تصفیه خونین
درباره ترور شهید «مجید شریفواقفی»
11072 بازدید
مرکزیت سازمان در اسفندماه ١٣٥٣، از طریق لیلا زمردیان زوج تشکیلاتی شریفواقفی، که ضمناً رابط وی با سازمان بود، دریافت که شریفواقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلاً از مرکزیت تصفیه شده بود، «مسلّح» است. لیلا در یک متن انتقاد از خود - پس از اینکه از طرف مسئولش متهم شده بود که حقایق را نمیگوید - اعتراف کرد که از همان آذرماه ٥٣ میدانسته که شوهرش مسلح است، ولی گزارش نکرده است. ضمناً صمدیّهلبّاف نیز یکی دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر به دلایل اعتقادی نمیخواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شایبه ارتباط منظم مخالفین را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و لذا تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند. طی چند تماس که در فروردینماه ١٣٥٤ بین وحید افراخته، به نمایندگی از مرکزیت، با مجید شریفواقفی و صمدیّهلبّاف گرفته شد، آنان صریحاً اظهار داشتند که دیگر نمیخواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفتهاند.
مرتضی صمدیهلباف
عناد مرکزیت با صمدیّه
همانطور که اشاره کردیم، عملیات ترور «زندیپور» آخرین همکاری مرتضی صمدیهلباف با مرکزیت مارکسیست شده سازمان بود. محمد طاهررحیمی، از کادرهای درجه یک سازمان، در این خصوص طی اعترافات خود،نوشته است:«[...]مدتی بود که من میدانستم مرتضی در مقابل مارکسیست شدن مقاومت میکند و به هیچوجه دست از اسلام برنمیدارد؛ ولی با این حال معتقد است که باید مبارزه کرد و گفت که »من در هر صورت در کنار شما مبارزه خواهم کرد.» این مطلب گذشت تا جریان عمل تیمسار ]سرتیپ زندیپور[ پیش آمد. من در آن جریان به خوبی میدیدم که او هماهنگی لازم را با ما ندارد، نه از نظر لباس و نه از نظر فکری. به نحوی که از جهت پوشش در جریان شناسایی، ما یکی دو بار به او تذکر دادیم ] که[ در شمال شهر باید لباس مرتّبی پوشید تا به طور عادی در میان کارمندانی که صبح به سرِ کار میروند، گم شویم و جلب نظر نکنیم، ولی او زیر بار نمیرفت. به هرحال، بعد از جریان عمل نیز او انگیزه عمده عمل را رقابت ما با فداییان میدانست و خصوصاً این مسئله را طوری عنوان میکرد که نشان دهد هیچگونه انگیزه دیگری در این جریان نداشتهایم و به طور کلی افراد انگیزه عمل را از دست دادهاند و با چنین انگیزههایی عمل میکنند، و در نهایت میخواست ضعف انگیزه عمومی سازمان را مطرح کند و آن را نتیجه مارکسیست شدن سازمان بداند .در این زمینه بحث زیادی توسط بهرام ]آرام[ شد که اثبات کند انگیزه رقابت، جزء بسیار کوچکی از کلّ انگیزه را تشکیل میداده، ولی او زیر بار نمیرفت و با منظور خاصی که داشت بر سر حرف خود ایستاده بود .در اینجا بهرام به خود او نیز صریحاً گفت که «ما و تو باید به یک نتیجه مشترک برسیم، چون در غیر این صورت این عمل یا یک عمل دیگر، آخرین عمل تو در این گروه خواهد بود» و مقدار زیادی روی این مسئله صحبت شد، ولی مرتضی نظر خود را تغییر نمیداد .ما همه نسبت به او این احساس را پیدا کرده بودیم که به هر حال او عضو پایدار و قابل اتکایی برای ما نیست، و زمزمه جداییاش نیز به گوش میرسید...
وحید افراخته
به هر حال، در همین شرایط، یک بار که او را برای شناسایی فرستاده بودند، گفته بود: «من دیگر تفنگ شما نخواهم شد«. اشاره به اینکه «شما میخواهید تنها در عملیات از من استفاده کنید و این کار را آنقدر ادامه دهید تا بالاخره من در یکی از این عملیات]ها[ کشته شوم «.و لذا از رفتن به دنبال شناسایی سر باز زده بود .از همین جا بحث علنی او با مسئولش (در این موقع او تحت مسئولیت وحید افراخته بود) آغاز میشود و جبههگیری او نیز در مقابل مسئولش تشدید میگردد. و آنطور که بعداً معلوم شد، علت عمده این جبههگیری، دلخوشی به جمع دیگری بود که خودشان در فکر تشکیلش بودند ...به هر حال، آنها با این فکر به طور عملی درصدد جدا شدن از سازمان بودند و گروه که از مدتها قبل با آنها درگیری داشت، این امکان را ]احتمال[ میداد که روزی آنها را از دست بدهد .لذا مسئولیتشان کم میشد و حتیالمقدور اطلاعاتشان محدود میگشت، و بالاخره همینطور هم شد. وقتی مسئولیت سیفالله کاظمیان و خصوصاً انباری که در اختیار داشت از او گرفته شد، با توجه به آمادگیهای قبلی تصمیم گرفتند که تا فرصت باقی است وسایل انبار را ... بردارند. و بعد از خالی کردن انبار توسط مرتضی صمدیّه، میخواستند به طور کامل ارتباطشان را قطع کنند. روز پنجشنبه ]2/11/[54 انبار تخلیه شده بود و روز سهشنبه بعد ]54/2/16[ آخرین روز قرارشان بود که در همان روز برنامه ترور آنها پیاده شد.
لیلا زمردیان
جریان عمل از این قرار بود که شب دوشنبه بهرام در خانه تیمی ]خیابان[ ظفر در حالی که شدیداً ناراحت بود، این مسئله را مطرح کرد:«از این به بعد دیگر آنها ]مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیّهلبّاف[ به صورت دشمنان ما خواهند بود و با توجه به تعصّب شدید مرتضی در مورد مذهب، ممکن است بعد از این مهمترین رسالت خود را از بین بردن افرادی بداند که سازمان را به مارکسیسم سوق دادند». (در این صورت خود او یعنی بهرام بیش از همه در معرض خطر قرار داشت و از این جهت نیز نگران بود) و در این صورت و ضمناً با توجه به اینکه در آن روز بحث میشد که اگر به آنها فرصت بدهیم یک سازمان دست راستی همانند فالانژیستهای لبنان در ایران به وجود خواهد آمد که رسالت خود را مبارزه با مارکسیستها میداند، تصمیم گرفته شد هر چه زودتر آنها را از بین ببریم.
از اظهارات محمّد طاهررحیمی چند نکته را میتوان دریافت:
١- مرتضی صمدیّهلبّاف در برخورد با سازمان و مسئولان مارکسیست شده آن به مرحلهای رسیده بود که پنهانکاری نمیکرده است.
٢- اساساً در انگیزه سازمان تشکیک میکرده؛ به این معنی که انگیزشهای رقابتی و تلاش در عقب نیفتادن از گروه رقیب (چریکهای فدایی) را عمدترین علت دست زدن سازمان به عملیات نظامی میدانسته است.
٣- به سوءنیت تشکیلات در مورد خودش یقین داشته؛ و به همین سبب صریحاً اعلام کرده بود که حاضر نیست همکاری را ادامه دهد و به قول خودش «تفنگ» آنها باشد.
٤- نسبت به مذهب، تعهد و پایبندی شدید داشته؛ در حدّی که این امر مورد اتفاق همه کسانی که او را می شناختند، بوده است.
٥- از جمله توجیهات و انگیزههای مرکزیت سازمان در ترور وی و شریفواقفی ترس از نوعی انتقامگیری بوده است؛ که تردیدی نیست قیاس به نفس کردهاند.
مرکزیت تصویب کرد که شریفواقفی، صمدیّه لبّاف و سعید شاهسوندی را تصفیه فیزیکی (ترور) کنند؛ و ضمناً با سیفالله کاظمیان، سمپات صمدیّه و انباردار آنها نیز بعد از ترور آن دو تماس گرفته شود که «انبارک» را تحویل دهد.
ترور شریفواقفی
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریفواقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت ٤ بعد ازظهر روز ١٦ اردیبهشتماه ١٣٥٤ در سهراه بوذرجمهری نو (15 خرداد شرقی)، باید یکدیگر را میدیدند. قبلاً محسن سیدخاموشی و حسین سیاهکلاه در یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریف واقفی به سر میبردند که قرار بود علامت آن را منیژه اشرفزاده کرمانی بدهد. طبق برنامه، لیلا - بیآنکه از جریان ترور مطلع باشد - او را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرفها زده شود و وحید احتمالاً و صرفاً به لحاظ تاکتیکی جهت انحراف ذهن شریف موافقت سازمان را به مجید شریفواقفی اعلام دارد. وحید وی را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچه محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند و خواستند از آن عبور کنند، حسین سیاهکلاه یک گلوله از روبه رو به صورت شریف واقفی و وحید افراخته نیز گلولهای از پشت به سر او شلیک کرد .جسد او به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت، وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابانهای مسگرآباد حرکت کردند. در آنجا شکم شریفواقفی توسط خاموشی و سیاهکلاه پاره شد و در آن، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند .پس از سوزاندن جسد، آن را قطعه قطعه کردند و در چند نقطه دفن نمودند .در حین سوزاندن و مثله کردن جسد، یکی از دستهای حسین سیاهکلاه مقداری سوخت که در نتیجه نتوانست در برنامه بعدی، که قرار بود ساعت ٦ بعدازظهر اجرا شود (ترور صمدیّه لبّاف) شرکت کند.
روزنامه اطلاعات؛ 1 بهمن 1354
منبع: سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ ج2؛ صص 3 تا 7
دو فیلم مربوط به سخنان دو تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق (مرتضی صمدیهلباف و عبدالرضا منیریجاوید) در دادگاه تجدیدنظر مورخه 30 دیماه 1354
مرتضی صمدیهلباف
نظرات