پروژه‌های رضاخان علیه مدرس: از ترور تا نامه جعلی


پروژه‌های رضاخان علیه مدرس: از ترور تا نامه جعلی

سید حسن مدرس یکی از برجسته‌ترین مخالفان سیاسی رضاخان بود. مخالفت‌های صریح و بی‌پرده وی در برابر رضاخان، بارها او را در معرض تهدیدات، ضرب و شتم و حتی سوءقصد قرار داد. او به‌عنوان یکی از صداهای مهم در عصر تسلط بیگانگان بر ایران، همواره بر ضرورت استقلال سیاسی تأکید داشت. به‌واقع، مواضع و فعالیت‌های او نشان‌دهنده اعتقاد عمیق او به «سیاست موازنه عدمی» و نفی قدرت‌های سلطه‌گر بود.

مدرس از مخالفان اصلی قرارداد 1919 انگلیس با وثوق‌الدوله هم بود و صدای اعتراض خود را از طریق مجلس به اطلاع مردم رساند. فعالیت‌های او همواره باعث نگرانی صاحبان قدرت شد و خطراتی نظیر تبعید یا ترور را برای او به همراه داشت. او در طول زندگی خود چهار بار هدف ترور قرار گرفت، اما هر بار جان خود را نجات داد، تا این که در نهایت به دست رضاشاه شهید شد.

 

ترور نافرجام

یکی از مواردی که مدرس هدف سوءقصد قرار گرفت، پس از به‌قدرت‌رسیدن رضاخان بود. او در تلاش بود تا از آیت‌الله مدرس انتقام بگیرد و برای این منظور، ده نفر از مأموران شهربانی را به این کار گماشت.

در تاریخ هفتم آبان 1305 شمسی و هنگامی که هنوز هوا روشن نگشته بود، مدرس از خانه بیرون رفت. آرام قدم بر می‌داشت، مطمئن جلو می‌رفت درحالی‌که ظواهر امر نشان می‌داد که این روزها هزاران خطر متوجه اوست و هر لحظه امکان آن هست که توقیف و کشته گردد؛ لیکن برای شخص مدرس اصولاً ترس معنی نداشت. سلول‌های وجودش طوری ساخته شده بود که هیچگاه هراسان نگردد؛ حتی از عمال شهربانی و قدرت رضاخان که نمونه‌اش، قتل عشقی، سربریدن واعظ قزوینی و اعمالی نظیر آن بود. هیچ‌کس در کوچه نبود. لحظه طلوع آفتاب، مدرس از پیچ‌وخم چند کوچه‌ای گذشته و در مقابل خانه داور، واقع در کوچه سرداری رسید. جانیان که مدرس را در مقابل خود دیدند، از پشت‌بام یکی از منازل و از خم کوچه مقابل و از پشت دیوار عقب دسته‌جمعی به تیراندازی پرداختند و مدرس را زیر بارانی از گلوله و آتش گرفتند.[1]

مدرس وقتی به‌دقت اطراف را نگریست ملاحظه کرد که گلوله‌ها عموماً سر و سینه او را هدف گرفته و ضاربان قصد دارند تیرهای آتشین را در مغز و قلب او جای دهند. این بود که در یک‌لحظه بسیار کوتاه و حساس روی به دیوار نموده و عمامه خود را با عصای خویش بالا و عبا را با دست‌های خود به‌طرف آن بالا برد و در نتیجه سر عصا درحالی‌که عمامه مدرس روی آن بود به‌منزلهٔ سر و در دست او که عبا روی آن افتاده بود بجای سینه او قرار گرفت و مدرس با خم نمودن زانوهای خویش سر و سینه خود را پایین کشیده بدون اینکه دست‌وپای خود را گم کند، وانمود کرد که حقیقتاً مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. در نتیجه، باران گلوله به‌طرف عمامه و عبای مدرس که همان فضای خالی بین بازوهای او بود شلیک شد و بیش از 7 گلوله به عمامه و عبای او اصابت نمود و چند تیر هم یکی به کتف و دیگری به ساعد خورد. یکی دو گلوله هم بازوان او را درهم شکست. لیکن برخلاف تصور مأمورین قلب و مغز مدرس سالم باقی ماند. مدرس لرزان افتاد. در این میان مردی از خانه مقابل بیرون پرید که فوری با گلوله یکی از مأمورین کشته شد. پاسبانی هم که ظاهراً از موضوع بی‌اطلاع بود با شنیدن صدای تیر خود را به معرکه رسانیده و او هم در همان جا کشته شد. مأمورین هم که فکر می‌کردند مدرس کشته شده، از محل ترور فرار کردند.[2]

این‌گونه بود که این ترور راه به جایی نبرد و آیت‌الله مدرس از بیمارستان پیام فرستاد: به رضاخان بگویید که به کوری چشم دشمنان، مدرس نمرده است.[3]

پس از وقوع این حادثه، گروه‌گروه مردم تهران به‌سوی بیمارستان احمدی که در خیابان سپه واقع بود می‌شتافتند تا از پیشوای سیاسی و روحانی خویش دیدن کنند، مدرس درحالی‌که چندین گلوله بدنش را[4] سوراخ کرده بود باکمال خونسردی می‌گفت باید همه مطمئن باشید که من در اثر این حادثه نخواهم مرد و هنوز مرگ من فرا نرسیده است.[5]

روزنامه اطلاعات این واقعه را با تغییرات چشم‌گیری در روز 17 آبان‌ماه 1395 منتشر کرد و طبق معمول روزنامه‌نگاری حادثه را طوری موردبحث قرار داد که دامن شهربانی وقت و دیگر متصدیان امنیت کشور که مسئول حفظ جان و مال ملت بودند، آلوده نشود؛ به‌طوری که واقعه کاملاً اتفاقی جلوه کرده و مخصوصاً به گردن سه نفر تروریست بیفتد.[6]

 

نامه جعلی علیه مدرس

با این‌همه وقتی مدرس از بیمارستان بیرون آمد، به‌مانند سابق باز هم صبحگاه از همان کوچه پشت مسجد سپهسالار و کوچه سرداری تنها برای گفتن درس به راه افتاد؛ از همان محلی که بنا بود و مشیت الهی نگذاشت قتلگاه او باشد عبور کرد. پس از اتمام درس هم به مجلس شورای ملی رفت و به مانند قبل مبارزه با بیداد و بی‌عدالتی رضاخانی را در دستور کار قرار داد.[7]

به همین دلیل رضاشاه هم به فکر دیگری افتاد. باید بهانه‌ای پیدا می‌کرد و با آن بهانه، سید حسن مدرس را به‌جای دور دستی می‌فرستاد تا کسی او را نبیند و صدایش به کسی نرسد. مأموران شهربانی دست به کار شدند و یک نامه جعلی درست کردند، نامه‌ای که نشان می‌داد مدرس به یکی از رؤسای بختیاری نوشته است و او را تحریک کرده تا علیه رضاشاه قیام کند. مأموران شهربانی این نامه جعلی را برداشتند و به مدرسه سپهسالار رفتند و نامه را به طلبه‌ها نشان دادند و بعد هم درصدد دستگیری مدرس برآمدند. سرانجام، رضاخان سیدحسن مدرس را به خواف در استان خراسان تبعید کرد.[8]

 

[1] [1] مدرسی، علی (1374)، مرد روزگاران، مدرس شهید نابغه ملی ایران، قم، نشر هزاران، ص 312

[2] مدرسی، علی (1374)، مرد روزگاران، مدرس شهید نابغه ملی ایران، قم، نشر هزاران، ص 313

[3] باقی شهرضائی، عبدالعلی (1370)، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر. ‌قم: نشر تفکر، ص 99

[4] مدرس شهید نابغه ملی ایران، ص 314

[5] همان، ص 315

[6] همان

[7] همان، ص 318

[8] همان، ص 314