جزوه‌هائی که منتشر کرده بودند، به این نکته اذعان داشتند که مبانی مهم فکری‌شان را از سازمان مجاهدین خلق گرفته‌اند.
در مورد برداشت‌هائی که اینها از آثار دکتر شریعتی داشتند؛ بنده قصد ندارم از تمام آرای مرحوم دکتر شریعتی دفاع کنم، ولی فکر می‌کنم گروه فرقان در انتخاب برخی مضامین از نوشته‌های ایشان سلیقه‌ای عمل کرده بود. اینها از سخنان دکتر شریعتی علیه عده‌ای از روحانیون، استفاده ابزاری می کردند، درحالی که اگر از بعضی دیگر از سخنان ایشان در این موضوع استفاده می‌شد، نتیجه‌ای متفاوت به دست می‌آمد. دکتر شریعتی از آزادی‌خواهی و استقلال طلبی روحانیت مبارز هم زیاد صحبت کرده بود، اما اینها از آن حرف‌ها، بحثی به میان نیاورده بودند و فقط مطالبی را که به نفعشان بود، انتخاب کرده بودند. شاید بشود درباره فرقانیان و مجاهدین خلق، تعبیر دو لبه قیچی را به کار ببرد، چون در ظاهر، با هم تضادهائی داشتند، ولی در واقع کمر به قیچی کردن کمر انقلاب و نظام بسته بودند. ‌
شهید لاجوردی پس از محاکمه اعضای اصلی فرقان و فروپاشی این گروهک‌، هرگاه اعلامیه‌ای به نام آنها منتشر می‌شد، بلافاصله اعلام می‌کردند که این فرافکنی مجاهدین است و دیگر گروه فرقانی وجود ندارد. استدلال ایشان در این مورد چه بود؟
حسین لاجوردی: هنگامی که گودرزی و عده‌ای دیگر اعدام شدند، پرونده این گروهک که به صورت فرقه‌ای عمل می‌کردند، تقریبا بسته شد و اینها دیگر نمی‌توانستند کار تشکیلاتی انجام بدهند. شاید یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های اینها با مجاهدین خلق هم فرقه‌ای بودنشان بود و اینکه از باورهای دینی اعضا، بیشتر استفاده می‌کردند، درحالی که مجاهدین خلق یک تشکیلات سیاسی پیچیده و منظم بودند و قدرت سازماندهی بالائی داشتند. فرقانی‌ها چنین تشکیلاتی نداشتند و می‌دانستند که با دستگیری رهبران گروه و اعدام آنها، ضربه شدیدی خورده‌اند و غیر از معدودی که شاید یکی دو نفر بیشتر نمی‌شدند و به خارج از کشور رفتند، آنهائی که ماندند توانائی انجام عملیات نظامی در درون کشور را نداشتند.
وقتی که ترور مقام معظم رهبری در مسجد اباذر صورت گرفت، با اینکه روی ضبط نوشته شده بود: «اهدائی گروه فرقان»! و یا اطلاعیه‌هائی به نام آنها پخش شده بود، شهید لاجوردی این ادعا را تلاش برای ایجاد انحراف در پرونده این ترور، و جریان گروه فرقان را تمام شده می‌دانستند و اطمینان داشتند که این کار مجاهدین است.
زنجیره‌ای از ترورها از 2 تیرماه 59 شروع شد و تا 8 تیر 60، توسط سازمان مجاهدین خلق ادامه یافت، منتهی اینها برای مخفی ماندن اقدامات ضد امنیتی‌شان و ادامه فعالیت‌های علنی، این نوع رویدادها را به فرقان حواله می‌دادند. شهید لاجوردی این ترورها را کار سازمان مجاهدین خلق می‌دانستند و روی افرادی هم که در این ترورها شرکت می‌کردند، حساسیت زیادی داشتند. یکی از کسانی که چندین سال صاحب امتیاز برخی از جراید بود و در اغتشاشات اخیر هم دستگیر شد و مدتی هم در زندان به سر ‌برد، مسئولیت‌های مهمی را در برخی نهادهای امنیتی داشت. در آن زمان این باور در برخی وجود داشت که جواد قدیری، عامل اصلی بمب‌گذاری در مسجد اباذر، در منزل همین آقا مخفی شده بود. او پس از فرار از کشور، در سال 64 عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق شد، لذا سازمان یک کار تشکیلاتی را با عواملی که در داخل کشور بودند و چهره‌های مسالمت‌آمیزی داشتند، انجام داد. اینها در کل پشت چهره‌های مختلفی پنهان شده بودند تا نقشه‌های شوم خود را اجرا کنند.
شهید لاجوردی غیر از گفتگو با افراد دستگیر شده گروه فرقان، نوعی ارتباط عاطفی هم با آنها برقرار کرده بودند که مسئله بسیار مهمی است. ایشان توبه اینها را قبول داشتند و دیدگاهشان در بارة آنها به‌کلی با نگاهشان به مجاهدین خلق تفاوت داشت. حتی اینها را به اردو و جاهای مختلفی می‌بردند. شما قطعا در این زمینه خاطرات فراوانی دارید که شنیدن آن برای ما مغتنم است.
محمد لاجوردی: انسان باید با هر پدیده‌ای روبرو می‌شود، ارزیابی صحیحی از آن داشته باشد و آن پدیده را به‌درستی بشناسد تا بتواند در بارة آن داوری صحیحی داشته باشد. پیامبر اکرم(ص) نیز می‌فرمایند: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی: خدایا! ‌پدیده‌ها را همان‌گونه که هست به من نشان بده.»
در مورد تفاوت‌هائی که بین گروهک فرقان یا به تعبیر درست‌تر، فرقه فرقان با جریان منافقین وجود داشت - هرچند استفاده‌هائی که از اینها می‌شود، ما را به این نتیجه می‌رساند که شبکه ضد انقلاب، یک شبکه واحد است و هر یک دارند در جای خود نقشی را که به آنها محول شده، ایفا می‌کنند- ناگزیر از بررسی ویژگی‌های فرقان هستیم.
آنچه موجب می‌شد که فرقانی‌ها تفاوت خود را با مجاهدین نشان دهند بر چند اصل استوار می‌شد. یکی از اصول، مسئله فطرت بود. ما آدم‌ها همگی فطرتی داریم که از ناحیه خداوند است و اگر به آن برگردیم، بسیاری از غلط‌ها و درست‌ها را می‌توانیم تشخیص بدهیم. این نکته مکررا در قرآن هم آمده است که: «فالهمها فجورها و تقواها». این الهام که از ناحیه خداست که فسق و فجور کدام و کار پاک و درست کدام است. از روی الهاماتی که در فطرت ما نهادینه شده است، از تفکر و قضاوت صحیح بهره‌مند می‌شویم. مورد دوم استدلال و منطق است. برای آن عده از اعضای گروهک که آدم‌های بی‌تعصبی بودند و زودتر از دیگران می‌توانستند راه را پیدا کنند، از این رویکرد هم استفاده می‌‌شد.
بحث بعدی ارتباطات انسانی و عاطفی بود. من خودم شاهد بودم که رابطه حاج‌آقا با اینها به‌گونه‌ای بود که گوئی آنها فرزندان ایشان هستند و یا برادران ایشان! این برخورد فقط با اعضای این گروهک نبود، بلکه در مورد رابطه با همکارانشان هم نمود داشت. ایشان شهید محمد کچوئی را برادر خود می‌شمرد. در مورد ضد انقلاب هم که می‌خواست آنها را هدایت کند، از این ظرفیت و پتانسیل استفاده می‌کرد که عواطف انسانی را هم به کار بگیرد. ایشان با تمام وجودش برای هدایت اینها حاضر می شد و چیزی را فروگذار نمی‌کرد. آیا در طبقه‌بندی‌های روابط انسانی، چیزی فراتر از این هم می‌توانیم داشته باشیم؟ ابوی عواطف انسانی، منطق و فطرت را در ارتباطات انسانی درنظر می‌گرفت.
یادم هست یک روز پدرم، دو نفر از فرقانی‌ها را به خانه دعوت کرده بود و اینها در اتاق پذیرائی ما بودند. بعدازظهر بود که حاج‌آقا آنها را آورد و اسلحه کمری پر و آماده خود را روی دکور اتاق پذیرائی گذاشته و پیش اینها دراز کشیده بود و با آنها صحبت می‌کرد! ما که در اتاق رفت و آمد می‌کردیم، دیدن این منظره برایمان واقعا عجیب بود که دو تا زندانی،‌ آن هم از گروه فرقان را بیاوری و اسلحه پر را هم جلوی دستشان بگذاری و بعد هم بگیری بخوابی! ما واقعا می‌دیدیم که ایشان به خواب عمیقی رفته‌اند! صحنه فوق‌العاده عجیبی بود. این صحنه نشان می‌داد که ابوی بر اساس اصولی که اشاره کردم، با اینها ارتباط برقرار کرده و باور کرده بود که اینها در مرحله اقناع هستند و دیگر آن انگیزه‌های گذشته را ندارند و می‌شود به اینها اعتماد کرد که در آینده صدمه‌ای به رهبران نظام و مردم نمی‌زنند.
ظاهرا این شیوه موجب شد که عده‌ای از فرقانی‌ها حتی همراه با شهید لاجوردی به جبهه رفتند و بعد از ترک مسئولیت هم با ایشان ارتباط داشتند و هنوز هم در مراسم‌های سالگرد ایشان شرکت می‌کنند.
محمد لاجوردی: دقیقاً. من خودم بسیاری از آنها را می‌شناسم و همان ‌طور که اشاره کردم در مجموعه باغ شیان با چند نفر از آنها همکار بودم و بعدها در سالگردهای حاج آقا یا بعضی از مراسم‌های مذهبی آنها را می‌بینم و با هم سلام و علیک گرم داریم، یعنی حسی را که به حاج‌آقا داشتند، در برخوردشان با ما هم نشان می‌دهند. بسیاری از آنها پس از سال‌ها تصریح می‌کنند که ما زندگی خود و تحولی را که در آن ایجاد شد، مدیون حاج‌آقا هستیم. ما هنوز به‌طور عمیقی شاهد پاسداشت خالصانه اینها هستیم، چون خودشان انسان‌های پاک‌سرشت و درستی بودند.
حسین لاجوردی: من می‌خواستم نکته‌ای را درباره علت آمدن برخی از اعضای گروه فرقان به منزلمان، ذکر کنم. قرار بود فردای آن روز اینها از زندان آزاد شوند و حاج آقا مطمئن بودند که اینها توبه کرده‌اند و به همین دلیل آنها را به منزل آورده بودند. ما که در آن دوران نوجوان بودیم، وقتی شنیدیم حاج‌آقا این کار را کرده‌اند، خیلی ترسیدیم؛ مخصوصا اینکه شنیدیم حاج آقا اسلحه پر را هم در دسترس آنها گذاشته بودند که اگر واقعا از ته قلب توبه نکرده‌اند و در صداقت آنها شک و شبهه‌ای هست و قرار است از مسئولین نظام، کسی را ترور کنند، آن فرد حاج آقا باشند، به آنها هم با شوخی و خنده گفته بودند که آن اسلحه پر است! عرضم این است که اگر قرار بود شک و شبهه‌ای برطرف شود، حا‌ج‌آقا حاضر بودند این شبهه با در معرض خطر قرار گرفتن خودشان انجام شود.
در سال‌های 63 و 64 توبه در زندان رسم شده بود! و سازمان مجاهدین خلق به اعضای خود دستور داده بود که توبه تاکتیکی کنند و بیرون بیایند و کارهای تشکیلاتی را دنبال کنند! حاج‌آقا به مسئولین وقت قوه قضائیه، خیلی تاکید داشتند که این توبه‌ها، توبه‌های واقعی نیستند و ما اسناد و مدارک زیادی در این زمینه‌ها داریم، ولی آنها زیر بار نمی‌رفتند که این توبه‌ها، غیرواقعی است. حاج آقا می‌پرسیدند همین‌هائی را که آزاد می‌کنید، حاضرید به محل کار یا منزل مسکونی خود ببرید و یا شما حاضر هستید از این آکواریوم‌ها - منظورشان ماشین‌های ضد گلوله بود - بیرون بیائید و در کنار اینها راه بروید؟ و اگر حاضر نیستید، چطور مردم را در معرض خطرات و آسیب‌های اینها قرار می‌دهید؟ همان دورانی بود که اعضای مجاهدین خلق پنج شش بار به عناوین مختلف دستگیر می‌شدند و توبه می‌کردند و باز به کارهای تشکیلاتی خود باز می‌گشتند! منظورم این است که اگر قرار بود آزمایشی صورت بگیرد که آیا واقعا اینها توبه کرده‌اند یا نه، مردم را در معرض خطر قرار نمی‌دادند، بلکه خودشان را به خطر می‌انداختند که اگر قرار است صدمه‌ای به کسی وارد شود، این فرد خودشان باشند.
سرفصل مهمی که در این گفتگو می‌خواهیم به آن بپردازیم و جوانب مختلف آن را بشکافیم این است که شهید لاجوردی معتقد بودند عناصر گروه فرقان، خواسته یا ناخواسته آلت دست مجاهدین شده‌اند و آموزش‌های تشکیلاتی و انسجام آنها را هم ندارند و ریشه فساد در خود سازمان مجاهدین است. البته سازمان مجاهدین هم به‌تنهائی ایفای نقش نمی‌کند، بلکه با همگرائی مستقیم یا غیرمستقیم برخی از گروه‌های دیگر، از جمله مجاهدین انقلاب اسلامی، این کارها را انجام می‌دهد. ایشان معتقد بودند مجاهدین خلق، حوادثی چون انفجار 8 شهریور را به وجود نیاوردند، بلکه سازمان مجاهدین انقلاب به عنوان جریانی موازی، عامل ایجاد این حادثه هستند. این نکته بسیار مهمی است که شهید لاجوردی معتقد بودند شبکه گسترده ضد انقلاب منحصر به مجاهدین خلق نیست، بلکه کسانی هستند که در راستای آمال و اهداف آنها حرکت می‌کنند. در وصیت‌نامه‌ای هم که از ایشان به جا مانده، این مسئله به روشنی پیداست. این اعتقاد شهید لاجوردی که منافقین منحصرا محدود به مجاهدین خلق نیستند و گروه‌ها و افراد دیگری در این طیف قرار می‌گیرند، ریشه در چه استدالات و تجربیاتی داشت؟
محمد لاجوردی: آنچه که دراین سئوال به دنبال پاسخ آن هستیم این است که بدانیم مبنای چنین تحلیلی چه بود و این باور از کجا نشأت گرفته بود؟ تصور می‌کنم این شناخت ریشه در تحلیل عمیق ایشان و حاصل یک عمر مبارزه بود، آن هم شناخت فردی که هیچ گرایشی به هیچ قطبی نداشت و با عقل و نفس سلیم و بدون تعصب با مسائل روبرو می‌شد و درک می‌کرد که خاستگاه و مقصدی که هر فرد یا جریان دنبال می‌کند، چیست؟ جهت‌گیری آن به کدام سمت و سوست؟ و او چه اقداماتی را برای طی فاصله بین مبدأ و مآل و نتیجه و نهایت کار خودش دنبال می‌کند؟
به اعتقاد من ضد انقلاب یک شبکه است که لایه‌های فراوان دارد. ما گره‌ها و (Node)‌هائی را در این شبکه می‌بینیم که در جاهائی دست به دست هم می‌دهند و اصل نظام را هدف‌گیری می‌کنند‌ و می‌خواهند آن را به دام بیندازند و به زعم خود، آن را در داخل خودشان هضم کنند. این شبکه به انحای مختلف با همدیگر همیاری و همکاری می‌کنند. کسانی در این شبکه توجیه‌گر هستند، یعنی برای خودشان یک موقعیت قدسی فراهم می‌سازند و از آنجا حکم صادر می‌کنند که چنین و چنان شود و در موقعیت یک مرشد عمل می‌کنند! اینها معمولاً هم در سایه هستند و کسی آنها را نمی‌شناسد، اما در این شبکه جایگاه ویژه‌ای دارند و صدور حکم در اختیار آنهاست. علاوه بر این وقتی می‌بینیم لایه‌های خارجی این شبکه، دستشان برای مردم رو شده است. احکام شاذ و نادری را هم که اینها صادر می‌کنند، معمولاً هیچ کسی صادر نمی‌کند! این گروه، کسانی هستند که در طول مبارزات و حتی پیش از پیروزی انقلاب، گهگاه دست خودشان را رو کرده‌اند. یکی از شاخص‌هائی که امام، نهضت خود را بر مدار آن تنظیم کرد، اصل ولایت فقیه است. اینها به این اصل از اساس اعتقاد نداشتند، اما این را تا همین اواخر به زبان نیاوردند، ولی این روزها خیلی راحت می‌گویند که ما از همان اول هم اعتقادی به ولایت فقیه نداشتیم! کسی که در یک چنین جایگاه حساسی در ارتباط با رکن نظام، یعنی اصل ولایت فقیه چنین موضعی دارد،‌ بدیهی است که در بسیاری از مواضع در مقابل این اصل می‌ایستد و با ضد انقلابی مثل مجاهدین همسو می‌شود.
در یکی دو سال اول پس از پیروزی انقلاب، مجاهدین انقلاب معتقد بودند مجاهدین خلق اشتباه می‌کنند که آشکارا رو در روی رژیم می‌ایستند و با روحانیت و امام مخالفت می‌کنند. اینها فعلاً باید به رنگ محیط در آیند و تظاهر به طرفداری از نظام و رهبری هم بکنند و پست‌ها را بگیرند تا در موقع خودش دست به کار شوند.
محمد لاجوردی: این همان بحث‌ لایه‌هائی است که من از آنها یاد کردم و دائما عمیق و عمیق‌تر هم می‌شوند و متاسفانه از یک جاهائی سر برمی‌آورند و اگر به آنها بی‌توجهی کنیم، ممکن است خسارت‌هائی بزنند که جبران آنها چندان آسان نباشد.
چه عاملی سبب شد که پس از وقایع 7 تیر و 8 شهریور که همه توجهات و نگاه‌ها معطوف به مجاهدین بود و همه مردم علیه مجاهدین خلق شهار می‌دادند، نظر شهید لاجوردی به سوی مجاهدین انقلاب جلب شود و تا آخر عمر هم پای این اعتقاد بایستند؟‌در وصیت‌نامه‌شان هم که دیگر کمترین شائبه دنیا‌طلبی در آن نیست، چون پس از مرگ منتشر می‌شود، عمده‌ترین تاکید ایشان روی آدرس غلطی است که در جریاناتی نظیر 8 شهریور به مردم داده شده است.
محمد لاجوردی: دست منافقین علنا رو شده بود. البته دست منافقین برای خانواده ما خیلی قبل‌تر از اینها رو شده بود. من یادم هست در جریان تظاهرات قیطریه در سال 57 که آقای هادی غفاری جلودار بود، من خودم را به ایشان نزدیک کردم. ایشان عبایش را در آورده بود و خیس عرق شده بود، طوری که لباده‌اش سفیدی می‌زد. به ایشان گفتم: این شعار «تنها ره رهائی، راه مجاهدین است» یا «تنها ره رهائی/ جنگ مسلحانه» به اعتقاد من مورد پذیرش امام نیست. امام این حرف را قبول ندارند، بنابراین نباید این را گفت. اینها اعتقادات دینی صحیحی ندارند و در کتاب شناخت خود گفته‌‌اند که اصول چهارگانه دیالکتیک را قبول دارند. ایشان با لحن تندی مرا عقب زدند که: «برو بچه! این حرف را نزن!‌»
از همان ابتدا کم و بیش اعتقادات مجاهدین برای مردم روشن شده بود، چون مواضع ایدئولوژیک اینها در بیانیه سال 54 آمده بود و پیش از آن هم در باره مبانی فکری خود در کتاب‌های عقیدتی‌شان صحبت کرده بودند. هرچه جلوتر ‌آمدیم، فاصله اینها در مواضع مختلف از امام و ملاک‌های ارزشی، روشن‌تر ‌شد و دیگر کار به جائی ‌رسید که انفجارهای حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست‌وزیری اتفاق افتاد. اگر به لایه‌های عمیق‌تر این جریان دقت می‌شد، آینده را بیمه می‌کرد. بنابراین حاج‌آقا تصور می‌کردند که ما باید نورافکن‌ها را به افق‌های دورتری بیندازیم تا راه برای همراهان روشن‌تر و موانع شناخته‌تر شوند.
شواهد و اماراتی که شهید لاجوردی را به این نتیجه رساند که انفجار دفتر نخست‌وزیری، کار مجاهدین انقلاب است و بابت این اظهار نظر، هزینه سنگینی هم پرداختند، چه بود؟ حتی الان هم هر وقت وصیت‌نامه شهید لاجوردی مطرح می‌شود و ضمیر، مرجع خود را پیدا می‌کند، اینها بلافاصله صدایشان در می‌آید و نام آن را «دشمن‌شناسی وارونه» می‌گذارند.
محمد لاجوردی: من یادم هست که یک سری بحث‌هائی بین ابوی و شخص شهید رجائی اتفاق افتاد. این بحث‌ها به‌طور مشخص در باغ آقای رفیق دوست انجام شد. این موضوع به پس از آزادی اینها از زندان، در دوران بعد از انقلاب برمی‌گردد. حاج آقا در سال 56 از زندان آزاد شدند، البته ماهش را یادم نیست، ولی شهید رجائی خیلی دیرتر آزاد شدند. انقلاب که پیروز شد، اینها در صدد سامان دادن به امور انقلاب بودند. یک روز در باغ آقای رفیق‌دوست جمع شدند و من شاهد بحث بسیار داغ و حتی می‌توانم بگویم تندی بین پدرم و شهید رجائی بودم. موضوع بحث هم مجاهدین خلق بودند. پدر معتقد بودند اینها نفاق عمیقی دارند و حتی در داخل انقلابیون هم نفوذ کرده‌اند و به شکل عمیق‌تری، پشت پرده‌ها و حجاب‌های ضخیم‌تر حضور دارند. البته شهید رجائی دید نسبتاً‌ مثبتی به اینها و حتی به مجاهدین خلق داشتند و هنوز اعتقاد نداشتند که اینها در مقام دشمنی عمیق با انقلاب برآیند، بنابراین خطرشان را خیلی جدی نمی‌گرفتند. این شد که به طریق اولی نسبت به لایه‌های عمیق‌تر هم توجه کافی مبذول نمی‌شد و ما از سر تسامح شاهدیم که در جائی مثل شورای امنیت آن مقطع و در دبیرخانه آن، منشی جلسه می‌تواند فردی مانند کشمیری باشد که از جانب سران مجاهدین انقلاب توصیه شده بود و توانست مأموریت خود را انجام دهد، بعد هم با دسیسه از کشور فرار کند و جان به سلامت به در ببرد.
اندیشه شهید لاجوردی در بدبینی به مجاهدین انقلاب و اطمینان از هم‌هدفی آنها با مجاهدین خلق مهجور مانده است. نظریه‌پردازی درباره این اندیشه، به شخص شهید لاجوردی منحصر شد و بعدها و حتی الان هم مسئولین ما و کسانی که باید متوجه این خطر باشند، نسبت به آن بی‌انگیزه‌اند. به نظر شما علت این امر چیست؟
محمد لاجوردی: به تصور من عوامل مختلفی در این امر دخالت دارند. خداوند به هر یک از ما انسان‌ها ویژگی‌های مختلفی داده و به همین دلیل هم از آن تعبیر به «اطوار» شده است. خداوند می‌فرماید: «ما شما را به اطوار مختلف خلق کرده‌ایم.» ابوی هم ویژگی‌هائی مختص به خود را داشتند. ممکن است مسئولین دیگر هم در زمینه‌های دیگری ویژگی‌های بسیار عالی‌تری از ابوی داشته باشند، ولی ویژگی بارز ابوی که مثل هر نعمت دیگری، لطف خداست، توانائی برای ایجاد ارتباط نزدیک و عمیق با افراد و گروه‌ها بود. ایشان در روابط خانوادگی با ما هم همین ‌طور بودند. مثلا وقتی با ایشان صحبت می‌کردیم، هنگامی که جواب می‌دادیم، می‌گفتند: «تو الان در صددی که جواب مرا بدهی، در حالی که هدف این است که اول خوب به حرف‌های من گوش بدهی و حتی اگر لازم شد چند روزی درباره ‌آن فکر کنی و بعد جواب بدهی. موقعی که من با تو صحبت می‌کنم، در ذهنت خودت را آماده جواب دادن به من نکن که حرف‌هایم را درست متوجه نشوی!» ما این را در سیمای ما می‌دیدند. از این ویژگی‌ها در ایشان زیاد می‌دیدیم، یعنی با مخاطبشان ارتباط بسیار عمیقی ایجاد می‌کردند. این را هم از جانب خدا می‌دانیم، بنابراین شاید این نخستین ویژگی‌ و توانائی شخصی باشد که در ایشان به منصه ظهور رسید. ممکن است در دیگران هم باشد، ولی روی آن کار نکنند و ضعیف شود، ولی ایشان از آن استفاده به‌جا و در مسیر خدا کرد. من این ویژگی را یکی از علل شناخت دقیق ایشان از افراد و جریان‌ها می‌بینم.
بعضی چیزها به درون انسان برنمی‌گردد و فطری نیست، بلکه در اثر تجربه و ممارست در میدان عمل به دست می‌آید. برای ایشان این امکان پیش آمده بود که در مسیر مبارزات، از تجربیات زیادی در ارتباط با این گروه‌ها برخوردار شوند. اگر بعضی از فعالین در نهضت بیشتر سعی و اهتمامشان متوجه تهذیب نفس و کمالات علمی و یا امورات دیگر بود، علاقه ایشان در میدان عمل و تجربه، بیشتر متوجه شناسائی زمینه‌های احیانا انحرافی و در مواردی هم نکات مثبت شخصیتی افراد بوده است. یادم هست که ایشان در مسیر مبارزه گاهی کاستی‌هائی را در یکی از برزگان می‌دیدند و به نظرشان می‌آمد که خوب است این فرد را تحریک و تهییج کنیم تا در مسیر مبارزه، فعال شود و اقداماتی هم می‌کردند که من وارد تفصیل موضوع نمی‌شوم. دوستان ایشان که با ابوی همسنگر بودند، شاید با این اشاره من متوجه موضوع شده باشند.
حسین لاجوردی: بحث از رصد کردن دقیق افراد و موضوعات توسط شهید لاجوردی شد که من فکر می‌کنم غیر از ذکاوت و هوش ذاتی، بصیرت دینی ایشان تا حد زیادی اکتسابی بود و برمی‌گشت به علاقه ایشان به شناخت مکاتب الهی و مکاتب مادی. ایشان در خارج از زندان نزد مرحوم شاهچراغی و در داخل زندان هم نزد برخی از علما، از جمله آیت‌الله انواری و آیت‌الله مهدوی کنی و دیگران این مباحث را یاد می‌گرفتند و بحث می‌کردند. خود این آقایان نقل می‌کنند که شهید لاجوردی خیلی اهل بحث بود و به شوخی می‌گفتند اگر در جائی بود که همه اهل تسنن بودند، به عنوان یک فرد شیعه و اگر در جائی همه شیعه بودند، به عنوان یک فرد سنی وارد بحث می‌شد! و تا از جزئیات مطلب آگاه نمی‌شد، دست برنمی‌داشت. در خانواده هم همیشه ما را تشویق می‌کردند که هیچ چیزی را به‌راحتی نپذیریم و درباره همه مطالب بحث کنیم. فکر می‌کنم بصیرت دینی‌ای که ایشان با تلاش و مطالعه درباره مکاتب الهی به دست آورده بودند، به ایشان کمک می‌کرد که انحرافات کوچک را هم بتوانند رصد کنند. ایشان اشاره می‌کردند که بعضی از سران مجاهدین انقلاب در زندان نسبت به نمازشان بی‌مبالاتی می‌کردند و یا مارکسیست‌ها را نجس نمی‌دانستند و با آنها هم‌غذا می‌شدند و هیچ ابائی نداشتند که در ظرف آنها غذا بخورند و یا از لیوان آنها بیاشامند، درحالی که آن موقع در زندان رسم بود که مسلمان‌ها ظرف‌های جداگانه داشتند. اینها کارهائی را انجام می‌دادند که نشان می‌داد دقت‌ لازم را در مورد اجرای احکام دین ندارند. در مورد عدم رعایت موازین شرعی هم اینها بی‌مهابا رعایت نمی‌کردند! ایشان می‌گفتند مبارزین حکم کسانی را دارند که همگی با هم توی یک خزینه رفته‌اند و لذا یکدیگر را کاملا می‌شناسیم. اینهائی که الان دارند فیلم بازی می‌کنند و ادای مبارزین را در می‌آورند، دوران قبلشان را هم دیده‌ایم.
طبعا حاج‌آقا با آن استعداد خدادادی که در شناخت آدم‌ها داشتند، این چیزها را زودتر از بقیه متوجه می‌شدند. من فکر می‌کنم اگر انسان کاری را برای خدا بکند؛ مثلاً در زندان، آن همه شکنجه ‌شود و لب از لب باز نکند و همه گونه مصائب را تحمل ‌کند، خداوند هم به او بصیرتی مافوق بصیرت دیگران می‌دهد که با تجربه یا مطالعه کتاب و ... به دست ‌نمی‌آید. این ویژگی در ابوی، ممتاز بود و مقام معظم رهبری هم در چندین سخنرانی که ما هم در خدمتشان بودیم، به بصیرت دینی ابوی و شناخت دقیق و رصد کردن دقیق و بی‌اشتباه ایشان اشاره داشتند. شهید لاجوردی معتقد بودند که هم مجاهدین خلق و هم مجاهدین انقلاب قصد صدمه زدن به انقلاب را دارند و با رویکردها و ظواهر متفاوت، هدف مشترکی را دنبال می‌کنند. ما این اعتقاد را در پیگیری پرونده 8 شهریور که ایشان سخت پای آن ایستادند، مشاهده می‌کنیم وادله فراوانی را برای اثبات صحت شناختی که ایشان از قبل پیدا کرده بودند، در دست داریم.
به نظر شما در پیگیری آنچه در پس پرونده 8 شهریور وجود داشت، چرا با شهید لاجوردی همکاری نشد؟ بعد هم هنگامی که یکی از نمایندگان مجلس برای مطالعه این پرونده مراجعه کرد، دید که پرونده را سوزانده‌اند! آیا اینها تا این حد در مراتب بالای نظام نفوذ کرده بودند؟
حسین لاجوردی: بعد از انتخابات اخیر که برخی از عوامل آشوب را گرفتند، از جمله همین آقائی را که حاج‌آقا همیشه اشاره می‌کردند که در زندان تقیدی به خواندن نماز نداشت، شنیدم که گفته بود ما در روز 18 تیر می‌خواستیم کمر نظام را بشکنیم! علت عدم همکاری با مرحوم ابوی به نظر من این است که مهره‌چینی‌ها خیلی با دقت و ظرافت صورت گرفته بود. بسیاری از پرونده‌ها در اول انقلاب، از جمله بازجوئی‌های بعضی از آقایان به‌کلی گم شد! یادم هست حاج‌آقا به آقای فلاحیان شدیداً اعتراض داشتند که نباید با این افراد مماشات کرد و معتقد بودند که اینها بالاخره صدمه‌شان را به نظام می‌زنند، مثل آقای حجاریان و آقای تهرانی که در رده‌های بالای اطلاعات از آنها استفاده می‌شد.
آیا برای سخنانشان مستنداتی هم داشتند یا فقط با توجه به شناختی که از ویژگی‌های افراد داشتند می‌گفتند عاقبت چنین خواهد شد.
حسین لاجوردی: هم شناخت عمیق از افراد داشتند و هم مستنداتی در اختیارشان بود. پس از 8 شهریور، وقتی عده‌ای از اینها را گرفتند اعترفات مفصلی کردند و یکی از آنها وقتی به زندان رفت، خودکشی کرد که اساساً مرگش مشکوک به نظر می‌رسد. ما می‌بینیم عده‌ای از اینها متهم هستند، ولی با فشار زیادی که بر دادستان کل کشور در آن زمان از سوی افراد صاحب نفوذ می‌آید، آزاد می‌شوند. فردی با جعبه شیرینی به دیدنشان می‌آید و به اینها می‌گوید ظرف چند روز آینده از زندان بیرون می‌آئید! سئوال این است که چرا کسی به این شبهات پاسخ نمی‌دهد؟ حداقل قضیه این است که اگر این اتهامات، صحیح نیستند، افراد سازمان مجاهدین انقلاب بیایند و یک بار برای همیشه در برابر تاریخ از خود رفع اتهام کنند. بدیهی است اگر اراده‌ای برای پیگیری پرونده 8 شهریور وجود داشته باشد، هنوز شهود و سرنخ‌ها و مستنداتی هستند که می‌توان با مراجعه به آنها حقیقت ماجرا را کشف کرد.
هنگامی که وصیت‌نامه شهید لاجوردی منتشر شد، عده‌ای با توجه به مضمون آن تصور کردند پس از تحولات خرداد 76 نوشته شده، اما شما پیش از این گفته‌اید که این وصیت‌نامه در سال 64 و در جبهه نوشته شد. انطباق محتوای آن با وقایع ده سال بعد از نوشته شدن، حقیقتاً حیرت‌آور است. از آنجا که شما به هنگام نگارش این وصیت‌نامه در کنار شهید لاجوردی بودید، خاطراتتان از این رویداد باید جالب باشد.
حسین لاجوردی: دو یا سه روز از آزادسازی فاو گذشته بود. سال 64 بود و ایشان در دادستانی هیچ نقش و مسئولیتی نداشتند و با گروهی از بچه‌های دادستانی که قبلا همکار ایشان بودند، ‌عازم فاو شدند. یادم هست هنگامی که روی اروند با قایق حرکت می‌کردیم، آسمان آنجا پر از هواپیماهای عراقی بود، طوری که انگار آسمان ستاره ‌باران بود و لذا کمتر قایقی به‌راحتی یا سالم به آن طرف اروندرود می‌رسید، نیروها با صدمات زیادی به آن طرف می‌رسیدند. ما مطمئن بودیم که برگشتی برای ما وجود ندارد و با چنین وضعیتی به فاو رسیدیم. حاج‌آقا در تقویم کوچکی که پشت آن عکس 72 تن از شهدای حزب جمهوری اسلامی بود، وصیت‌نامه خود را نوشتند. من از سر کنجکاوی، خیلی دلم می‌خواست بدانم چه چیزی می‌نویسند. البته آن موقع نمی‌دانستم وصیت‌نامه است و ادب هم اجازه نمی‌داد که نگاه کنم و بخوانم.
این تقویم تا زمان شهادت ابوی در کشوی میزشان بود ، ولی من طبعاً مراجعه‌ای به آن نکردم. این وصیت‌نامه در سال 64 نوشته شده و همین نشان می‌دهد که ابوی چگونه لایه‌های پائین‌تر را می‌شناختند، همان لایه‌هائی که امواج از آنجا سرچشمه می‌گیرند و به سطح می‌آیند. بعضی‌ها آدم‌هائی هستند که کارهای سطحی می‌کنند، اما در واقع کارهای اصلی را افرادی که در لایه‌های عمیق‌تر یا در سایه هستند، انجام می‌دهند. در همین وقایع اخیر هم در میان مجاهدین انقلاب، افرادی هستند که در سطح فعالیت می‌کنند، ولی افرادی هستند که در سایه فعالیت می‌کنند. شهید لاجوردی حتی به حوزه‌ها هم اشاره کرده‌اند که بعضی از افراد دارند در آنجا فعالیت می‌کنند. حتی امام هم به این مسئله اشاره کرده‌اند که افرادی به شکل سازماندهی شده، وارد این مجموعه شده‌اند تا در آینده توطئه‌هائی را رقم بزنند.
فاز بعدی بحث ما که در واقع دفع شبهة مقدر است، پاسخ به این سئوال است که ما اگر همه جریان نفاق پس از پیروزی انقلاب را که متشکل از فرقان، مجاهدین خلق، چریک‌های فدائی خلق تا مجاهدین انقلاب و برخی گروه‌های دیگر هستند، یک کاسه ببینیم، برخوردهائی که این گروه‌ها در راستای کشف و حذف یکدیگر انجام دادند، چگونه توجیه می‌شود؟ از یاد نبریم که در کشف خانه‌های تیمی مجاهدین خلق و فرقان، مجاهدین انقلاب نقش بارزی داشتند. مشخصاً در پروژة فرقان، برخی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب، از جمله‌ آقای مرتضی الویری حضور داشتند. آیا بهتر نیست بگوئیم این گروه‌ها بیش از آنکه با هم هم‌پیمان باشند، از آبشخور فکری و دینی سالمی تغذیه نکرده‌اند؟ اگر داعیة دینی هم دارند، انحرافات شاخصی، از جمله گرایش‌های وهابی‌گرایانه یا اسلام منهای روحانیت دامنگیر آنهاست؛ یعنی پیوند دهندة آنها بیش از آنکه هدف واحد سیاسی باشد، عقیدة نگاه یکسان دینی است.
محمد لاجوردی: اشاره کردید که بخشی از مجاهدین انقلاب در ضربه زدن به فرقان و مجاهدین خلق نقش موثر داشتند، پس چگونه می‌توان چنین تفسیر کرد که اینها لایه‌های عمیق‌تری از نفاق هستند؟ یک نکته کلی را باید در اینجا عرض می‌کنم. خود من اعتقادی به شابلون زدن ندارم! این عصاره و چکیده حرفی است که می‌خواهم بزنم. به نظر من صحیح نیست که ما شابلونی را برداریم و بگوئیم که این هم مثل آن است و در واقع همه را در یک طبقه‌بندی خاص جا بدهیم. در صحبت‌هایم اشاره کردم که خداوند هر کسی را «طوری» خلق کرده. آدم‌ها و انگیزه‌ها مختلفند و لذا ضرورت دارد که ما در بعضی جاها مطالعه موردی (Casa Study) کنیم، یعنی بگوئیم این مورد مشمول این حکم است، لازمه‌اش این است، لاحقه‌اش این. نمی‌شود برای همه حکم کلی داد. بحث جاسوسی، نفوذ و بازی خوردگی از این موارد است. کسانی واقعا بازی می‌خورند و کسانی هم از جاسوس‌های فوق‌العاده پیچیده هستند. به عقیده من باید به اینها طیفی و با «منطق فازی» نگاه کرد، چون این منطق تا حالا نسبت به مشابه‌های خودش منطق بهتری بوده. اگر بشود پدیده‌ها را به گونه‌ای دسته‌بندی کرد که بیشترشان شامل یک حکم شوند، کار راحت می‌شود، ولی فقط کار راحت می‌شود، همین! ما برای اینکه پدیده‌ها را ساده‌سازی کنیم، گاهی آنها را دسته‌بندی می‌کنیم و جوابی را به دست می‌آوریم که کارمان را راحت‌تر می‌کند، ولی‌ آیا این شیوه ضرورتا قرین صحیح‌ترین جواب است؟ همیشه و لزوماً خیر.
ما تقریبا می‌توانیم بگوئیم آن چیزی که از عملکرد سازمان مجاهدین انقلاب در دست ماست، بیشتر انطباق بر همراهی با سازمان منافقین و عمق اهدافی دارد که آن سازمان دنبال می‌کرد. در مقاطعی مثل مقطع حضور تعیین کننده آیت‌الله راستی کاشانی، ناگهان شاهد انشعابی هستیم و عده‌ای فاصله می‌گیرند. پس بهتر است شابلون نزنیم و مدل‌سازی هم اگر می‌کنیم تا آنجائی پیش برویم که به دقت ما در نتایجی که می‌گیریم صدمه نزند و بتوانیم آنهارا دسته‌بندی کنیم، چون اگر در دسته‌بندی‌ها هم خیلی ریز بشویم، دقت کلی را از دست می‌دهیم. در متد شناخت؛ یک Optimum داریم،‌ به این معنا که دسته‌بندی‌های ما نباید آن قدر کلان باشند که سر و ته یک طیف را در یک دسته جا بدهیم و آن قدر هم خرد نباشند که دقت از دست برود.
سخن اینجاست که این گروه‌ها هرچند با یکدیگر تفاوت‌هائی دارند، اما هر کدام در یک مسیر واحد، کار را تا جائی پیش بردند و به دست گروه بعدی سپردند.
حسین لاجوردی: یعنی در واقع هم خودشان افراد را می‌کشند، هم خودشان آنها را معرفی می‌کنند و هم خودشان می‌گویند آزادشان کنید. این بازی‌های سیاسی چندان غریبه و ناآشنا نیستند. در ابعاد کوچک‌تر در محیط‌های اداری شاهد هستیم که مثلا در سال گذشته آقای جاسبی در معرض اتهاماتی قرار گرفت، ولی آقای هاشمی به شکلی کمرنگ، حمایت کرد و یا در قضیه دادگاه آقای کرباسچی، عده‌ای که باید از او حمایت می‌کردند، نکردند. انسان در چنین مواقعی به این نتیجه می‌رسد که شاید احساس کرده‌اند بد نیست که الان این فرد کمی گوشمالی داده شود که بداند آقابالاسری هم وجود دارد! گاهی اوقات بازی‌های پیچیده‌ای وجود دارند و سازمان مجاهدین خلق به خاطر قدمتی که داشت و به خاطر دنائت و خناسی ذاتی‌اش، در این نوع بازی‌ها خیلی قوی بود. همین که کسی در فکر این باشد که امام را گول بزند، معلوم می‌شود جرئت زیادی دارد، آن هم با علم به اینکه امام پیچیدگی‌ها را خوب متوجه می‌شدند. در مورد فرقان هم، سازمان مجاهدین می‌دانست که حالا وقت رو شدن دست اینهاست، چون مهره‌های درشت فکری، یعنی آقای مطهری، آقای مفتح و ... را زده بودند. حالا اگر قرار بود اقدام دیگری صورت بگیرد، باید با تغییر زاویه و شیوه، انجام می‌شد.
خود اینها عده‌ای را معرفی می‌کردند، بعد که این معرفی شده‌ها دستگیر می‌شدند، شروع می‌کردند به هجمه‌های مختلف و آوردن فشار که این توبه کرده، آن یکی این طور بوده و وقتی آزاد می‌شد، نقش دیگری را بازی می‌کردند! اما در واقع همه داشتند یک نمایشنامه را بازی می‌کردند! این بار یکی، یک نقش را بازی می‌کرد، بعد از صحنه بیرون می‌‌رفت، لباسش را عوض می‌کرد و باز نقش دیگری را بازی می‌کرد.
محمد لاجوردی: ما نمی‌خواهیم در اینجا به «تئوری توطئه» دامن بزنیم و بگوئیم هرچه پیش می‌آید، منتسب به خارج است. واقعا هدف ما این نیست. هدف این است که آنچه را که روی داده است، واقعا بشناسیم. وقتی بنای ما بر این می‌شود، به سراغ آثار کسانی که با آنها روزگار گذرانده‌اند، از جمله آقای احمد احمد، عزت مطهری برویم و مسائل داخل زندان را بررسی‌کنیم، به نتایج جالبی می‌رسیم. مثلا یکی از شیوه‌های مجاهدین خلق، به کار بردن «لغز» بوده، یعنی به کار بردن واژه‌های سنگین برای آدم‌های معمولی در جهت مقهور کردن آنها. در مقابل این شیوه، عده‌ای می‌گفتند معنای این را نمی‌دانم که بلافاصله خلع سلاح می‌شدند و برای منی که این واژه را به کار برده بودم، میدانی فراهم می‌شد تا او را به سمتی که می‌خواهم هدایت کنم و یا اگر می‌گفت می‌دانم، واژه دیگری را پیش می‌کشیدم و یا همین را مستمسک قرار می‌دادم و او را به مسیری که می‌خواستم می‌بردم. این یکی از انواع شیوه‌هائی بود که مجاهدین در برابر افراد به کار می‌بردند. همین مسائل، از جمله «دست به یکی کردن‌ها» را در صحنه اجتماع می‌بینیم و نمی‌توانیم اینها را نادیده بگیریم و بگوئیم چون اینها مشمول تئوری‌ توطئه می‌شوند، پس خطاست که در این مسیر برویم.
حد وسطی که باید بگیریم این است که هم باید تئوری توطئه را در نظر داشته باشیم، هم زمینه‌های اجتماعی را. به هیچ وجه نمی‌توان این مسئله را انکار کرد که ما حداقل از سال 1200 هجری قمری به شکل جدی و آشکار با دو قدرت استعماری درگیر بوده‌ایم و اینها در ایران بازی‌های پیچیده‌ای داشته‌اند، ولی در عین حال از ریشه‌های فکری گروهک‌ها هم نباید غافل شد. در جامعه‌ای که جوان ما با شنیدن چهار کلمه جدید و یا جملات فریبنده، جذب جریانی می‌شود، نباید از ریشه‌ها غافل ماند. جریان فکری‌ای که قائل به اسلام بدون روحانیت است، همین خط را دنبال می‌کند و متاسفانه امروز می‌بینیم بخشی از جوانان، به آن گرایش پیدا کرده‌اند. این همان گرفتاری بزرگی است که فرقان در آن افتاد که خواست با حداقل بضاعت علمی، مستقیما به سراغ قرآن برود و در نتیجه، آن تفاسیر من درآوردی را بیان و بر اساس آن عمل کرد. بعضی از بچه‌های متدین ما متاسفانه این طورند و بی‌آنکه قدرت نقد و بررسی مسائل را پیدا کرده باشند، پشت سر یک روشنفکر مدعی دین و امثالهم سینه می‌زنند.
محمد لاجوردی: البته همه اینها را نمی‌شود با یک چوب راند، چون اگر این کار را بکنیم، خودمان به دست خودمان عده‌ای را به طرف مخالفین و معاندین هول داده‌ایم.
حسین لاجوردی: باید جهت فکری ما به گونه‌ای باشد که بتوانیم از دور هم مسائل را تحلیل کنیم. من یادم هست موقعی که وصیت‌نامه حاج‌آقا چاپ شد؛ خود ما خیلی در معرض این حرف بودیم که شهید لاجوردی جواب خدا را چه می‌خواهد بدهد که این ‌طور به مجاهدین انقلاب انگ زده! البته خانواده ما و خود شهید، همواره در معرض این سخن بودند که بالاخره باید روز قیامت جواب بدهید و خیلی از بزرگان کشورمان هم این را می‌گفتند، ولی من فکر می‌کنم به‌تدریج که پیش می‌رویم، خیلی چیزها رو می‌شود، چون ضدانقلاب نقابدار اگر تا به حال ابا داشت که در مورد ولایت حرف بزند و یا تمام همتش این بود که خط قرمزها را بردارد، به خیال خودش الان برداشته ‌است. اینها قبلا جرئت نمی‌کردند این‌طور راحت راجع به خیلی چیزها صحبت کنند.
فکر می‌کنم طبیعت انقلاب ما به گونه‌ای است که همه این کف‌ها را رو آورده و خیلی زود به اینجا می‌رسیم که نه، همه توطئه‌گر نیستند، ولی گروهی وارد نظام شدند و همه جوره اهرم‌های اقتصادی مملکت را در دست گرفتند و خون رگ‌های اقتصادی را مکیدند و در انحصار خود گرفتند و شرکت‌های اقماری‌ خود را از وزارت نفت شروع کردند و بعد به وزارت نیرو رفتند و همه وزارتخانه‌هائی را که نقش کلیدی اقتصادی یا فرهنگی داشتند، از جمله آموزش و پرورش و آموزش عالی را در اختیار گرفتند.
باید این دو مسئله را از هم تفکیک کرد. یک وقت هست که ما درصدد شناخت هویت فکری و خاستگاه‌های انحراف یک گروه هستیم و بالطبع همه چیز را مرتبط با آن می‌سنجیم، اما یک وقت هست که در صدد جریان‌شناسی هستیم، یعنی می‌خواهیم جریان مخالف انقلاب را بشناسیم که به کار مسلحانه یا شبه‌مسلحانه معتقد است، به التقاط آلوده شده و به روحانیت هم هیچ وقعی نمی‌گذارد. اینجاست که می‌بینیم اینها به‌رغم تفاوت‌هائی که ظاهراً با هم دارند، هرکدام کار را تا جائی رساندند و دادند دست گروه بعدی!
محمد لاجوردی: حتی مارکسیست‌ها هم در این معرکه هستند و نقش بازی می‌کنند. چند وقت پیش به‌طور اتفاقی سایتی دیدم به نام روشنفکر نیوز که تازه تاسیس شده و هنوز بعضی از صفحاتش هم بارگذاری نشده بود. دیدم در تیتر آن نوشته آقای میرحسین موسوی: رئیس جمهور ایران! فرخ نگهدار در آن سایت مطلب نوشته، عباسی میلانی مائوئیست ساواکی مطلب نوشته، دکتر سروش، دکتر شریعتی که هنوز باکس آن خالی است و چیزی در آن نبود و‌ مجتهد شبستری. خلاصه از چریک فدائی گرفته تا مائوئیست ساواکیِ الان مدرنیست شده و لیبرال دموکرات‌ها در کنار هم نشسته‌اند!
دکتر شریعتی هم نوعی اومانیسم اسلامی را مطرح می‌کرد.
برخورد ما با امثال شریعتی نباید این‌طور باشد. حرف آخر را همیشه نمی‌شود اول زد. من در بحث مهندسی فرهنگی چند نکته را مطرح کرده‌ام. یکی از آن پدیده‌ها «ولوج» است. قرآن می‌گوید: «یولج‌اللیل فی‌النهار و یولج‌النهار فی‌اللیل». ببینید خدا وقتی می‌خواهد روز را شب یا شب را روز کند، بیکباره کلید نمی‌زند، وگرنه چشم ما درد می‌گیرد. تصورش را بکنید در جای کاملا تاریکی باشید و ناگهان پنجاه تا نورافکن با هم روشن شوند. نه تنها چشم که اعصاب انسان هم به هم می‌ریزد، یعنی وقتی شدت نور یکمرتبه محیط را می‌گیرد، انسان قاتی می‌کند. من تصور می‌کنم در کار فرهنگی، باید یکی از ویژگی‌ها همین باشد که حرف آخر را اول نزنیم. نباید چراغ را یکمرتبه روشن کنیم. باید «ولوج» را رعایت کنیم. متاسفانه یکی از مختصات فرهنگی ما همین است که این مسئله را رعایت نمی‌کنیم. افراط و تفریط ما در اثر رعایت نکردن همین قاعدة «ولوج» است. خدا چراغ گیتی و هستی را به صورت آنالوگ روشن و خاموش می‌کند نه به صورت دیجیتال! او صفر و یک عمل نمی‌کند. ما می‌توانیم از این مسئله الهام بگیریم. در انتقال مبانی و مفاهیم هم به نظرم باید رتبه را در نظر بگیریم.
در برخورد با عامه مردم قبول دارم که باید به این شیوه عمل کرد، ولی یک وقت هست برخی از انحرافات در میان خواص هم جا می‌افتند! کم‌کاری‌هائی که در زمینه‌های فرهنگی انجام گرفته، کار را خیلی دشوار کرده و حتی بعضی از نخبگان هم در بعضی از موارد، قدرت نقد و تحلیل علمی ندارند. در انتخابات اخیر هم بسیاری از صدمات را از طرف نخبگان به قول شما صفر و یک خوردیم.
محمد لاجوردی: قبل از انقلاب در مقطعی که در کلاس دوم نظری درس می‌خواندم، در بعضی از جلسات ایدئولوژیک شرکت می کردم. موقعی که در زندان به ملاقات بابا می‌رفتیم، بیشتر مسائل اعتقادی‌مان را با ایشان مطرح می‌کردیم. یک بار به پدر گفتم در یکی از این جلسه‌ها گفته‌اند: این آیه‌ای که می‌گوید: «کان‌الناسامة واحده فبعث‌الله النبیین مبشرین معهم الکتاب بالحق...» کمون اولیه است. با حیرت گفت: «چی؟ حواست را حسابی جمع کن. برو نوشته‌های دکتر شریعتی را راجع به مارکسیسم حتما مطالعه کن، به‌خصوص جنبه‌های تاریخی آن و ادوار پنجگانه‌اش را خوب بخوان.» اما همین پدر، بارها به ما گفت بعضی از نوشته‌های دکتر، به‌شدت خطرناک و خاستگاه گروهک‌هائی مثل فرقان است. ببینید! پدر در یک آدم واحد و در موضوع اندیشه‌اش، این تفکیک را قائل می‌شد.
به خاطر شناختی است که ایشان از نیازها در جایگاه‌های مختلف دارد.
محمد لاجوردی: عرضم این است که ایشان یک چوب بر نمی‌دارد تمام اندیشه‌های یک آدم را براند. باید خیلی دقیق رفتار کنیم. ممکن است در یک انسان بشود رگه‌های شناختی را پیدا و از آن استفاده کرد. خود قرآن در آنجا که بحث حضرت موسی(ع) و هدایت قومش مطرح است، در مورد سامری قرآن سخن جالبی دارد، می‌گوید: «واشربوا فی قلوبهم‌ الفجر» محبت گوساله‌ها را با قلب‌هایشان چشیده‌ بودند. انسان محبت را که نمی‌نوشد. همه این استعاره‌ها را قرآن گفته که یک پیام به ما بدهد. در کار فرهنگی باید به این شیوه عمل کنیم. باید کاری کنیم که تدین برای مردم حکم شهد گوارا را داشته باشد که قطره قطره آن را بنوشند و جزو جانشان بکنند. کاری که الان در مورد حجاب دارد در ترکیه می‌شود. آنجا طوری شده که مردم فریاد می‌زنند می‌خواهیم حجاب داشته باشیم! این مطالبه عمومی است. چرا قانون مانع می‌شود؟ حجاب را هم که می‌خواهند به او بدهند، قطره چکانی می‌دهند، والا مثل ما سرد و گرم می‌شوند. عالی‌ترین مفاهیم دینی و انسانی ما زیر دست و پایمان ریخته و اصلا متوجه قدر و قیمت آن نمی‌شویم! انسان وقتی می‌رود خارج و در یکی از مراکز اسلامی با مسلمان‌هائی که برای تک تک این ارزش‌ها پر پر می‌زنند روبرو می‌شود، تازه می‌فهمد ما داریم با این ارزش‌ها چه می‌کنیم، یا ایمانی که انسان بین بچه‌های حزب‌الله لبنان می‌بیند. برای تک تک این ارزش‌ها زحمت می‌کشند و جزو جان و زندگی‌شان می‌شود. غرض اینکه مفاهیم فرهنگی را نمی‌شود با شیوه خاموش و روشن به مردم چسباند، باید تدریجی پیش رفت تا قدر و قیمت داشته باشد.
ما الان شاهد بروز افکار و رفتارهائی هستیم که از یک مبنای فرقان‌گونه نشأت می‌گیرند. آیا این عارضه به این دلیل رشد کرد که بعد از پیروزی انقلاب، پیدایش فرقان‌های جدید، چندان جدی گرفته و پادزهر مناسب برای دفع آن تهیه و استفاده نشد. و از آن سو آیا فضای عمومی جامعه به گونه‌ای هست که امثال شهید لاجوردی‌هائی را داشته باشیم که بتوانند اینها را شناسائی کنند؟ تلقی شما از این موضوع چیست؟
محمد لاجوردی: شما در واقع دو سئوال متفاوت را مطرح کردید. در بخش اول سئوالتان که ما شاهد نضج‌گیری اندیشه‌ها و جریانات فرقان‌گونه هستیم، هیچ گونه تضمینی نه برای اشخاص، نه برای نظام و نه برای هیچ مجموعه‌ای نداریم که همواره بدون آسیب در مسیر تعالی حرکت کنند. چک سفید امضا به دست کسی نمی‌دهند و انسان باید همیشه مراقب باشد. هم باید افراد مراقب خودشان باشند، هم مجموعه‌‌های انسانی و هم نظام باید از چنین سلاحی برخوردار باشند. در طول تاریخ انگیزه‌های یکسانی برای مقابله با نظام‌های الهی وجود داشته. هنوز 60 سال از بعثت پیامبر(ص) نگذشته بود که آن برخورد با حضرت سید‌الشهدا‌(ع) شد، ما که نظامی در حکم فرع آن را داریم و در صدد ترویج مکتبی هستیم که پیامبر اکرم(ص) تاسیس کردند، بدیهی است که از آسیب‌های گوناگون در امان نخواهیم بود. ما در این مورد هیچ گونه تضمینی نداریم و لذا این مراقبت‌ها باید پیوسته در حد اعلای خود وجود داشته باشند. انگیزه‌ها هم در بسیاری از مواقع، انگیزه‌های مادی هستند و افراد برای برآوردن امیال نفسانی خود تلاش می‌کنند و وقتی اینها با هم در یک گروه متبلور می‌شوند، شکل به روزتر و مدرن‌تری هم به خود می‌گیرند، ولی نهایت امر همان است، چنان که الان با اندیشه‌های اومانیستی، یعنی انسان‌مدار مواجه هستیم. اندیشه‌هائی که می‌خواهند به‌نوعی انسان را جایگزین خدا کنند و او را محور قرار دهند.
در چنین اندیشه‌ای، رسیدن به جامعه اسلامی هدف نخواهد بود و به دنبالش همه چیز می‌آید. پیدایش چنین جریاناتی به تفکرات اومانیستی برمی‌گردد و ما برای مقابله با آنها باید به اصول اسلام برگردیم که امام به‌درستی و با صداقت تمام تعریف کردند. متاسفانه الان خیلی‌ها داعیه‌دار شده‌اند و همه آنها هم به اندیشه‌های ناب امام و اسلام ناب محمدی استناد می‌کنند...
البته در ده سال اخیر و به‌ویژه بعد از سال 76 چندان صحبت از امام هم نبود.
محمد لاجوردی: در آن دوره که اسلام هم مطرح نبود و خود حضرت اباعبدالله‌(ع) هم متهم به خشونت بودند! هرکدام از این دوره‌ها ویژگی‌هائی دارند، ‌ولی من دارم برآیند می‌گیرم که در طول این سال‌ها چه چیزهائی بر ما عارض شده و چه خطرات و چه آسیب‌هائی هست.
در بخش دوم سئوال شما و مخصوصا با اشاره به صحنه‌ای که اخوی ترسیم کردند که چگونه آسمان فاو از شدت بمباران گوئی ستاره‌باران بود و حاج آقا و اخوی امیدی به بازگشت نداشتند،‌ حاج‌آقا در آن شرایط چنین وصیت‌نامه‌ای را می‌نویسند. در اینجا اشاره می‌کنم به چند آیه از قرآن از جمله: «من یتق ‌الله یجعل له فرقانا» یا «من یتق ‌الله یرزقه من حیث لایحتسب» یا «من یتق ‌الله یجعل له مخرجا» آدمی که تقوا پیشه کند با بن‌بست روبرو نمی‌شود و همیشه گریزگاهی برایش هست. انسانی که تقوا پیشه کند، از جانب خدا به او روزی داده می‌شود. روزی هم فقط خورد و خوراک نیست، بلکه روزی می‌تواند اندیشه ناب و روح مطهر و دل پاک باشد. و همین‌طور بینش که خداوند به تقواپیشگان عنایت می‌کند. بنابراین تصور می‌کنم ما باید سعی کنیم چنین حالاتی به شکل عمیق در ما به وجود بیاید. ما اگر همان واجبات و محرمات را دقیق رعایت کنیم، مصداق اتم تقواست و لذا باید واعظ متغط باشیم تا خداوند افق‌های دورتری را هم برای ما روشن کند و موانع را از سر راه ما بردارد.
من فکر می‌کنم یکی از راه‌های برخورد با چنین جریاناتی این است که به تمام کسانی که صاحب سمت‌های عالی در نظام هستند بگوئیم که: «علیکم انفسکم: بر شما باد خودتان». اول خودتان و اطرافیانتان را اصلاح کنید. یکی از مصائبی که در زمان مجاهدین خلق هم گرفتارش بودیم، انتسابات فامیلی بود که اجازه نمی‌داد عدالت اجرا شود. از یک سو انسان، فردی مثل حضرت آیت‌الله محمدی گیلانی را می‌بیند که بدون توجه به این وابستگی‌ها، مدارج عالی را طی کرده و توانسته در مسند قضا، بهترین احکام را صادر کند. حتی اگر کسی از نزدیکان ایشان خطا می‌کرد، ایشان بدون توجه به این وابستگی، حکمش را صادر می‌کرد. مشابه ایشان بوده‌اند کسانی که از این وارستگی و آزادگی برخوردار بودند، اما متاسفانه کسانی هم بودند و هستند که چنین نبودند و به مجرد اینکه کوچک‌ترین نسبتی با یک مجرم و یک فرد خطاکار داشتند، حاضر می‌شدند تمام سوابق و حیثیت نظام و گاهی اسلام را هم قربانی این مسئله کنند. این یکی از مواردی است که عقل‌ها در معرکه آن شکست می‌خورند: «اکثر مصارع‌العقول تحت بروق ‌المطامع» گاهی مطامعی هستند که انسان عقلش را به خاطر آنها به قربانگاه می‌فرستد و عقل در آنجا به زمین می‌خورد. ما این حرف‌ها را از خود این آقایان یاد گرفتیم، منتهی باید واعظی بود متغط.


مجله یادآور شماره 6 و 7 و 8 (11 صفحه - از 243 تا 253)