خوشمزهترین افطار آیتالله خامنهای در زندان پهلوی
آیتالله خامنهای در مهرماه 1349 برای چهارمینبار توسط ساواک دستگیر شد. اینبار ماموران ساواک به خانه پدری ایشان، هجوم برده و با به هم ریختن منزل، ایشان را دستگیر کردند، در طول زندانی بودن ایشان ماه مبارک رمضان از راه رسید، اذان مغرب روز اول از راه رسید و وقت افطار شد. هر چه منتظر ماند تا در سلولش باز شود و افطاری بدهند، خبری نشد، یادش را برد کنار سفرههای افطار همسرش. فردای آن روز بود که خوشمزهترین افطار توسط بانو خجسته به زندان فرستاده شد، روایت جذاب این ماجرا در صفحات 397 تا 399 از کتاب «شرح اسم»به رشته تحریر درآمده است. کتابی که در تابستان 91 توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به قلم هدایتالله بهبودی منتشر شده است و خواندن آن خالی از لطف نیست:
ماه مبارک رمضان در زندان از راه رسید. دهم آبان، اول ماه مبارک بود. احساس خوبی داشت. علاقه او به این ماه ریشهای هم در دوران کودکی دوانده بود، اما اینک لذایذ معنوی آن او را مشعوف میکرد. هر چند روزهداری برایش سخت بود، اما به سراغ گرسنگی و تشنگی رفت. اذان مغرب روز اول از راه رسید و وقت افطار شد. هر چه منتظر ماند تا در سلولش باز شود و افطاری بدهند، خبری نشد. واقعیت آن است که در آن اردوگاه نظامی، حسابی برای رمضان باز نکرده بودند. نمازش را خواند. حالا که چیزی برای خوردن نبود، یادش را برد کنار سفرههای افطار و به یاد حلوای «ماقوت» افتاد که چه اندازه دوست داشت و همسرش آن را خوب میپخت؛ مثل غذاهای دیگر. احساس کرد رضایتش از دستپختهای همسر چقدر زیاد بوده و او نمیدانسته است. غلغل سماور را به یاد آورد و چای دبش لبسوز دم افطار را.
نیم ساعتی از اذان گذشته بود که یک فنجان چای رسید؛ چندی بعد هم شام. آن سفره خانگی کجا و این غذای زندان کجا؟! اندکی بیش نتوانست بخورد. باقی را گذاشت برای سحر، تا به زور ناچاری و گرسنگیِ بیشتر، آن را بخورد.
بعد از ظهر روز دوم بود که نگهبان خبر داد از بیرون چیزی برایت آوردهاند. وقتی بسته را گرفت و باز کرد، سفره خیالش را در برابر دیدگان خود دید. روشن شد که خیال دیروز او در پرواز بر سر سفره افطار، تنها نبوده است. خانم خجسته کار خودش را کرده بود. اسباب آمادهباش چای نیز همان روز به دستش رسید. دیگر مجبور نبود دَم کرده گروهبان چای فروش را بنوشد. به اندازه معده رنجورش از سفره برداشت و بقیه را میان زندانیان تقسیم کرد. این کار، روزهای بعد نیز تکرار شد.
چند روز پیش از آمدن ماه مبارک، زندانیان را جمع کرده، از حساب و کتاب آخرت و زندگی پس از مرگ گفته بود. نفوذ نصایح او، به ظاهر، زندانیان را هم قسم کرده بود که از ماه رمضان استقبال کنند و با فرارسیدنش، روزهدار باشند. روز اول را گرفتند، اما روز دوم، تا ظهر بیشتر نکشید. صدای شکستن روزهها بلند شد. در خلال خاطرات خود از آن ماه، نام کسانی را که توانستند روز اول را روزهداری کنند، یادداشت کرد. واقعیت آن است که نشانی از مذهب و پایبندیهای آن، در میان نظامیان زندانی دیده نمیشد. آنچه به چشم میخورد بحران اخلاقی بود. ورود هر چیزی به زندان تحت مراقبت و نظارت شدید بود، با این حال مواد مخدر به اندازه تقاضا در دسترس بود. آقای خامنهای شنید که ارتشیان زندانی بینصیب از مشروبات الکلی نیستند.
این دومین رمضانی بود که در زندان سپری میکرد. با تلاوت قرآن روح خود را آذین بست و با دعا و ذکر جلا داد. شب عید، آن نماز بلند را خواند؛ نمازی که در رکعت اول پس از حمد، هزار بار سوره توحید خوانده میشود.



















نظرات