عبرت روزگار!


«وقتی کاریکاتور «شاه» را به شکل رب‌النوع سلاخی و مرگ در روزنامه دیدم، مدت‌ها نمی‌توانستم چشم از آن بردارم. هنوز باورم نمی‌شد. دوستی که منتظر بود تا من روزنامه را زمین بگذارم و او بردارد، به کنایه گفت:«چیه؟ جمجمه‌ها را می‌شماری یا کارد و قمه را؟!» گفتم:«نگاهم اینجاست، ولی حواسم جای دیگر است. دارم به روزهایی فکر می‌کنم که اگر عکسی از شاه در روزنامه چاپ می‌شد و بر اثر بی‌دقتی، بینی بزرگ یا چین‌های زیر چشم و روی گردن او در عکس دیده می‌شد، چه مصیبتی با دربار و دولت و ساواک داشتیم!»... و به یاد شادروان «پرویز والی‌زاده» یکی از همکاران قدیمی خودمان افتادم که او را از پشت میز اداره‌اش به پشت میله‌های زندان بردند. زیرا روی میزش عکسی از شاه یافته بودند که با مداد خودکار یک جفت سبیل پشت لب‌هایش کشیده شده بود. مرد بیچاره هرچه لابه می‌کرد و سوگند می‌خورد که در این جنایت عظیم دست نداشته است، کسی به حرفش گوش نمی‌داد!... و به یادم آمد که از وزارت دربار شاهنشاهی به وزارت اطلاعات [و جهانگردی] و از وزارت اطلاعات به روزنامه‌ها ابلاغ شده بود چاپ «عکس‌های غبغب‌دار» از بانوی شاه اکیداً ممنوع است. عیال مربوطه از عکس‌هایی که او را صاحب غبغب نشان می‌داد متنفّر بود!... و نیز عکس‌های تصویب شده «شاهدخت نیکوکار» را به یاد آوردم که حتماً هنوز هم در آرشیو روزنامه‌ها و مجلات موجود است. این مخدره، چروک صورت را به هیچ صورتی نمی‌توانست تحمل کند. سالی یک بار پوست صورت را با جراحی پلاستیک صافکاری می‌کرد تا چین و چروکی روی آن باقی نماند و چون این تعمیرات سالانه هم نمی‌توانست جای دستبردهای زمانه را کاملاً بپوشاند، دو «پز» عکس رتوش شده که او را در آستانه شصت سالگی شبیه دختربچه‌ها نشان می‌داد، برای روزنامه‌ها و مجله‌ها فرستاده و پشت آن دستورالعملی چسبانده بودند بدین مضمون:«مقرر است در موردی که استفاده از عکس والاحضرت شاهدخت ضرورت پیدا می‌کند این عکس که از تصویب پیشگاه مبارکشان گذشته است چاپ شود و عکس‌های دیگر مورد استفاده قرار نگیرد!» و اکنون، کاریکاتوری از چهره زشت دیکتاتور... با پنجه‌های خون‌چکان، با تاجی مرصع به کارد و ساطور و نعش انسان‌ها... با پاگون‌هایی به شکل تابوت... و نشان‌هایی از استخوان اموات:«آن‌چه می‌بینم به بیداری‌ست یا رب، یا به خواب؟!»(روزنامه اطلاعات؛ ۲۹ بهمن‌ماه ۱۳۵۷)


عبرت روزگار!روزنامه اطلاعات؛ ۲۹ بهمن‌ماه ۱۳۵۷