پس از واقعه نهم اسفند دکتر مصدق دستور داد:

شاه را به خانه ۱۰۹ راه ندهید

مصاحبه با «ایرج داورپناه» رئیس گارد محافظ دکتر مصدق


شاه را به خانه ۱۰۹ راه ندهید

ساعت ۹ صبح روز نهم اسفند [۱۳۳۱] بود. دکتر مصدق به قصد ملاقات با شاه عازم کاخ اختصاصی شد و طبق معمول، من به عنوان فرمانده گارد مخصوص در خدمتشان بودم. دکتر مصدق وقتی از اتومبیل پیاده شد متفکر به نظر می‌رسید. وی به آرامی به سوی کاخ اختصاصی تشریف بردند. آن روز من از چگونگی این ملاقات بی‌خبر بودم و نمی‌دانستم چه مسائل مهمی در شرف تکوین است، ولی از ظواهر امر کم و بیش متوجه اهمیت قضیه شده بودم. ظاهراً شاه، پس از ملاقات دکتر [عبدالله] معظمی و یکی دو نفر دیگر از وکلا قرار بود برای مدتی از ایران دور باشد، که این نیز با موضوع ملی‌کردن نفت بی‌ارتباط نبود. قرار بود شاه از راه زمینی تهران را ترک کند و تا لحظه خروج این مسأله محرمانه باشد. ولی وقتی مرحوم دکتر مصدق وارد سالن کاخ شد با کمال تعجب مشاهده کرد که هیأت رئیسه مجلس شورا[ی ملی] در حضور شاه هستند. نخست‌وزیر که کم و بیش از فعالیت‌های پنهانی عوامل شاه در مورد جلوگیری از این سفر نیمه‌اجباری آگاه بود، از مشاهده عوامل شاه به فراست دریافت که توطئه‌ای در کار است تا از سفر شاه جلوگیری شود. شاه، بدون اینکه با دکتر مصدق مذاکره‌ای در این زمینه بکند، با هیأت رئیسه مجلس در سالن دیگری خلوت کرد و بعد از مدتی نزد دکتر مصدق آمد و گفت هیأت رئیسه مجلس از من تقاضا کرد از کشور خارج نشوم. و با این ترتیب عمق توطئه نمودار شد.

یک ساعت بعد، خبر آوردند وضع میدان کاخ غیرعادی است و گروهی در میدان جمع شدند و به نفع شاه شعار می‌دهند. خبرها حاکی بود که در میان تظاهرکنندگان - که به سوی کاخ شاه حرکت کرده بودند - عده‌ای از افسرانی که در کمیسیون متشکله در ستاد ارتش، به علت فساد و سوءاستفاده بازنشسته شده بودند، دیده می‌شوند. من که جلوی در خروجی سالن بودم متوجه همهمه خارج از کاخ شدم. جالب اینکه در دست چند تن از شا‌ه‌دوستان که به نفع شاه شعار می‌دادند طنابی بود که می‌گفتند می‌خواهیم با این طناب دکتر مصدق را دار بزنیم. وضع عجیبی پیش آمده بود. دکتر مصدق در سالن نزد شاه بود و من خارج از سالن جلوی در ورودی کاخ پر از شاه‌پرستان. خروج دکتر مصدق از در اصلی کاخ میسر نبود. ناچار از در کاخ شمس، خواهر شاه سابق (از در چهارراه حشمت‌الدوله) خارج شدند و توسط «اصغر امیرصادقی» راننده مخصوص شاه به منزلش رفت. وقتی خیالم از رفتن دکتر مصدق راحت شد من با اتومبیل نخست‌وزیری از جلوی کاخ به خانه ۱۰۹ مقر نخست‌وزیری حرکت کردم. جمعیت که متوجه اتومبیل دکتر مصدق گردید به سوی منزل آن مرحوم هجوم آورد. سربازانی که در چهارراه حشمت‌الدوله مستقر بودند مانع حمله شاه‌پرستان به خانه دکتر مصدق شدند. طولی نکشید که سرتیپ [محمود] افشارطوس آمد تا با تظاهرکنندگان صحبت کند و آنها را متفرق کند، ولی موفق نشد و شاه‌دوستان صف سربازان مستقر در چهارراه را شکستند و به سوی منزل دکتر مصدق هجوم آوردند که در میان آنها قیافه سرهنگ عزیزالله رحیمی، سرهنگ نقدی، سرلشگر [نادر] باتمانقلیچ هنوز به یاد من مانده است که شاه‌دوستان را تشویق به شکستن در و هجوم به داخل منزل می‌کردند. تعداد سربازان مستقر در منزل ۱۲۰ نفر بودند که زیر نظر من مأمور حفظ جان نخست‌وزیر بودند. تعداد سربازان در برابر جمعیت شاه‌دوستان بسیار کم بود. ناچار از سرتیپ [غلامحسین] وفا فرماندار نظامی که در منزل نخست‌وزیر بود تقاضا کردم از فرمانداری نظامی قوای کمکی برایم بفرستد، ولی هرچه به او اصرار کردم اقدامی نکرد و خودش نیز از دیوار منزل به خارج رفت. در این گیر و دار بود که صدای مهیبی شنیده شد و به دنبال آن یک جیپ سفیدرنگ مرکز خون ارتش در حالی که سرهنگ عزیزالله رحیمی و شعبان بی‌مخ سوار آن بودند وارد منزل شدند. سرهنگ رحیمی و شعبان بی‌مخ با جیپ در منزل را شکستند و راه را برای هجوم جمعیت به داخل منزل هموار کردند. وقتی جیپ مهاجمان وارد منزل شد سربازان شروع به تیراندازی کردند. بر اثر تیراندازی سربازها، مهاجمین پا به فرار گذاشتند. هرگز صحنه فرار شعبان بی‌مخ را فراموش نخواهم کرد که در حال فرار داد می‌کشید مردم فرار نکنید، تیرها هوایی است.

در ستاد ارتش

در این وقت دکتر مصدق تصمیم گرفت به ستاد ارتش برود و به این منظور از نردبان به باغ مجاور منزل رفتند و از آنجا خودشان را به ستاد ارتش رساندند. من هم بلافاصله خود را به ستاد ارتش رساندم. در آنجا وضع جالبی پیش آمده بود، دکتر مصدق به عنوان نخست‌وزیر و وزیر دفاع ملی در اتاق رئیس ستاد ارتش نشسته بود، ولی سرلشگر [محمود] بهارمست رئیس ستاد جرأت نداشت وارد اتاق شود و به حضور نخست‌وزیر برسد. چون سرلشگر بهارمست از صبح آن روز محل مأموریت خود را ترک کرده بود و به دربار رفته بود... خلاصه مدتی، قریب دو ساعت این وضع ادامه داشت. تا سرانجام بر اثر اخطارهای پی در پی، سرلشگر بهارمست وارد اتاق شد. دکتر مصدق که عصبانی بود پرسید تا حالا کجا بودید که در سرکارتان نبودید؟ بهارمست به طرز آشکاری می‌لرزید و نتوانست جواب درستی بدهد، ولی دکتر مصدق که می‌دانست او کجا بود دیگر چیزی نگفت و دنبال مطلب را نگرفت.

دکتر مصدق پس از اینکه مدتی در ستاد ارتش بود تصمیم گرفت به مجلس برود. اتومبیل خصوصی نخست‌وزیر حاضر شد و دکتر مصدق در حالی که دکتر غلامحسین مصدق و حسین مکی و من در کنارش بودیم به مجلس شورای ملی رفت تا مطالب را در جلسه خصوصی مطرح کند. در این جلسه [ابوالحسن] حائری‌زاده در مخالفت با دکتر مصدق، و مرحوم دکتر معظمی در تجلیل از دکتر مصدق سخن گفتند. در این جلسه شادروان دکتر [حسین] فاطمی نیز حضور داشت و وقتی حسین مکی به او گفت اگر مسأله تحصن دکتر مصدق نخست‌وزیر و وزیر دفاع در مجلس آن هم به خاطر نداشتن تأمین جانی پخش شود، کشور در آستانه تجزیه قرار می‌گیرد. مرحوم دکتر فاطمی اظهارات مکی را تأیید کرد و گفت بهتر است خودت مسأله را با دکتر مصدق در میان بگذاری. مکی به سراغ مرحوم دکتر مصدق رفت. خسرو قشقایی هم حضور داشت. مکی قبل از اینکه حرفی بزند سیگاری تعارف کرد. مرحوم دکتر مصدق گفت نخیر سیگار نمی‌کشم. مکی گفت: قربان خودتان می‌فرمودید هر وقت آدم حرص می‌خورد چند پک سیگار ضرری ندارد. دکتر مصدق سری تکان داد و یک سیگار گرفت و آتش زد. مکی حرفش را زد و اصرار کرد نخست‌وزیر به منزل برود. بالاخره نخست‌وزیر تصمیم گرفت به منزل بازگردد. دکتر غلامحسین مصدق، دکتر فاطمی، مکی و من در خدمتشان بودیم. جلوی در منزل هنوز افسران بازنشسته شاه‌پرست جمع بودند. به اطلاع دکتر مصدق رساندم که این افسران هر یک، یک اسلحه و ۱۰۰ تیر فشنگ همراه دارند و ممکن است مزاحمت‌هایی فراهم کنند. در این وقت حسین مکی تلفنی با شاه صحبت کرد و سرانجام ترتیباتی داده شد تا افسران از جلوی کاخ متفرق شوند و توطئه‌ای را که قرار بود طرفداران شاه برای سرنگون کردن حکومت ملی شادروان دکتر محمد مصدق اجرا کنند، خنثی شد. ولی این توطئه‌ها چند ماه ادامه داشت تا کودتای ۲۸ مرداد پیش آمد و آن ماجراها...

شاه را راه ندهید

بعد از ماجرای نهم اسفند، دکتر مصدق حتی در ایام عید و [مراسم] سلام به کاخ شاه نرفت، و با اینکه یک‌بار سرتیپ [مهدی] سپه‌پور و بشیر فرهمند مدیرکل اطلاعات و رادیو، و یک دفعه هم سرلشگر [میرمحمد] مهنا معاون وزارت دفاع و سرتیپ [محمدتقی] ریاحی رئیس ستاد ارتش پادرمیانی کردند و قرار شد شاه به عنوان عیادت به منزل دکتر مصدق بیاید تا بدین ترتیب شاه با دکتر مصدق آشتی کند، مرحوم مصدق سرسختانه از ملاقات با شاه خودداری می‌کرد و به من دستور می‌داد هر شب از ساعت ۸ در منزل بسته شود و از ورود اشخاص حتی شاه به خانه ۱۰۹ جلوگیری کنم. دکتر مصدق عقیده داشت و بارها به من گفته بود از شاه نباید راستی و درستی انتظار داشت... من، تا واقعه ۲۵ مرداد و روز ۲۸ مرداد که تا ساعت هفت بعدازظهر در کنار دکتر مصدق در برابر مهاجمان دفاع کردیم و سرانجام توانستیم دکتر مصدق و ۲۳ نفر از وزراء و همکارانش را به سلامت از مهلکه به در ببریم، دقیقاً این گفته مصدق را درک کردم.

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ ۹ اسفندماه ۱۳۵۷