ماجرای عکس متفاوت آیتالله خامنهای در بازداشتگاه ساواک
اولین بازداشت
دهه دوم خردادماه ۱۳۴۲، سیدعلی خامنهای ۲۴ ساله داشت نخستین لحظات بازداشت را در زندگیاش تجربه میکرد. انباری لشکر ۱۲ خراسان که در این یکی دو روز به خاطر زیاد بودن بازداشتیها، تبدیل به بازداشتگاه شده بود و شاید اولین میهمانش، همین روحانی جوان بود. او را همین دیشب از بیرجند با جیپ و دو مامور شهربانی به مشهد آورده بودند. منوچهر هاشمی، رئیس ساواک خراسان که کمی بعدتر مدیرکل ضدجاسوسی ساواک شد در نامهاش، اتهامش را «تحریک و تحریص مردم بر علیه امنیتداخلی کشور» ذکر کرده بود.
منبر آتشین
هنوز سه ماه از حمله کماندوهای رژیم به مدرسه فیضیه نگذشته بود که محرّم رسیده بود. آیتالله خمینی به علمای استانها پیام داده بود که در این دهه به منبریها و طلاب بگویید روضه مدرسه فیضیه را بخوانند و از خطر اسرائیل در کشور حرف بزنند. آقای خامنهای، پیک استادش به علمای مشهد بود که پس از رساندن پیام، خودش هم برای منبر دهه اول به بیرجند رفته بود و پس از چند شب و روز منبر آتشین، دستگیر شده بود. در همان بیرجند خبر به گوشش رسیده بود که آقا روحالله هم پس از سخنرانی عاشورایش، دستگیر شده است. به مشهد که رسید اوضاع آنجا هم ناآرام بود. تعدادی از وعاظ شهر دستگیر شده و آیتالله سیدحسن قمی نیز دستگیر و به تهران فرستاده شده است، آیتالله میلانی در اعتراض به این اقدام راهی تهران شده بود، اما هواپیمای حامل ایشان را در آسمان مجبور به بازگشت به مشهد کرده بودند.
چانه بینی
تا به حال، راهش به بازداشت و حبس نیفتاده و شنیده بود ممکن است ریش روحانیون را خشک با تیغ بتراشند تا تحقیرشان کنند. به همین خاطر از بیرجند مدام به ریش و سر و صورتش دست میکشید تا اگر خواستند خشک بتراشند، احساس درد کمتری کند. آرایشگر و گروهبان به سراغش آمدند و آماده شد، اما وقتی ماشین اصلاح را دید، خیالش راحت شد و شروع کرد بگو بخند کردن با آنها. آنقدر سرحال بود که وقتی افسر نگهبان با طعنه گفت «آشیخ! ریشت را زدند؟!» با خنده پاسخ داده بود «الحمدلله، مدتها بود چانهام را ندیده بودم»
افتخار مادر
بعد از یکی دو روز بیگاری در کنار سایر بازداشتشدگان، به ساواک منتقل شد و پس از انگشتنگاری و عکس گرفتن، نوبت به بازجویی مختصر رسید. دو سه روز بعد، ساواک همهی بازداشتیها از جمله آقای خامنهای را آزاد کرد و او با سر و ریش کوتاه شده راهی خانه پدرش شد. مادرش او را در آغوش کشید و گفت «علیجان! بهت افتخار میکنم».
توضیح: این تصویر نخستین بار پس از چهاردهه؛ در کتاب «شرح اسم، زندگینامه آیتالله سیدعلی حسینی خامنهای» به قلم هدایتالله بهبودی منتشر شد.
نظرات