به بهانه ششم بهمن ماه 1341
از دکتر مصدق تا انقلاب سفید
1203 بازدید
حزب پانایرانیست به رهبری پزشکپور در دوران نخستوزیری مصدق، عملکرد شفاف و قابل دفاعی نداشت. به ویژه تشکل تحت هدایت پزشکپور از سوی دیگر تشکلهای پانایرانیست متهم بود برای از میان برداشتن رقبای خود از جاسوسی و همکاری با دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی وفادار به دربار دریغ نمیکند. در آن دوران بخش زیادی از نیرو و وقت پانایرانیستهای رقیب مصروف تضعیف و تخریب موقعیت یکدیگر میشد.
با اینکه گروههای پانایرانیستی متخاصم هنوز خود را مدافع نهضت ملی و دولت دکتر محمد مصدق میدانستند، شواهد کمی وجود داشت که نشان دهد اقدامات حتی صدیقترین افراد پانایرانیست در راستای تقویت موقعیت دولت دکتر محمد مصدق و نیز منافع ملی است. درگیریهای دائمی پانایرانیستها با حزب توده در تهران و دیگر شهرهای کشور در تداوم بحرانهای سیاسی و اجتماعی آن برهه نقش کمی نداشت؛ به ویژه از آن جهت که پانایرانیستها از گروههای مختلف همگی اقدامات و عملیات مخرب خود را به نام حمایت از دکتر مصدق و نهضت ملی انجام میدادند و تبعات سوء ناشی از آن همواره دامنگیر دولت باقی میماند که قادر به جلوگیری و توقف آن تحرکات هم نبود. در بسیاری از موارد حتی نیروهای انتظامی قادر به پیشگیری از اقدامات تنشآفرین و خشن پانایرانیستها نبودند. گزارشهای متعددی وجود داشت که از درگیری و زد و خوردهای پانایرانیستها با مأموران انتظامی و دولتی حکایت میکرد. پانایرانیستها، حتی فروهر و تشکل تحت حمایت او، چنان خود را آزاد میدانستند که از مضروب و مجروح ساختن مأموران انتظامی دولت هم فروگذار نمیکردند. بدین ترتیب موضوع چگونگی مهار دستههای گوناگون پانایرانیستها که منشأ تقویت و تحریک برخی از آنها روشن نبود، برای دولت وقت، معضلی به نظر میرسید.
پانایرانیستهای فروهری عمدتاً بخشهایی از حاکمیت و فعالان سیاسی را مورد هجوم قرار میدادند که با دربار و مخالفان مصدق همدل بودند؛ و پانایرانیستهای پزشکپوری هم به رغم آنکه تا مدتها خود را حامی دکتر مصدق وانمود میکردند، اقدامات قهرآمیز و تحریککننده خود را عمدتاً در محافل و مجامعی گسترش میدادند که تضعیف موقعیت دولت را به دنبال داشت.
پس از حوادث سیام تیر 1331 و بازگشت دکتر مصدق، فروهر و پزشکپور برای جلب نظر مساعد دکتر مصدق به گونهای از رقابت و چاپلوسی متوسل شدند. به نوشته ناصر انقطاع:
حزب پانایرانیست به رهبری پزشکپور چندان دلبستگی به پشتیبانی از مصدق نشان نمیداد و همین نکته گویای آن بود که از مرجع و مقامی دستور میگیرد. ولی البته با روشهای دکتر مصدق نیز به گونهای صریح و روشن مخالفت نمیکرد. اما پس از رویداد تاریخی سیام تیرماه 1331 که مردم برای بازگردانیدن دکتر مصدق به جایگاه نخستوزیری به پا خاستند و او را دوباره زمامدار اداره کشور کردند، پزشکپور به پیروی از خوی فرصتطلبی ناگزیر شد ولو به ظاهر گهگاه مصدق و کوششهای او را بستاید. به ویژه آنکه فروهر موفق شده بود از دکتر مصدق وقت دیدار بگیرد و با تنی چند از دوستانش با نخستوزیر روبهرو شود. رقابت سختی میان حزب پانایرانیست پزشکپور و حزب ملت ایران فروهر در این زمینه درگرفت و پزشکپور و یارانش به هر در میزدند تا آنها هم بتوانند با مصدق دیدار کنند. در انجام این خواسته مهدی صدیقی از هواداران پزشکپور نشریهای درباره رویدادهای سیام تیرماه چاپ و پخش کرد و گروهی را برداشت و از محل حزب در خیابان ژاله با چند اتوبوس و یک بلندگو به سوی خانه مصدق به راه افتاد. گروه یادشده در ساعت یک پس از نیمروز به خانه دکتر مصدق میرسند و درست در همین هنگام پزشکپور و [محمدرضا] عاملی تهرانی و اسماعیل فریور نیز پیدایشان میشود. در این هنگام شمسالدین امیرعلایی وزیر کشور آن روزها از خانه مصدق بیرون میآید و میگوید: آقای نخستوزیر خواهش کردهاند که تنها سه تن به نمایندگی دیگران با ایشان دیدار کنند. بیدرنگ پزشکپور پیش میرود و فریور و عاملی و خود را معرفی میکند. صدیقی که میبیند زحمتها را او کشیده و نزدیک است سرش بیکلاه بماند جلو سه نفر را میگیرد و میگوید: میتینگ را من سر و سامان دادهام. شما کجا بودید؟ من باید بروم. دکتر امیرعلایی که از این برخورد شگفتزده شده بود، میگوید: بسیار خوب چهار تن بیایند. صدیقی میگوید: هنگامی که به اتاق دکتر مصدق رسیدیم، پزشکپور مشتی دروغ و ناروا سر هم کرد و از فداکاریهای خود سخنها گفت، به طوری که من در عین شگفتی شرمنده شدم که چگونه میشود به مرد بزرگ و تیزهوشی چون مصدق تا این اندازه دروغ بگویند. [بدین ترتیب] در این گیرودار حزب ملت ایران و حزب پانایرانیست پزشکپور برای هر چه بیشتر نزدیک شدن به مصدق مسابقه گذارده بودند.
برخلاف کارگردانان و دستگاه رهبری، اعضای میانی و عادیتر حزب پانایرانیست با علاقهمندی و صداقت تقریباً تمام و کمال از نهضت ملی و دولت دکتر مصدق حمایت میکردند و چندان در جریان زد و بندهای احتمالی رهبران خود با محافل مشکوک داخلی و خارجی قرار نداشتند. تا ماهها پس از قیام سیام تیر مسئولان محلی و نیز برخی اعضای حزب پانایرانیست در تهران و دیگر شهرهای کشور با ارسال نامه یا به طرق دیگر مراتب ارادت و حمایت خود از نخستوزیر وقت را به او ابراز میکردند و علیالظاهر دکتر مصدق هم علاقهمند بود حمایت حزب پانایرانیست از دولت و اقدامات او ادامه پیدا کند. ظاهراً در آن برهه حزب پانایرانیست از کمکهای مالی دولت مصدق برخوردار بود. برخوردهای تند و قهرآمیز پانایرانیست و تشکلهایی نظیر سومکا و حزب زحمتکشان با حزب توده طی بهار و تابستان 1331 باعث شد تا به رغم مخالفت نمایندگان، دکتر مصدق طرح تمدید حکومت نظامی را به مجلس بقبولاند. شواهد نشان میداد، تشکلهای پانایرانیستی در کنار برخی دیگر از گروههای سیاسی و حزبی، در مسائلی چون درخواست تصویب لایحه اختیارات مصدق در مجلس، به مثابه گروههای فشار عمل میکردند. تشکلهای مختلف پانایرانیست در جریان حوادث مربوط به تقاضای تمدید اختیارات دکتر مصدق از مجلس شورای ملی در دیماه 1331 با به راه انداختن تظاهرات و ایجاد آشوب و بلوا نمایندگان مجلس و مخالفان لایحه اختیارات را به انحاء گوناگون تحت فشار قرار میدادند. گو اینکه شواهد نشان میدهد، دستگاه رهبری حزب پانایرانیست و به طور مشخص محسن پزشکپور چندان راغب نبود در دفاع از خواستهای اخیر دکتر مصدق سردمدار جلوه کند، با این حال منابع موجود از مشارکت و حضور اعضای میانیتر و عادی این حزب در تظاهرات و آشوبهای مذکور حکایت میکند. روزنامه پایگاه آزادی در سیام دی 1331 در این باره چنین گزارش کرده است:
دولتیها متوسل به اعضای محدود احزاب دولتی: حزب ایران، نیروی سوم و پانایرانیست شدند و این عده صبح 29 دی با پرچم و عکس مصدق و با وسایلی که از طرف دولت در دسترس آنان گذارده شده بود جلو مجلس اجتماع کردند. این عده که تعدادشان از 500 نفر تجاوز نمیکرد از ساعت 10 صبح جلو درب مجلس اجتماع نموده و با بلندگو مشغول فحاشی و هتاکی به نمایندگان مخالف لایحة اختیارات شدند. مأمورین انتظامی نه تنها به آنها چیزی نمیگفتند، بلکه آنان را تحریک و تشجیع به سخنرانی و فحاشی میکردند. در جلو مجلس هر کس کوچکترین اعتراضی میکرد و صحبتی بر له آیتالله کاشانی مینمود او را دنبال کرده و مضروب و مجروح میکردند.
به طوری که یکی از این افراد از شدت ضرب و از ترس جان ناچار شد درکامیون سربازان رفته و خود را از دست این عده خلاص نماید. این عده تا ساعت 2 بعد از ظهر جلو مجلس بودند، تا اینکه جلسه ختم شد و بلندگو مرتباً میگفت حالادکتر شایگان میآید و برای مردم صحبت میکند و با این بهانه از تفرقة مردم جلوگیری میکردند، تا اینکه صفایی نماینده قزوین بیرون آمد و در پشت بلندگو چنین گفت: به طوری که از قیافه مجلس پیداست تا عصر امروز لایحه اختیارات به تصویب میرسد. و بدین ترتیب تظاهرکنندگان متفرق شدند.
اما در بازار، از صبح اهالی بازار سر کار و کسب خود آمدند و مانند هر روز مغازهها را باز کرده و شروع به کاسبی کردند و ناگهان عدهای از اعضای وابسته به احزاب دولتی و دار و دستة خلیل ملکی در حالی که لباس اونیفرم در تن و چوب و چماقهایی در دست داشتند و مرتباً شعار بر ضد آیتالله کاشانی میدادند به بازار ریخته و کسبه را به اجبار وادار به بستن مغازهها نمودند. این عده مرتباً میگفتند (وای به حال کسی که تعطیل نکند) و بازاریها از ترس غارت مغازهها را بستند و عدة زیادی از کسبه و پیشهوران به منزل آیتالله کاشانی رفتند و شکایت کردند که: عدهای با لباس اونیفرم به بازار ریخته و ما را مجبور کردهاند که مغازههای خود را ببندیم. این عده تقاضا داشتند که آیتالله به ایشان اجازه دهند که بروند و مغازهها را باز کنند، ولی آیتالله در جواب آنان گفتند: اقدام به این کار نکنید و هیچ تظاهراتی ننمایید و اگر دولتیها خواستند آشوب به پا کنند شما عکسالعمل از خود نشان ندهید.
عدهای از بازاریها و کسبه و پیشهوران در انتهای بازار جمع شده و چندین نفر شروع به سخنرانی نمودند. یکی از ناطقین پس از آنکه حملات شدیدی به دولت و اطرافیانش کرد، خلیل ملکی و گروه او را مورد حمله قرار داد. ناطق سپس گفت: ما همگی طرفدار آیتالله کاشانی پیشوای خود هستیم و امر ایشان را اطاعت میکنیم. ناطق دیگری گفت: مدتهاست که برای طرد قطعی استعمارگران ملت ایران مبارزه میکند. دکتر مصدق و طرفدارانشان نه تنها در این مبارزه سهیم نیستند بلکه آنان پای امپریالیزم را به این کشور باز کردند و حالا هم با کمک این استعمار وحشی دستههایی را به راه انداخته تا مانع مبارزة ملت ایران علیه استعمار شوند.
این عده با نظم و ترتیب به تظاهرات خود ادامه داده و نزدیک ظهر متفرق شدند. مقارن ظهر سرتیپ کمال رئیس شهربانی به بازار آمد و عدهای از بازاریان به او اعتراض کردند. دیروز دولتیها سعی بسیار میکردند که دبیرستانها و دانشگاه را نیز تعطیل کنند و دانشآموزان و دانشجویان را وادار به تظاهرات کنند، ولی در این کار هم موفق نگردیدند و بجز در یک دبیرستان که عدهای کلاسها را ترک گفتند، در سایر دبیرستانها و دانشگاه کسی زیر بار دولتیها نرفت.
از ساعت 5 بعد از ظهر عدهای از اعضای وابسته به احزاب ایران، نیروی سوم و پانایرانیستها که جمعاً در حدود 200 نفر میشدند، مجدداً در جلو مجلس جمع شده و در تعقیب تظاهرات صبح شروع به سخنرانی و تعرض به نمایندگان مخالف لایحة اختیارات نمودند. در همین حین، یک عده که شعار میدادند از طرف خیابان اکباتان به میدان بهارستان نزدیک شدند و تظاهرکنندگان به خیال اینکه آنها نیز موافق دولت هستند به استقبال آنان رفتند؛ ولی این عده به محض اینکه وارد میدان بهارستان شدند شروع به تظاهراتی به نفع آیتالله کاشانی نموده و فریاد میزدند: «کاشانی زنده باد»، در نتیجه تصادم شدیدی بین این دو دسته رخ داد و زد و خورد درگرفت. در این اثنا از طرف پانایرانیستها نارنجکهایی منفجر گردید و جنجال بزرگی به پا شد. زد و خورد با شدت ادامه داشت و عدهای از طرفین مجروح شدند و پانایرانیستها و اعضای نیروی سوم با چوب و چماق به جان مردم افتادند و عدة بسیاری را مضروب و مجروح ساختند. تظاهرات و زد و خوردها تا ساعت 9 بعد از ظهر ادامه داشت و وقتی خبر تصویب لایحه تمدید اختیارات به گوش آنان رسید، متفرق گردیدند.
در پاییز و زمستان 1331 که به نظر میرسید میان محسن پزشکپور و دستگاه رهبری حزب پانایرانیست با دربار روابط نزدیکتر و هماهنگتری ایجاد شده باشد، برخورد و موضعگیری پزشکپور در برابر دکتر مصدق و طرفداران او بسیار محتاطانه پیش میرفت. برخلاف سازمان پانایرانیست و حزب ملت ایران بر بنیاد پانایرانیسم که کماکان با شدت و حدت تمام از دکتر مصدق و اقدامات او حمایت میکردند، حزب پانایرانیست و به ویژه رهبری آن چندان تمایلی به طرفداری قاطع از نخستوزیر وقت نشان نمیداد.
در اواسط سال 1331 آشکارتر شده بود که حزب پانایرانیست در راستای دفاع از شاه و دربار گام برمیدارد و تحرکات و فعالیتهای در واقع خشن و قهرآمیز اعضای آن در هماهنگی و ارتباط با تشکلهای مشکوک و منحرفی نظیر حزب سومکا، حزب آریا و جانسپاران میهن صورت عملی به خود میگیرد. رکن دوم ارتش در بیستوهشتم مرداد 1331 گزارش داد: «عدهای از حزب پانایرانیست و حزب سومکا از چهارراه مخبرالدوله با شعار زنده باد شاه و دکتر مصدق به طرف بهارستان حرکت کرده و اغلب آنها چوب در دست داشتند. ضمناً در طرف غرب میدان بهارستان تجمع و مشغول سخنرانی بودند».
همین منبع از اغتشاشگری گروهی از اعضای حزب پانایرانیست در روز بیستوهفتم مرداد 1331 خبر میدهد که «با چوب به خیابان اسلامبول ریخته و قدری از اثاثیه دستفروشهایی را که در کنار خیابان بوده آتش میزنند». تحلیل ناصر انقطاع، که خود را پان ایرانیست واقعی میداند، از این حوادث چنین است:
در گرماگرم مبارزات ملی شدن نفت و فعالیت سه سازمان [پانایرانیستی] که ضمن رقابت و احیاناً دشمنی با یکدیگر دارای تز ناسیونالیستی تند نیز بودند (در آغاز سال 1331) ناگهان یکی ـ دو تشکیلات نوظهور دیگر پا به میدان گذاردند که از همان آغاز روشن بود که با پول شرکت نفت و پشتیبانی دربار برای لجنمال کردن پانایرانیستها پدید آمدهاند. یکی از آنها حزب سومکا بود. این حزب در راستای مخالفت با جنبش ملی شدن نفت و دشمنی با دکتر مصدق گام برمیداشت، ولی شعارهای تند ناسیونالیستی همانند پانایرانیستها میداد. هنوز چند ماهی از برپایی حزب سومکا نگذشته بود که حزب دیگری به نام آریا با شعارهای تقریباً مانند شعارهای حزب سومکا و برخی از شعارهایی که تنها ویژه پانایرانیستها بود موجودیت خود را اعلام کرد. کارگردانان پشت پرده هر دو حزب یاد شده را تنها و تنها برای لجنمال کردن پانایرانیستها بنیاد گذارده و آنها را به شکل کاریکاتورهایی از حزب نازی به میدان فرستاده بودند تا هم مردم را نسبت به پانایرانیستهای راستین [و نه حزب پانایرانیست که علیالظاهر با آنها هماهنگ عمل میکرد] بدبین و سردرگم کنند و هم با دادن شعارهایی شبیه به شعارهای پانایرانیستها با تمام قوا با دکتر مصدق مخالفت کنند. حزب پانایرانیست به رهبری پزشکپور در برابر این دو تشکیلات تقریباً خاموش ماند، شاید هم دستور مخالفت نداشت. تشکیلات دیگر جانسپاران میهن بود که همه شعارهای پانایرانیستها را برگزیده بود، اما در عین حال بدترین دشنامها را هم به دکتر مصدق میداد.
در واپسین ماههای سال 1331 احزاب و گروههای تشکیلدهندة جبهه ملی و حامیان نهضت ملی، حزب پانایرانیست تحت رهبری محسن پزشکپور را دیگر در ردیف حامیان این نهضت و جبهه ملی نمیدانستند و به رغم برخی اعلامیهها و موضعگیریهای حزب مذکور که وانمود میکرد هنوز در صف مقدم حامیان دکتر مصدق و نهضت ملی است، با افشاگریها و جوسازیهای پانایرانیستهای رقیب در حزب ملت ایرانِ فروهر و نیز سازمان پانایرانیست، حزب پانایرانیست و دستگاه رهبری آن در مظان اتهام وابستگی به دربار و احیاناً محافل انگلیسی قرار گرفته بود. پانایرانیستهای تحت هدایت فروهر و نیز سازمان پانایرانیست که مشی همدلانهتری را در حمایت از دولت مصدق دنبال میکردند، بارها پزشکپور و حزب پانایرانیست او را علناً به جاسوسی برای دربار، رکن دوم ستاد ارتش و نیز ارتباط با دستگاههای اطلاعاتی بیگانه متهم نموده و درگیریهای فیزیکی خونینی را با آنان تجربه کرده بودند.
با این حال همچنانکه اسناد موجود نشان میدهد، اعضا و تشکیلات محلی حزب پانایرانیست در شهرهای مختلف که گویا چندان هم از ارتباطات و خطمشی دستگاه رهبری و صحنهگردانان این حزب در تهران اطلاع دقیقی نداشتند، در دفاع از دولت مصدق و آرمانهای نهضت ملی پایدارتر بودند. به رغم افشاگریهای تشکلهای پانایرانیستی رقیب و دیگران، محسن پزشکپور و چند تن از کارگردانان اصلی حزب پانایرانیست نمیخواستند با تأیید ارتباط خود با دربار و احیاناً دیگر محافل، هواداران اندک حزب در بخشهای مختلف کشور را نیز از دست بدهند و میدان را به نفع رقبا و مخالفان خالی کنند. به همین دلیل در حالی که از ماههای پایانی سال 1331 به بعد، دیگر رهبری و تشکیلات حزب پانایرانیست در تهران را در ردیف طرفداران جدی جبهه ملی، دکتر مصدق و نهضت ملی نمیبینیم، اما اعضا و تشکیلات این حزب در برخی از شهرها و مناطق کشور نقش فعالانه و تأثیرگذارتری در حمایت از دولت مصدق و نهضت ملی ایفا میکردند. بگذریم از اینکه در آن برهه زد و خوردهای شدید اعضای حزب پانایرانیست با اعضا و هواداران حزب توده در تهران و دیگر نقاط کشور، نقش قابل توجهی در گسترش بحران و ناامنی در فضای سیاسی و اجتماعی کشور داشت و خواسته یا ناخواسته به مقصود مقامات سیاسی و اطلاعاتی بریتانیا یاری میرسانید که سخت میکوشیدند با بزرگنمایی خطر حزب توده و کمونیسم در ایران همپیمانان آمریکایی خود را به لزوم از میان برداشتن ولو قهرآمیز دولت مصدق متقاعد سازند.
ایجاد آن همه درگیریهای ریز و کلان با اعضای حزب توده و پارهای از افراد و گروههای دیگر در تهران و سایر شهرهای کشور در حالی که دولت و مجلس علاوه بر دست و پنجه نرم کردن با مشکلات عدیده در داخل، به شدت سرگرم مقابله با دولت انگلستان و شرکت سابق نفت بودند، حتی از منظر خوشبینترین آگاهان و ناظران هم پذیرفتنی و توجیهپذیر نمینمود. پس از بروز اختلاف میان دکتر محمد مصدق و آیتالله کاشانی، حزب پانایرانیست تا واپسین دوره نخستوزیری مصدق در برابر این دو، موضع غیردوستانه و مخالفتآمیزی اتخاذ کرد. عملکرد بحرانآفرین و مشکوک گروههایی نظیر حزب پانایرانیست در دوره نخستوزیری دکتر محمد مصدق، بعدها با صراحت بیشتری در پژوهشهای تاریخی محققان منعکس شد:
عوامل امپریالیستی برای به آشوب کشاندن تظاهرات و ایجاد هرج و مرج به دو گونه اقدام میکردند. شیوه اول از طریق دخالت نیروهای انتظامی و نظامی و شیوة دوم با به کارگیری نیروهای چاقوکش و چماقدار و ایجاد درگیری و بلوا بود.
نمونة بارز دخالت نیروهای انتظامی و نظامی را میتوان در وقایع 23 تیر 1330، 17 آبان 1330، 14 آذر 1330، 8 فروردین 1331، 30 تیر 1331، 4 آبان 1331 و... مشاهده کرد. در هر یک از این درگیریها تعدادی از تظاهرکنندگان کشته و مجروح شدند. چنانکه در واقعة 23 تیر 1320، حداقل 18 تن کشته و بیش از 70 نفر زخمی شدند. در 30 تیر 1331 نیز که دامنة حادثه از تهران به سایر شهرها کشیده شد حداقل 63 تن جان خود را بر اثر تیراندازی مأموران از دست دادند و 172 تن نیز مجروح شدند.
نمونه دیگر به عنوان یکی از هزاران نمونه، واقعة 14 آذر 1330 بود. با این تفاوت که این بار غارتگران ظاهراً به طرفداری از مصدق شعار میدادند. در روز 14 آذر 1330، چاقوکشان وابسته به احزاب زحمتکشان، پانایرانیست، سومکا و... با شعار زندهباد مصدق، زندهباد جبهه ملی، مرگ بر حزب توده ایران در خیابانها به راه افتادند و هر آنچه بر سر راه خود دیدند نابود کردند و به آتش کشیدند. به نوشتة روزنامه کیهان تظاهرکنندگان به خانة صلح هجوم بردند. بعد از آنکه کلیة وسایل و لوازم داخل خانة صلح... را خُرد و بلااستفاده نمودند... مقداری از روزنامهها و اوراق را آتش زدند... چاپخانة روزنامة به سوی آینده، محل جمعیت جوانان دموکرات و تئاتر سعدی نیز به همان ترتیب غارت و آتش زده شد. جمعیت آزادی ایران و جمعیت مستأجران نیز به چپاول رفت.
دو نمونة فوق تنها گوشة کوچکی از آنگونه اقدامات بود. نگاهی به روزنامههای آن دوران نشان خواهد داد که چگونه این اراذل و اوباش در تهران و شهرستانها به طور منظم و سازمانیافته و به دفعات به چنین اقداماتی دست میزدند.
گازیوروسکی در کتاب «سیاست خارجی آمریکا و شاه»، به قرار گرفتن فعالیت و اقدامات حزب پانایرانیست در راستای خواستهای دو کشور بریتانیا و آمریکا در دوران نخستوزیری دکتر محمد مصدق که نهایتاً به کودتای 28 مرداد 1332 انجامید، چنین اشاره کرده است:
در سال 1948 سیا عملیاتی را با نام رمز بدامن (Bedamen) آغاز کرد که برای تضعیف شوروی و حزب توده در ایران طرحریزی شده بود. گرچه بدامن اساساً یک عملیات تبلیغاتی بود ولی از اوایل دهه 1950 عملیات جاسوسی مخفی را نیز دربر گرفت... مأموران سیا مقالهها و کاریکاتورهای ضدکمونیستی را در روزنامههای ایران به چاپ رساندند، شایعهپراکنی آغاز شد. همین که در اوایل دهه 1950 حزب توده بار دیگر سر برآورد عملیات بدامن نیز دست به اقدام سیاسی پنهانی زد. حمله به همدستان شوروی اساساً شامل استخدام ولگردهای کوچه و خیابان برای بر هم زدن گردهماییهای حزب توده و دادن پول به گروههای ضدکمونیستی از جمله حزب پانایرانیست و حزب سومکا بود که معمولاً با گروههای تودهای در خیابانها به زد و خورد میپرداختند. برنامه بدامن به گونهای به کار رفت که پایگاه مردمی جبهه ملی را متزلزل کرد. تلاشهایی در راه جداسازی حزب زحمتکشان و حزب پانایرانیست از مصدق و ایجاد شکاف در این سازمانها انجام شد. بر پایه گفته یک افسر سیا سفارت آمریکا در تهران به یک مغز اندیشمند مرموز اشاره میکند که پانایرانیستها را رهنمود میداد و احتمالاً این فرد رئیس برنامه بدامن نیز بوده است. در این زمان سیا کار از میان برداشتن مصدق را از راه شبکه بدامن آغاز کرده بود. اعضای سیا شرکتکننده در این برنامه فعالیتهای مربوطه را یک برنامه هماهنگشده بیثباتسازی و تلاش همهجانبه به شمار میآوردند... نقش سیا در سازمان دادن گروه تودهای قلابی که نقش مهمی در کودتا بازی کرد در مصاحبههای محرمانه من با دست کم پنج افسر بازنشسته سیا مورد تأیید قرار گرفت. حزب توده پس از آنکه دریافت گروهی قلابی به نام آن حزب برای تحریک به خیابانها آورده شدهاند گروهها و دستجات خود را از خیابانها بیرون آورد. چند تن از منابع گفتند که نرن و سیلی احتمالاً افراد تماس خود با رهبران پانایرانیست را برای بسیج بخشی از جمعیت مزبور به کار گرفتهاند. این موضوع با مشاهدات کارکنان سفارت آمریکا مطابقت دارد که گفتند جمعیت مزبور شامل ترکیبی غیرعادی از پانایرانیستها و اعضای حزب توده بود. [در آستانه سقوط دولت مصدق] تظاهرکنندگان به طرفداری از زاهدی شامل اعضای حزب سومکا و پانایرانیست بودند.
پس از کودتا
بدین ترتیب شواهد و قراین موجود از مشارکت پیدا و پنهان حزب پانایرانیست در پروژه توطئهگرانهای حکایت میکند که تحت هدایت سرویسهای اطلاعاتی و دستگاههای بریتانیا و آمریکا و عوامل داخلی آنها نهایتاً کودتای 28 مرداد 1332 را رقم زد و به سقوط دولت دکتر محمد مصدق انجامید. سندی که در پی میآید و متن تلگرام سرپرست حزب پانایرانیست در رامهرمز خطاب به نخستوزیر رژیم کودتا در تاریخ 30 مرداد 1332 است، به خوبی گویای موضع این حزب در برابر تشکلهای حامی مصدق و نیز در برابر رژیم کودتاست:
جناب آقای نخستوزیر، تهران، کپیه اهواز، جناب تیمسار فرماندهی معظم لشکر، کپیه ریاست محترم شهربانی اهواز
تودهایهای بیدین و تودهایهای بیوطن و اخلالگران حزب ایران به کمک مستقیم رئیس شهربانی، افراد ما را میزنند، میکشند و مستانه عربده میکشند. به حزب ما حمله کردند، افراد ما را کتک زدند، رئیس شهربانی تودهایها را آزاد و افراد ما را در خود شهربانی شخصاً کتککاری و الآن آنها را زندان کردند. چون برای ما طاقتفرسا است به داد ما برسید، به تجاوزات رئیس شهربانی و حامیان تودهای و حزب ایران پایان بدهید. تا حصول نتیجه حتی اگر سالها به طول انجامد، تمام افراد حزب ما در تلگرافخانه متحصن هستند.
در سالهای آینده حزب پانایرانیست پا به پای رژیم، کودتای 28 مرداد را «قیام ملی» میخواند؛ و هر سال به مناسبت آن روز، در روزنامه ارگان حزب و جلسات و سخنرانیهای کارگردانان حزب مطالبی در تجلیل از کودتا اظهار میشد.
رژیم کودتا از عملکرد حزب پانایرانیست راضی بود؛ اما دو تشکل دیگر پانایرانیستی، سازمان پانایرانیست و حزب ملت ایران بر بنیاد پانایرانیسم، به سرعت مورد هجوم حکومت کودتا قرار گرفته و رهبران و اعضای برجسته آنها دستگیر و روانه زندان شدند که نشان میداد، اینان از مخالفت با دربار و کودتاگران خارجی عدول نکردهاند. اما تشکیلات و مراکز حزب پانایرانیست در تهران و سایر شهرهای کشور گویا از هجوم حکومت کودتا مصون ماند، و کسی هم متعرض پزشکپور و دیگر کارگردانان این حزب نشد. ناصر انقطاع که در جای جای کتاب خود از ارتباط پنهانی پزشکپور با عوامل اطلاعاتی بریتانیا و نیز دربار سخن به میان میآورد، معلوم نیست چرا «شگفتآور» میداند که پس از کودتا «پزشکپور و یارانش از بازداشت و پیجویی برکنار ماندند». برخی اسناد از دستگیری و آزادی سریع پزشکپور طی همان روزهای پس از کودتا سخن به میان آورده و با اذعان به همراهی و همرأیی او با حکومت کودتا و دربار تصریح میکنند که همین مشی پزشکپور باعث شد بسیاری از اعضای حزب پانایرانیست در تهران و دیگر شهرهای کشور ارتباط خود را با حزب فوق قطع کرده و به حزب ملت ایران بر بنیاد پانایرانیسم و احیاناً دیگر احزاب و گروههای مخالف حکومت بپیوندند.
پزشکپور تا مدتها ترجیح داد و یا ناگزیر بود که از فعالیتهای سیاسی و حزبی کنارهگیری کند. این مشی و موضعگیری پزشکپور و دستگاه رهبری حزب پانایرانیست، البته سوءظن و خشم اعضای صدیق حزب را از رهبری آن بیش از پیش شدت بخشید که اینک آشکارا در ردیف حامیان حکومت کودتا قرار میگرفتند. با گذشت زمان، افرادی از دستگاه رهبری و کارگردانی حزب پانایرانیست ارتباط نزدیکتری با محافل سیاسی و اطلاعاتی دولتهای پس از کودتا و نیز دربار پیدا میکردند و در همان حال نظر مساعد شاه برای بهرهگیری از حضور و فعالیت این حزب در فضای اجتماعی و سیاسی مطلوب او بیشتر جلب میشد.
شواهدی هم وجود دارد که حکومت کودتا و فرمانداری نظامی تا اطمینان یافتن از وفاداری حزب پانایرانیست به نظم سیاسی جدید و رفع سوءظن از دستگاه رهبری و اعضای برجسته حزب، آمد و شدها، جلسات و گفتگوهای محرمانه آنان را تا ماهها تحت مراقبت داشت و در همین راستا منازل برخی رهبران این حزب مورد بازرسی قرار گرفت و تعدادی از صحنهگردانان حزب به فرمانداری نظامی جلب و بازجویی شدند. با این حال اتهام و جرم سنگینی متوجه آنان نشد.
همچنانکه مطلوب حکومت کودتا بود، حزب پانایرانیست مدتها فعالیتی نداشت؛ تا جایی که به نظر میرسید تشکل پانایرانیستی تحت هدایت پزشکپور به تدریج به دست فراموشی سپرده میشود. در این برهه تنها تشکل پانایرانیستی مورد اعتنا، حزب ملت ایران بر بنیاد پانایرانیسم بود که داریوش فروهر آن را رهبری میکرد و به دلیل تداوم مخالفت با حکومت همواره تحت مراقبت دستگاههای اطلاعاتی و انتظامی قرار داشت.
برخی منابع از همکاری پزشکپور و اعضایی از حزب پانایرانیست او با نیروهای انتظامی و فرمانداری نظامی در مقابلة قهرآمیز با تظاهرات و اعتراضات نهضت مقاومت ملی در سالهای پس از کودتا سخن به میان میآورند. از جمله این موارد هنگام برگزاری میتینگ بزرگ نهضت مقاومت ملی در اعتراض به تصویب قرارداد کنسرسیوم بود که این گردهمایی گویا «توسط دار و دسته جمعیت جوانمردان (چاقوکشان و فاحشههای تهران) و حزب پانایرانیست محسن پزشکپور با حمایت علنی پلیس و فرمانداری نظامی تهران به خاک و خون کشیده شد».
همچنان که اسناد بعدی ساواک نشان میدهد، از همان اوان تشکیل حزب پانایرانیست در سال 1330، مأموران واحد اطلاعات حزب توده- که زیر نظر سازمان نظامی این حزب فعالیت میکرد- در پوششهای مختلف در میان پانایرانیستها و البته دیگر احزاب و گروههای سیاسی مخالف نفوذ کرده و این روند تا هنگام کشف سازمان نظامی حزب توده و احتمالاً متلاشی شدن واحد اطلاعات آن طی سالهای 1334-1333 ادامه داشت. در طول دهه 1330 و پس از آن، برخی اعضای حزب پانایرانیست و دیگر تشکلهای پانایرانیستی به حزب توده و گروههای چپ گرویدند و گروهی هم خود را با تمایلات تشکلهای نزدیک به جبهه ملی سازگارتر کردند.
در طول سالهای میانی دهه 1330 رژیم کودتا هنوز آمادگی نداشت به احزابی نظیر حزب پانایرانیست مجوز گسترش فعالیت بدهد و این در حالی بود که رهبری این حزب در ردیف وفاداران به حکومت به شمار میآمد. در آن برهه حکومت در حال بررسی طرح تأسیس احزابی سر به راهتر بود و میترسید با تجدید فعالیت احزابی مانند حزب پانایرانیست که رهبران آن به رغم اعلام وفاداری هنوز در سلک معتمدین وارد نشده بودند، مهار فضای سیاسی و اجتماعی کشور بار دیگر از دست حاکمیت خارج شود.
در این برهه حزب پانایرانیست نه رسماً بلکه عملاً فعالیتش متوقف شده بود و به ویژه اعضای میانی و عادی این حزب در تهران و دیگر شهرهای کشور به تدریج حضور خود در این حزب را پایانیافته تلقی میکردند. با این حال محسن پزشکپور و معدودی دیگر از اعضای شناختهشدهتر این حزب در تهران هر از گاه آمد و شدهایی با یکدیگر داشتند که البته دیگر نام آن، فعالیت سیاسی و حزبی نبود. برخی اعضای قدیمی این حزب گفتهاند، در آن سالها پزشکپور حزب پانایرانیست را به صورت خانقاه درآورده بود و این خود بیش از پیش بر گسترة یأس و سرخوردگی اعضا و هواداران آن دامن میزد. بدین ترتیب، حزب پانایرانیست از همان مسیر نه چندان قابل قبول حزبی و سیاسی پیشین هم بسیار فاصله گرفته بود.
در سال 1337 شاهد فعالیت «انجمن هنری و ادبی آناهیتا» هستیم که ساواک آن را «وابسته به حزب پانایرانیست» و امیر بهزادی از «اعضای برجسته حزب پانایرانیست» را رئیس آن انجمن ذکر نموده است. درباره گستره و کیفیت فعالیت این انجمن که ساواک هم پیدا و پنهان آن را مراقبت میکرد، اطلاعات بسندهای وجود ندارد. همچنانکه اسناد ساواک نشان میدهد جز برگزاری برخی مراسم جشن و سرور در مناسبتهای گوناگون و احیاناً ارائه سخنرانیهای کممحتوا فعالیت قابل ذکر دیگری بر آن مترتب نشد. در همان سال 1337 سخن از تشکیل «جمعیتی به نام انجمن آتشکده به رهبری [محسن] پزشکپور» در میان بود که علاوه بر اعضای حزب پانایرانیست افرادی از حزب ایران هم در نشستهای آن شرکت میکردند. با توجه به اینکه گزارش ساواک پیرامون فعالیت «انجمن هنری و ادبی آناهیتا» تاریخ نهم اسفند ماه 1337 را بر پیشانی دارد، گمان میرود «انجمن آتشکده» که احتمالاً از اواخر سال 1336 فعالیتش را آغاز کرده بود، بعدها و حداقل از اواخر سال 1337 با عنوان جدید «انجمن هنری و ادبی آناهیتا» به کار خود ادامه داده باشد. اسناد موجود پیرامون چند و چون و نیز گسترة زمانی فعالیت هیچیک از این دو انجمن و جمعیتی که با مدیریت محسن پزشکپور و عمدتاً با حضور اعضای حزب پانایرانیست جلساتش را ترتیب میداد، اطلاعات قابل اعتنایی ارائه نمیدهند.
در حالی که دو حزب حکومتساختة مردم و ملیون از همان آغاز مورد بیاعتنایی مردم قرار گرفتند و این موجب نگرانی حکومت به ویژه حامیان سلطهجوی خارجی آن بود، رژیم کودتا تصمیم گرفت تا با اجازه فعالیت محدود به چند حزب و تشکل کوچک و در عین حال وفادار که در هر حال قادر به جلب نظر مساعد مردم هم نباشند، چنان وانمود سازند که نظام سیاسی حاکم، فضای سیاسی و اجتماعی کشور را برای حضور و مشارکت عموم مردم آماده ساخته است. در این طرح که تقریباً از اواسط سال 1336 و با کارگردانی افرادی مانند اسدالله علم (دبیرکل حزب مردم) دنبال میشد، در نظر بود حزب پانایرانیست تحت رهبری محسن پزشکپور، حزب زحمتکشان بقایی و احیاناً یکی ـ دو تشکل غیرقابل اعتنای دیگر تقویت شده و اجازه فعالیت محدود به آنها داده شود. با این حال با آشکار شدن زودهنگام ناتوانی مفرط این تشکلها در جلب نظر مساعد مردم، موضوع تجدید فعالیت آنها در آن مقطع مسکوت ماند. عملکرد سوء این احزاب در سالهای قبل از آن و نیز وفاداری رهبران و کارگردانان آنها به حکومت آشکارتر از آن بود که بتوانند در راستای مقصود رژیم و نیز حامیان انگلیسی و آمریکایی آن گامی مؤثر بردارند و مردم را فریب دهند. رژیم، از این طرح پیشاپیش شکستخورده هدف مهمتری را دنبال میکرد و آن جلوگیری از تجدید فعالیت پیدا و پنهان افراد، احزاب و گروههای سیاسی و حزبی مخالف حکومت بود. گفته میشد این طرح از آن جهت مورد حمایت دربار و نیز سازمان جدیدالتأسیس ساواک قرار گرفت که حزب پانایرانیست، حزب زحمتکشان و چند تشکل مورد عنایت دیگر تجارب تقریباً موفقی در مقابله با مخالفان دربار طی حداقل یک سال قبل از کودتای 28 مرداد 1332 اندوخته بودند. هر چند در آن برهه فعالیت حزب پانایرانیست، چندان محل اعتنا نبود، اما همچنان به دستور شاه ساواک کمکهای مالی درخوری به دستگاه رهبری آن کرد.
برهه دیگری که رژیم پهلوی در صدد برآمد حزب پانایرانیست را در راستای مقاصد خود فعال کند، اواخر سال 1338 و اوایل سال 1339 بود. در آن مقطع در پی سرکوبگریهای فزاینده و ناکارآمدی مفرط دولت و نیز سوء عملکرد دو حزب حکومتساختة مردم و ملیون که با نگرانی و نارضایتی حامیان بیگانه حکومت هم مواجه شده بود، مقدمات ایجاد فضای باز سیاسی در کشور فراهم آمد. به ویژه آمریکاییان نگران بودند با گسترش بحران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی راه نفوذ و سلطه کمونیسم و گروههای چپ در ایران باز شود. در چنین وضعی احزاب و گروههایی نظیر حزب ایران و شخصیتهای متمایل به جبهه ملی سابق امکان فعالیت نسبی پیدا کردند و در حالی که مقدمات برگزاری انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی در تابستان 1339 فراهم میشد، جبهه ملی دوم تشکیل و برخی افراد منتقد ولی وفادار به حکومت به انگیزه شرکت در انتخابات در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور فعال شدند. به این دلیل، طرح تقویت و فعال ساختن حزب پانایرانیست پزشکپور در جایگاه یکی از تشکلهای وفادار به حکومت مورد توجه ساواک و تصمیمسازان رژیم پهلوی قرار گرفت. برخی آگاهان از ارتباط نزدیک بعضی از رهبران و کارگردانان حزب پانایرانیست با مقامات بلندپایه ساواک سخن به میان آوردهاند که برای اعتمادسازی و فراهم آوردن مقدمات و جلب رضایت شاه برای موافقت با تجدید فعالیت این حزب از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند.
در طول سالهای دهه 1330 پارهای از دانشجویان و فعالان سیاسی ایرانی در خارج از کشور از ایدههای سیاسی و سرزمینی پانایرانیستها طرفداری میکردند و احیاناً برخی از آنان رسمی یا غیررسمی، عضو و هوادار سیاسی این حزب بودند. احتمالاً حزب ملت ایران داریوش فروهر طرفداران جدیتری در میان دانشجویان و فعالان سیاسی خارج از کشور داشت. با این حال هنگامی که کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در اروپا پس از یکی دو سال مقدمهچینی در سال 1339 اعلام موجودیت کرد، افرادی از اعضا و هواداران حزب پانایرانیست هم با آن همکاری میکردند و ظاهراً در آغاز امر نسبت به حاکمیت، نگرشی انتقادی داشتند. دوری از فضای سیاسی و اجتماعی ایران، خصایل دوران جوانی، عدم آگاهی دقیق از مشی نه چندان روشن رهبری حزب و نیز فضای نسبتاً باز سیاسی سالهای 1339-1338 میتوانست دلایل این نگرش تقریباً انتقادآمیز دانشجویان پانایرانیست عضو کنفدراسیون را توضیح دهد. با این همه، هر چه زمان بیشتری سپری میشد پانایرانیستهای کنفدراسیون از مشی کلی این تشکل دانشجویی فاصله گرفته و ارتباطشان با آن به نقطه پایانی میل میکرد، تا جایی که در آغازین سالهای دهه 1340 حزب پانایرانیست بر مجموعه فعالیتها، خطمشی و عملکرد دانشجویان عضو این حزب در خارج از کشور (در چارچوب اهداف و خواستهای رژیم پهلوی) تسلط کاملی پیدا کرد.
انقلاب سفید
به رغم تمام پردهپوشیها و تلاشهایی که صورت میگرفت تا برنامههای اصلاحی اواخر دهه 1330 و آغازین سالهای دهه 1340 را ابتکارات شخص شاه قلمداد کند، همگان میدانستند که انقلاب سفید شاه پروژهای آمریکایی و شاه ناگزیر از اجرای آن بود. بخشی از این پروژه هدف مبارزه و مقابله با حزب توده، کمونیسم و جلوگیری از نفوذ و سلطه شوروی در ایران را دنبال میکرد و از میان برداشتن و منزوی ساختن دیگر احزاب، گروهها و اقشار گسترده مردم کشور که با رژیم پهلوی مخالفت میکردند، دیگر مقصود نانوشته آن بود. در برهة دشوار نخستوزیری هشداردهندة دکتر علی امینی، شاه فرصت یافت تا به حامیان آمریکایی خود ثابت کند بهتر از هر کس دیگری خواهد توانست برنامههای اصلاحی موسوم به انقلاب سفید را مدیریت و هدایت کند. در همین دوران فرصتی هم برای توجه دوباره و جدیتر رژیم پهلوی به حزب پانایرانیست و لزوم تجدید فعالیت آن فراهم شد. حزب پانایرانیست و پانایرانیستها به دلیل سابقه طولانی مخالفت و مقابله با حزب توده طی دو دهه 1320 و 1330، در برهه حساس اخیر احتمالاً بیش از هر گروه سیاسی و حزبی دیگری میتوانستند نقش سوپاپ اطمینان را بر عهده بگیرند و در جایگاه یک حربه تبلیغاتی قابل اعتنا نگرانی آمریکاییان را از خطر نفوذ حزب توده و کمونیسم کاهش دهند. بر همین اساس با فراهم شدن مقدمات اعلام حضور حزب پانایرانیست در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور، ترتیبی داده شد تا با توافق و هماهنگی مسئولان امر در ساواک، شعب این حزب در مناطق کارگری کشور نظیر خوزستان تقویت شود و در دیگر مناطقی که گمان میرفت به رغم تمام سرکوبگریها هنوز حزب توده و اندیشه کمونیسم حامیانی دارد حزب پانایرانیسم به فعالیت بپردازد. ساواک برای ارزیابی موقعیت اعضا و توان حزب پانایرانیست اجازه داد این حزب در فروردین ماه 1340 کنگرهای بر پا کند.
تحولات بعدی نشان داد، وظیفه حزب پانایرانیست در این برهه، صرفاً در مقابله و مبارزه با حزب توده و گروههای چپ و کمونیستی خلاصه نشده و دامنة آن به مخالفت و برخورد با دیگر گروهها و اقشار مخالف حکومت نظیر اسلامگرایان و جبهه ملی نیز باید سرایت میکرد. بدین ترتیب در این فضای جدید، حزب پانایرانیست از یک سو به تمجید و تحسین شاه پرداخته و از سوی دیگر مخالفان و منتقدان داخلی و خارجی آن را به باد حمله و انتقاد میگرفت. برای یکدستتر شدن دستگاه رهبری حزب و تفوق بدون شائبه و دائمی محسن پزشکپور و جناح نزدیک به او بر آن، تمهیداتی فراهم شد تا در کنگره چهارم حزب، شورای رهبری منحل شود و رهبری حزب به یک نفر که همانا محسن پزشکپور بود واگذار گردد.
در همان آغاز دهه 1340 دربار انتظار و توقع فوریتری هم از حزب پانایرانیست داشت و آن مخالفت و انتقاد از دولت علی امینی بود که با فشار آمریکاییان به شاه تحمیل شده بود. اسناد موجود نشان میدهد کارگردانان و اعضای تأثیرگذارتر این حزب در جلسات و گردهماییهای خود، علی امینی را متهم میکردند ارتباط خود را با ملت ایران گسسته و با نقض آزادیهای سیاسی و اجتماعی مردم کشور در راستای اهداف و خواستهای بیگانگان حرکت میکند. اداره کل سوم ساواک در آن زمان سخت مراقب بود حزب پانایرانیست در چارچوبهای تعیین شده مطلوب حاکمیت عمل کند.
به خواستة دربار، و نه دولت، در دوره نخستوزیری علی امینی حزب پانایرانیست در جرگه حامیان و مدافعان جبهه ملی درآمد که از مدتها قبل و با پادرمیانی افرادی نظیر اسدالله علم با دربار بر ضد نخستوزیر وقت متحد شده بود و به طمع خام مواعید شاه برای اعطای مقام وزارت و یا حتی نخستوزیری، مخالفت و انتقاد از امینی را پیشه خود ساخته بود. جبهه ملی که اینک در زمره علاقهمندان حزب پانایرانیست قرار گرفته بود، از ماههای پایانی دولت دکتر مصدق این حزب را به دلیل ارتباطات مشکوکش با دربار، رکن 2 ستاد ارتش و احیاناً محافل اطلاعاتی بیگانه طرد کرده بود. در سالهای پس از کودتا هم حزب پانایرانیست نسبت به نهضت مقاومت ملی نگرشی انتقادآمیز اتخاذ کرده بود و در جریان تشکیل جبهه ملی دوم در واپسین سالهای دهه 1330 هم نامی از آن در میان نبود. جالبتر آنکه حزب پانایرانیست برخلاف موضع بعدی خود در دوران نخستوزیری اسدالله علم، از علی امینی انتقاد میکرد که از برگزاری انتخابات جلوگیری کرده و با طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی قصد دارد روحیه تجزیهطلبی را در کشور تقویت کند.
گزارش ساواک به تاریخ بیستوپنجم آذر 1340 از اظهارات محمدرضا عاملی تهرانی نفر دوم حزب پانایرانیست در کنفرانس عمومی این حزب در بیستم آذر 1340 در دفتر وکالت محسن پزشکپور خواندنی است:
از 200 سال پیش دول همسایه ایران یعنی شوروی و انگلیس نقشه تجزیه ایران را کشیدند و بعد از معاهده ننگین ترکمنچای و گلستان دولت روس چشمش به آذربایجان بود تا اینکه در 1324 غائله آذربایجان را به وجود آورد و این خود آغاز تجزیه ایران بود و اکنون دولت وقت (دولت دکتر امینی) با عنوان انجمن ایالتی و ولایتی تصمیم دارد که این بار به کلی ایران را به قسمتهای مختلف تجزیه نماید و هیأت حاکمه چون میداند که دیگر دوران آقایی او بر این ملت زجردیده پایان یافته و اگر انتخابات آزادی شروع شود دیگر جبهه ملی ایران و طبقات روشنفکر هرگز به وکلای سابق اجازه انتخاب شدن را نمیدهند و آنها نمیتوانند تحت عنوان وکیل بودن هر عمل خلافی را چه از جهت سیاسی و یا اقتصادی مرتکب شوند (مانند رئیس مجلس سابق سردار فاخر حکمت که یک فروشنده و واردکننده هروئین میباشد) بنابراین تصمیم دارند که به عنوان انجمنهای ایالتی و ولایتی ایران را تجزیه نموده تا هر کدام در یک ایالت علم خودمختاری را برانگیزند ]برافرازند[ و من در اینجا به طبقه روشنفکر این ملت اخطار میکنم دولت امینی تصمیم گرفته با جبهه ملی و به خصوص با دانشگاه و طبقه روشنفکر ملت ایران سخت مبارزه کند و دلیل محکم این موضوع نیز طومارهایی است که از طرف انجمنهای محلی هر روز در صفحات آخر روزنامه کیهان و اطلاعات به چاپ میرسد که تمام این طومارها به یک انشاء نوشته شده و من نمیدانم انجمن محلی که باید درباره آسفالت خیابان و جویها کار داشته باشد چه کار به دانشجویان دارد و جبهه ملی ایران تا خطمشی مبارزه را معلوم نکند و نامی روی خود نگذارد او را به عنوان حزب توده میبینند ولی وقتی مثلاً تحت عنوان ناسیونالیسم مبارزهای پیگیر آغاز نماید دیگر کسی نمیتواند لکه چپی بودن را به آنها ببندد.
مخالفت حزب پانایرانیست با دولت علی امینی تا هنگام برکناری او ادامه یافت و اعضای نه چندان قابل توجه این حزب در جلسات، گردهماییها، تظاهرات و تحرکات ضددولتی دانشگاهیان و دانشجویان و دیگر محافل مخالف امینی حضور فعالی داشتند. اسناد موجود حکایت از آن دارد که روش و اقدامات حزب پانایرانیست در دوران نخستوزیری علی امینی سخت نظر مساعد شاه را به خود جلب کرده بود و به تبع آن انتظار میرفت با آغاز نخستوزیری اسدالله علم این حزب از موقعیت مطلوبتری در چشم حاکمیت برخوردار شود. در آن برهه حزب پانایرانیست و رهبری آن، چنان خود را به دربار نزدیک کرده بود که داریوش فروهر برای در امان نگه داشتن حزب خود از پیامدهای این ننگ مجبور شد پسوند «بر بنیاد پانایرانیسم» را از «حزب ملت ایران» بردارد تا میان خود و پانایرانیستهای تحت هدایت پزشکپور خط کشی کند.
با آغاز نخستوزیری اسدالله علم، جبهه ملی به تدریج مورد بیتوجهی حکومت و دولت واقع شد و مغبون از تحولات چندین ماهه اخیر، مأیوسانه در صف مخالفان حاکمیت قرار گرفت. حزب پانایرانیست هم در راستای خواست حکومت بار دیگر در صف منتقدان جبهه ملی به تأیید سیاستهای دولت جدید پرداخت که به سرعت در حال آماده ساختن مقدمات اعلام برنامههای اصلاحی موسوم به انقلاب سفید (انقلاب شاه و مردم) بود. در این زمان حزب پانایرانیست با نظارت و مراقبت ساواک اجازه یافت کنگره دیگری برپا کند تا ضمن تأکید مجدد بر تداوم رهبری محسن پزشکپور بر حزب، موضع خود را در قبال تحولات جدید، احزاب و گروههای سیاسی مخالف و موافق حکومت و دیگر مسائل مبتلابه، تصحیح و تصریح کند. ساواک در بیستوچهارم شهریور 1341 در این باره گزارش کرده است:
طبق اطلاع واصله از طرف حزب پانایرانیست به رهبری محسن پزشکپور در مورد تشکیل کنگره حزب مزبور که قرار بوده روز 22/6/41 انجام گیرد بخشنامهای به عنوان مسئولین شهرستانها صادر شده است مبنی بر اینکه طبق پرسشنامههای ارسالی افرادی که حق شرکت در کنگره را دارند بایستی تا روز 22/6/41 خود را به بخش تدوین برنامه و کنگره حزب معرفی تا محل تشکیل کنگره به آنها اطلاع داده شود. ضمناً برنامهای که تاکنون جهت کنگره از طرف حزب پانایرانیست در نظر گرفته شده است به شرح زیر میباشد:
1- گزارش یک ساله کار حزب توسط دبیر مسئول (محسن پزشکپور) و کمیته عالی رهبری که تعدادشان 9 نفر است.
2- تعیین خطمشی آینده حزب (که برنامهای است در حدود سی و چند ماده).
3- تصویب برنامه آینده حزب توسط کنگره.
4- روشن نمودن وضع حزب و نحوه فعالیت آن در مقابل جبهه ملی و احزاب دیگر.
5- روشن شدن وضع حزب از لحاظ قوه فعالیت (آشکارا یا زیرزمینی).
6- انتخاب اعضای کمیته رهبری.
از قطعنامه تصویبی کنگره فوق چنین برمیآید که حزب پانایرانیست با تضمین حرکت در راستای سیاستها، خواستها و مقاصد رژیم پهلوی اجازه یافته بود به تدریج دامنه فعالیتهای خود را در کشور گسترش داده و در مقابل مخالفان و منتقدان حکومت بایستد. در این قطعنامه هشت مادهای که در بیستوپنجم شهریور 1341 از سوی کنگره تأیید شده است چنین میخوانیم:
1- خطمشی آینده بر روی ناسیونالیزم.
2- مبارزه عمیق با هرگونه نفوذ کمونیستها و مارکسیستها.
3- مبارزه با هرگونه استعمار فرهنگی و اجتماعی به هر گونه که در ایران بروز کند.
4- ایجاد تشکل کامل در حزب و اتخاذ روشهای مستقل حزبی در مقابل هر گونه دستجات ملی.
5- حزب ملی است و حق استفاده از کلیه قوانین موجود را دارا میباشد.
6- تهیه و اقدام مقدماتی برنامه ساده پانایرانیستی برای مبارزه علنی.
7- تغییر در اساسنامه برای تشکیل کنگره از شهریور به مردادماه.
8- اگر کمیته تا سه ماه تشکیل جلسه نداد کنگره میتواند نسبت به کلیه افراد منتخب مجدداً تشکیل و اعضای جدیدی را به جای آنها انتخاب نماید.
تکامل انقلاب مشروطیت!
در ادامه تأیید همهجانبه از رژیم شاه محسن پزشکپور پس از برگزاری همهپرسی در ششم بهمن ماه 1341، تأکید کرد که «ششم بهمن نقطه عطفی در تاریخ ایران است که انقلاب مشروطیت را کامل کرد». این اظهارات پزشکپور دقیقاً تکرار سخنان شاه درباره انقلاب سفید بود. کمیته عالی رهبری حزب پانایرانیست در بیست و هفتم دی 1341 در اعلامیهای تصریح کرد، در رأیگیری شرکت کرده و «در امر تصویب ملی پاسخ آری خواهد داد». چند روز پس از برگزاری رفراندوم هم در بیانیهای شادمانه اظهار داشت که «حزب ما نخستین سازمان سیاسی کشور بود که صریحاً در مورد امر تصویب ملی نظر خود را ابراز نمود». در بیانیة حزب آمده بود:
از آنجا که ما پانایرانیستها جز به مصالح ملت خود نمیاندیشیم و جز اصیل دانستن خواستههای ملت ایران و بزرگداشت روشهایی که ملت ایران را به آرمانهای تاریخی و اجتماعی خود نزدیک میکند اتخاذ شیوه و روشی دیگر را جایز نمیدانیم. در هر هنگام با هر ندا و هر آهنگ و اقدامی که ملت ایران را حتی برای یک گام به آرمانهای تاریخی و اجتماعی خود نزدیک کند همصدا و همآهنگ میگردیم.
حزب پانایرانیست در بهمن ماه 1345 جزوه دیگری پیرامون انقلاب به اصطلاح سفید شاه با عنوان «رستاخیز پیروز، نژاد ایرانی و شاهنشاه ایران»، منتشر کرد و از آن واقعه به عنوان «رستاخیز شاه و مردم» نام برد. نویسنده این جزوه، محمدرضا عاملی تهرانی بود. در این جزوه، اتهامات شاه به علمای اسلام و مخالفان انقلاب سفید عیناً تکرار شده بود:
این ادعا نیست، حقیقت و واقعیت است، که حزب پانایرانیست، از میان احزاب آشکار و غیرآشکار، تنها حزبی بود که به محض اعلام مراجعه به آراء عمومی برای انجام تحولات بزرگ اجتماعی ایران، از سوی «شاهنشاه ایرانزمین» پاسخ آری داد و در روز ششم بهمن ماه، صفوف رزمندگان آگاهدل پانایرانیست در «تصویب ملی» شرکت کردند و انجام چنین تحولاتی عظیم و آزادگیبخش را تأیید نمودند. چرا؟ چرا حزب پانایرانیست، بدون هیچگونه تردید و تأمل، به ندای شاهنشاه پاسخ آری داد؟
پاسخ بدین پرسش است که ریشههای عمیق رستاخیز ششم بهمنماه را آشکار میسازد و هدفهای شکوهمندی را که نهضت معطوف به آن است آشکار میکند و مبارزه بزرگ و طولانی را که نژاد ایرانی برای رسیدن به آرمانهای شامخ این نهضت در پیش دارد روشن میسازد.
برای انجام این بررسی باید به وضع اجتماعی و سیاسی ایران و نژاد ایرانی، به هنگام اعلام «تصویب ملی» آگاه گردیم. ملت ایران در قید اسارت نظامات فاسد حاکمهای قرار داشت که مولود یکصد و پنجاه سال سیاستهای استعماری و ضدایرانی بود.
«قیام شش بهمن»، رستاخیز پرشکوه تاریخ ایران زمین برای شکستن این زنجیرهای بردگی بود، بدین خاطر این قیام برپا گردید که نظامات فاسد حاکمه را در هم بکوبد و به بردگی و استعمارزدگی نژاد ایرانی پایان دهد.
فئودالیسم افکار و اندیشههای اکثریت قریب به اتفاق مردم این سرزمین را نیز در زیر شلاق میگرفت و اسیر و برده میساخت.
از سوی دیگر عمال ارتجاع سیاه به صورت بخشی از رژیم ارباب و رعیت وظیفه بردگی فکری و روانی مردم ایران را به عهده داشتند، آنها بر سر سفره هر خان یغماگر و هر فئودال ستمگر نشسته بودند.
رژیم ارباب و رعیتی و رژیم خانگری، ارتجاع سیاه را مسند و بارگاه داده بودند. در هر روستا و میان هر ایل و عشیره، برای او کرسی قدرت گذارده بودند، او نیز وظیفه افسون اندیشهها و افکار را به عهده داشت. او نیز از لزوم تبعیت مردم میهن ما از رژیم بردگی سخن میگفت، او زنجیرهای بردگی را موهبت خداوندی معرفی میکرد و هر گونه کوششی را برای رسیدن به آزادگی و دفاع از شرف خانوادگی و شرف ملی گناهی نابخشودنی میدانست!
بدینسان ارتجاع سیاه، دست در دست فئودالیسم و خانگری، برای غارت ملی و هستی و اندیشه و شرف ملت ایران میکوشیدند و صفی سیاه و نابکار برای بردگی ملت ایران به وجود آورده بودند.
لکن، اتحاد مثلث فئودالیسم، خانگری و ارتجاع سیاه، از سوی فئودالیسم اداری و سازمانهای به اصطلاح قانونی نیز حمایت میگردید، همان قوانین و همان سازمانهایی که سیاستهای استعماری و عوامل غارتگری و اتحاد سیاه مثلث فئودالیسم و خانگری و ارتجاع سیاه به وجود آورده بودند.
حزب پانایرانیست از یک سو «شاهنشاه» را به خاطر برپایی «رستاخیز ششم بهمن ماه» میستود و از سوی دیگر خود را «تنها حزب وابسته به ملت ایران» قلمداد میکرد که گویی از بستر ناسیونالیسم ایران برخاسته و برای یگانگی و آزادگی نژاد ایرانی نبرد میکند.
حزب پانایرانیست ضمن تقسیم انقلابات جهان به دو نوع سرخ و سفید، انقلاب سفید شاه را در محتوا بسیار اساسیتر از انقلابات رخ داده در گوشه و کنار جهان ارزیابی کرده و چاپلوسانه تنها دلیل «اساسی» بودن آن را به «هدایت بنیانگذار و رهبریکننده انقلاب» یعنی شخص شاه مربوط میدانست و تأکید میکرد، جز آن حزب هیچ گروهی، حتی کسانی که در رأس دولت عهدهدار اجرای مفاد انقلاب سفید هستند، قادر نبوده و نیستند فلسفه وجودی و مبانی فکری و محتوای انقلاب سفید شاه را درک کنند:
اصالت یک انقلاب ملی در آن است که مبانی و اصول آن در سطحی هر چه گستردهتر نه تنها قابل درک باشد بلکه انبوه مردم بدان ایمان داشته باشند، آنان که به تعلیمات ناسیونالیسم آشنایی دارند میدانند که محال است مردم بتوانند به نوعی از اصول اجتماعی ایمان پیدا کنند، مگر آنکه آن اصول بر قوانین حیات ملی یعنی ناسیونالیسم تطبیق داشته باشد. علت آنکه باید گروهی هر چه بیشتر به مبانی انقلاب آشنا باشند آن است که کادرهای رهبری انقلاب که در حقیقت ضامن پیروزی انقلاب میباشند باید بتوانند به طور پیوسته و گسترده موجودیتشان ادامه و افزایش پیدا کند و انجام امر ادامه و افزایش میسر نخواهد بود مگر آنکه ذخیره مطمئنی برای آن وجود داشته باشد.
انبوه مردمی که به مبانی انقلاب ناسیونالیستی مؤمن باشند در حکم ذخیرهای است که رهبری انقلاب میتواند کادرهای خود را برای اجرای برنامههای انقلابی از میان آنها انتخاب نماید.
اگر این نیروی ذخیره به تعداد زیاد وجود نداشته باشد گسترش برنامههای انقلابی و ادامه آن در زمانهای بعد میسر نخواهد گشت و ناگزیر انقلاب از دست بانیان آن خارج خواهد شد و به دست سایر عوامل زورمند اجتماع خواهد افتاد.
خصوصیت دیگر یک انقلاب اصیل آن است که بتواند از میان انبوه هواخواهان مؤمن کادرهای زبده و کارآمد خود را پرورش دهد، تا به دست آنان بتواند برنامههای لازم را پیاده کند.
هنوز آن دستگاهی که بتواند در سطح وسیع دانش ناسیونالیستی را گسترش دهد و پروردههای با ایمان خود را سازمان دهد و کادر اجراکننده و ادامهدهندة انقلاب ناسیونالیستی ایران را به وجود آورد، در کشور ما دیده نمیشود. تنها حزب پانایرانیست است که بدین وظیفه حساس و خطیر توجه دارد و کوششهای خود را در راه تحقق امر لازم به کار بسته است. حزب پانایرانیست تجلیل از انقلاب ششم بهمن را به معنی دقیق آن به کار میبرد. تجلیل واقعی از انقلاب آن است که مبانی ناسیونالیستی آن هر چه بهتر در سطحی هر چه گستردهتر تعلیم داده شود و زنان و مردان ناسیونالیست ایران زمین بسیج شوند تا کادر اجراکننده انقلاب را پدید آورند.
وجود چنین کادری که بر انبوه نیروهای ناسیونالیست اتکا داشته باشند بزرگترین ضامن پیروزی هدفهای آینده انقلاب خواهد بود و برنامه حزب پانایرانیست که همواره در جهت گسترش ناسیونالیسم ایران زمین بوده است از این پس معطوف پرورش، سازمان دادن و به کار بردن کادر انقلاب ناسیونالیستی ایران خواهد بود.
برگرفته از کتاب حزب پان ایرانیست منتشره از موسسه مطالعات و پژوهش سیاسی - صفحات 37 الی 60
نظرات