پرسش و پاسخی کمتر دیده شده از آیت‌الله کاشانی:

ضربه‌ای که مصدق به من زد، بدترین دشمنانم نزدند


ضربه‌ای که مصدق به من زد، بدترین دشمنانم نزدند

۲۴ اسفندماه ۱۳۴۰ آیت‌الله کاشانی دیده از جهان فروبست. زندگی سیاسی آیت‌الله، فراز و فرودهای زیادی دارد که تا چنددهه بعد همچنان محل بحث و تحقیق تاریخی است.

آیا آیت‌الله کاشانی در سقوط دولت دکتر مصدق نقش داشت؟ اختلافات کاشانی و مصدق از کجا  آغاز شد؟ اینها سوالاتی است که همواره در ارتباط با جریان ملی شدن نفت ایران و سپس کودتای ۲۸ مرداد مطرح می‌شود.

آیت‌الله کاشانی در سال ۱۳۳۳ و پس از تصویب لایحه قرارداد کنسرسیوم نفت در مجلس هجدهم در قالب پاسخ به چند سوال، به سوالات مذکور، جواب می‌دهد. 

آنچه در ادامه می‌خوانید پاسخ آیت‌الله کاشانی به سوالاتی است که از سوی شمس ابهری طرح شده و توسط محمدحسن سالمی مکتوب شده است.

لازم به ذکر است که این پرسش و پاسخ برای اولین بار در شماره هشتم فصلنامه مطالعات تاریخی در سال ۱۳۸۴ منتشر شده است.

 

متن سئوالات ارائه شده

«حضرت آیت‌اللّه العظمی کاشانی‌، چون‌ درباره‌ روابط‌ آن حضرت با جناب آقای دکتر مصدق شایعاتی در اذهان می‌باشد، استدعا دارم برای روشن‌گری‌ سئوالات‌ زیر‌ جـواب مرقوم‌ فرمایید:

1-علت مخالف حضرت آیت‌اللّه با دکتر مصدق بعد‌ از‌ آن همه تأیید و موافقت و پشتیبانی‌ چیست و عـلت اینکه با اختیارات شش ماهه اول مخالفت نکرده و بعد‌ با‌ یکساله مخالفت‌ فرمودید چه می‌باشد؟

2-حضرت آیت‌اللّه روی چه اصلی سپهبد زاهدی‌ را‌ در زمان ریاست مجلس در مجلس برای‌‌ تحصن‌ قبول‌ فرمودید. آیـا موافق با روی کار آمدن ایشان‌ بودید‌ یا خیر؟ و آیا با حلّ نفت به این‌ طریق موافقید؟

3-با وکالت آقای حاج سید‌ مصطفی‌ کاشانی‌ و‌ همچنین نطق رادیویی ایشان موافق‌ بوده‌اید‌ یا خیر؟

 

مـتن پاسـخ‌های آیت‌اللّه کاشانی‌

بسم‌ اللّه الرحمن الرحیم

پیشرفت‌ سریع‌ و روزافزون دنیا به سوی ترقی و تکامل‌ از یک‌ طرف‌، بیچارگی‌ و استعمار‌زدگی ملت‌های عقب افتاده کـه‌‌ اکثرا‌ً تحت لوای مقدس اسلام نیز می‌باشند از طرف دیگر، مرا بر آن داشت‌ که‌ از اوان زندگی طریقی غیر از‌ آنچه‌ دیگران‌ انتخاب‌ کرده‌اند برگزینم‌. و به‌ خاطر نیل به یک‌ هدف‌ مقدسی از همه‌ چیز، پول، مال‌، جـاه و مـقام دست کشیدم و برای تجدید مجد و عظمت‌ ملت‌های‌ مسلمان در راهی که جد بزرگوارم‌‌ حسین‌ ابن علی‌ علیهم‌ السلام‌ قدم نهاده بود، پای‌ گذاشتم و بزرگ‌ترین سرمایه زندگی یعنی نقد جان در کف نهادم و در راه خدا به همه‌ چیز‌ پشت پا زدم و مبارزه و جهادی عظیم‌ و انقطاع‌ ناپذیری‌ را‌ شروع‌ کردم.

من می‌دانستم‌ تا‌ اعمال اجـنبی و سیاست‌های استعماری خارجی‌ میان مسلمانان حاکم است و برای پیشرفت مقاصد پلید خود همه چیز‌ مسلمان‌ها‌ را‌ ملعبه اغراض‌ قرار داده، فساد و تباهی را‌ در‌ میان‌ مردم‌ رایج‌ می‌کنند‌ و تخم‌ نفاق و شقاق را افشانده، مردم را نسبت به معتقدات متین مذهبی متزلزل نموده و حکومت قرآن را مضمحل می‌کند، هیچ امر اصلاحی در میان جامعه امکان پذیر نیست‌.

برای بهبود وضع مسلمین باید علت این خرابی‌ها را جستجو کرد. آن‌گاه به قطع ریشه آن شجره فساد اقدام نمود. بر هیچ‌کس هم پوشیده نیست که‌ دولت حیال و مکار انگلیس‌ بیش‌ از هر دولتی در امور ممالک اسلامی دخالت کرده و می‌کند و بالخصوص در کشور ما ایـران‌، سلسله جنبان چه اعمال فجیع و جابرانه‌ای بوده است.

من که‌ مبارزات خود را در سنین‌ جوانی‌ علیه سیاست‌های استعماری بیگانه در بین‌النهرین آغاز کرده و مسبب عصیان‌ها و انقلابات عدیده‌ای علیه انگلستان بودم که همه ضبط و ثبت تاریخ است از‌ بدو‌ ورود به ایران آرام ننشسته‌، هر وقت‌ فرصت دست می‌داد ضربت مهلکی به این سیاست مرموز وارد می‌ساختم.

در این راه متحمل چه مصائب و متاعب و خساراتی شدم خدا می‌داند، سه مرتبه‌ مرا‌ تبعید و دور از شهر‌ و کشورم‌ نگهداشتند و آن‌قدر شکنجه دادند که بارها مرگ را به‌ چشم دیدم. مع ذالک هر وقت توفیق به استخلاص می‌یافتم، از گذشته بسی آماده‌تر و مصمم‌تر و خصمانه‌تر به مبارزه می‌پرداختم.

در این مدت‌ آمد‌ و رفت کابینه و دولت‌ها جز اوایل حکومت‌ آقای دکتر مصدق با هیچ‌ یک نه تنها موافق نبودم، بلکه مبارزه کردم‌، مبارزه با حکومت‌های قوام‌ و ساعد و رزم آرا و هژیر را همه ملت ایران‌ به‌ خاطر دارند‌ که با چه فداکاری‌ها و جانبازی‌هایی موفق‌ به عقیم نهادن نقشه‌های این دولت‌ها شدیم.

بعد از اینکه جاده‌ها‌ هموار شد و کم‌کم طبقات از هم‌ جدا و پراکنده ایران گرد هم‌ جمع‌ شدند‌ و نیرو و قدرتی عظیم و ملی کسب کردیم، موفق شدیم‌ که دوره شانزدهم چند وکیل مبارز به مجلس بفرستیم‌ و ‌‌بعد‌ از مبارزه و نابودی رزم‌آراء با اعلام‌ ملی کردن صنایع نفت سراسری ایران‌ موفقیت‌ و پیروزی‌ بزرگی کسب کردیم.

در طول این‌ مبارزات هرکس عقیده مرا دنبال می‌کرد مورد پشتیبانی من‌ قرار می‌گرفت. آقای دکتر مصدق‌ که سوابق گذشته زندگی سیاسی‌شان نقطه ابهامی نداشت‌ و حاکی از آزادی خواهی‌ و وطن‌پرستی‌ و ملت دوستی بود، در این راه با ما هم قدم بودند و چون ایشان را شایسته دیدیم با تبعیتی که مجلس از افکار مردم می‌کرد موفق شدیم ایشان را به کرسی ریاست‌ وزرائی بنشانیم.

نه تنها دکتر مصدق بلکه هرکس غیر از ایشان در ادامه راه ما مؤثر می‌بود و از تز ملی شدن نفت‌ و خلع ید از اجنبی حمایت می‌کرد من او را تا‌ پای‌ جان طرفدار بودم.

آقای دکتر مصدق هم چون در این راه قدم بر می‌داشت، اولین دولتی بود که در تاریخ زندگی‌ من مورد حمایتم قرار گرفت و با ایشان و پشتیبانی مردم به‌ پیروزی‌های‌ پی در پی نایل می‌گردیدیم.

تا این‌که بعد ‌از یک سال حکومت ایشان، اجنبی خواست با سقوط دولت ایشان مبارزه ما را تخطئه کند. آن روزها برای ملت ایران‌ فراموش‌ شدنی نیست.

آن روز روزی بود که قوام را رأس کار آوردند. من در مقابل تمام مخبرین و خبرگزاری‌های خارجی اعلام کردم که برای رفع شر اجنبی و استقرار مجدد حکومت دکتر‌ مصدق‌‌، کفن‌ پوشیده، برای مبارزه به میدان‌ بهارستان‌ خواهم‌‌ رفت.

بحمداللّه در مقابل استقامت و پایداری ما حریف تاب مقاومت نیاورد و زودتر از آن چه‌ تصور می‌شد دشمن به زانو‌ درآمد‌. و اگر‌ آن همه ایستادگی و جانبازی من نبود، از کجا‌ معلوم‌ بود که آقـای دکتر مصدق دوباره به مسند ریاست بنشیند و اگر اتفاق و اتحاد نبود در همان سی‌ام‌ تیرماه دولت‌ ایشان‌ رفته‌ بود و‌ اینجانب با وجود اینکه قوام‌السلطنه پیغام فرستاده بود که تعیین‌‌ وزرای کابینه خود را موکول به نظر شما می‌کنم‌، از این همه قدرت و حشمت چشم پوشیدم‌ و مصراً برای‌ استقرار‌ دوباره‌ حکومت دکتر مصدق جان خود را به خطر انداختم. زیرا قوام‌ بعدا‌ً با وجود داشتن عنوان نمایندگی مردم، به خـط خویش حکم تبعید مرا صادر کرده بود. با‌ علم‌ به‌‌ خطر، دست از مبارزه نکشیدم تا بعون اللّه و همت مردم حکومت پوشالی‌اش‌ را‌ ساقط‌ کردم.

این فداکاری و جانبازی نه تنها در خصوص سی‌ام تـیر بود، بلکه قبل از‌ آن‌ هم‌ برای تأیید و تقویت دکتر مصدق سه مرتبه اعلان تعطیل عمومی دادم که در سراسر‌ ایران‌ مردم تعطیل کردند و به تلگرافات‌ حضوری و عادی و تلفن‌ها مبادرت کردند و در مقابل انظار‌ خارجی‌، به‌ تظاهرات عمیق‌ می‌پرداختند و هر وقتی احساس می‌کردم که عمال بیگانه مشغول تحریک هستند، مردم‌ را‌ به‌ میتینگ و تظاهرات دعوت می‌نمودم و به وسیله خطبا و ناطقین و نمایندگان مردم‌، چندین ده‌‌ هزار‌ نفر‌ از مردم را ارشاد و به حقایق آشنا می‌کردند.

من به نـوشتن این بدیهیات مجبور نیستم‌ زیرا‌ هنوز ملت و نسل حاضر وجود دارد و هنوز آثار آن تظاهرات نمایان و در‌ گوش‌ها‌ صدای‌ گفتار ما طنین انداز اسـت.

من در انجام این امور چه زحماتی کشیدم کسی نمی‌داند‌. زیرا‌ اکثر‌ مردم هنوز راه را از چاه تشخیص نمی‌دادند. برای تعطیلی بازار عده‌ای‌ از‌ روسای اصناف می‌گفتند مصدق‌ ریش می‌تراشد و دست مـلکه را بـوسیده و نـماز نمی‌خواند، لایق پشتیبانی ما و شما‌ که‌ اعظم طبقه‌ روحانی مردم هستید نـیست و اصولاً با دخول عالم در سیاست‌ مخالفت‌ داشتند تا اینکه آنها را وادار کردم‌ که‌ در‌ امور مملکت خود دخالت کـنند، خـیلی زحمت‌ها‌ کشیدم‌ زیرا آنها دخالت در سیاست‌ را جایز نمی‌دانستند، با یک چنین مردمی و بـا‌ دسـت‌ خالی فقط به استعانت از‌ خداوند‌ به یک‌‌ نهضت‌ عظیم‌ دست زدیم. گرچه انجام ایـن امـور‌ و تشکیل‌ میتینگ‌ها و مجالس و نشر مطبوعات‌ برای تقویت نهضت محتاج مخارج و پول بود ولی‌ هیچ‌یک‌ از افراد مـردم مـرا در این‌ راه یاری‌ نکردند و با‌ مشقت‌ و قرض و وام‌، کارها را رو‌ به‌ راه می‌نمودم‌.

کسی به من پولی نداده و دسـتمزدی برایم نفرستاده که امروز مرا‌ مورد‌ انتقاد یا سئوال و جواب قرار‌ دهد‌، من‌ هرچه‌ کردم و می‌کنم‌ فقط‌ فی سبیل اللّه و برای‌ نجات‌ مردم است.

آن روزها که دکتر مصدق بـه خـارج ایران برای حضور در دادگاه‌های‌ بین‌المللی‌ رفته بود و مخصوصاً مصادف با ایام‌ سوگواری‌ و یا ماه‌ مبارک‌ رمـضان‌ و ایـام عبادت بود، مردم‌ را در تأیید او تشویق می‌کردم و برای سلامت و موفقیتش ختم‌ها می‌گرفتم و دعاها می‌کردم و اعلامیه دادم‌‌ در‌ هر دو سفر از رفتن تا برگشتن‌ او‌ دعا‌ کنند‌ و مردم‌ را وادار[به‌]استقبال در‌ هر دو‌ دفعه نمودم.

ولی در خصوص علت مـخالفت من با دکتر مصدق باید متوجه بود که تنها‌ ملاک‌ موافقت‌ و مخالفت مـن بـا اشخاص بستگی به اعمال‌ و رفتار‌ آنها‌ دارد‌.

من‌ همیشه‌ دکتر مصدق را در مبارزه‌ یاری می‌کردم ولی از آن روز که تشخیص دادم راهـی که دکتر مصدق می‌پیماید بسیار خطرناک‌ و بالاخره منجر به روی کارآمدن حکومت‌ کمونیستی یـا پیـدایش یک وضع خفقان‌آور و دیکتاتوری شدید خواهد شد، فقط از عواقب وخیم بعضی از اعمالشان ایشان را گوشزد کردم.

خدایی که به اسرار نهانی هرکس واقف است شاهد‌ ادعای‌ من است که من آنچه کـه از نظر شخصی از دکتر مصدق دیـدم نـادیده انگاشتم و بـرای نیل بـه هدف، از همه چیز خودم چشم پوشیدم. که مبادا خدای نخواسته‌ نفاقی‌ به وجود آید.

بعد از سی تیر متجاوز از هـزار تـلگراف تبریک و تشکر از اکناف و اطراف بلاد ایـران و حتی از شخصیت‌های بزرگ مـلی‌ و ضد‌ استعمار خارجی به‌ من مخابره‌ شد‌ که هنوز موجود است و از فداکاری من قدردانی شده بود. ولی هیچ‌یک از آنها را اجازه پخش از رادیو ندادند.

موقعی که من در‌ بـیمارستان‌ بستری بودم، متجاوز از‌ چند‌ صد تلگراف مخابره شد و حتی از اکثر بلاد تقاضا کرده بودند موافقت کنم که هر یک از دکترهای‌ خارجی را می‌خواهم به تهران احضار کنند و مجالس دعا جهت اعاده سلامت من‌ ترتیب‌ داده بودند که هـیچ‌ یک را کسی خبر دار نشد.

سرتیپ دفتری را که شبانه به من اهانت کرد و با وضع ناهنجاری مرا به فلک الافلاک تبعید کـرد، دکتر مـصدق‌ سر کار آورد و هزار‌ امثال‌ اینها. همیشه‌ من نام ایشان‌(دکـتر مـصدق‌) را با تجلیل در خطابه‌ها و مـصاحبات و اعلامیه‌های خود می‌بردم. ولی یک مرتبه نامی‌ از من برده‌ نشد. اینها چون در مقابل هدف من بسیار‌ ناچیز‌ بود‌ به هیچ انگاشتم‌.

بعد از رفتن به مکه و تـجلیلی کـه در کشور سـعودی از من شـد، محرمانه ‌‌به‌ سفیر ایران نامه نوشتند که به چه مناسبت در مقام احترام من برآمده‌ است‌. بعد‌ از اینکه دولت‌های خارجی تجلیل و تکریم کرده‌اند؟ سفیر ایران‌ نباید از من که به‌عنوان ریـاست مجلس مملکتش‌ را هم دارم دیدن کند!! بعد از مراجعت از بیت‌اللّه‌ تصمیم گرفتم‌ برای تجدید مجد و عظمت‌ گذشته‌ اسلام و به خاطر استحکام استقلال ایران‌ تشکیل یک اتحادیه بزرگ اسلامی از زعمای قوم اسـلامی کـشورهای مختلف دست به کار به‌ وجود آوردن یک کنگره اسلامی در ایران شدم‌. امید می‌رفت‌ که بتوانیم به موفقیتی نایل شویم‌ که موجب قدرتی شگرف در دنیا و افتخار مردم ایران و پیشرفت اسلام بشود. متأسفانه چون اسم‌ دکتر مصدق در این جریان نبود از تشکیل آن ناراضی‌ بودند‌ و بالاخره آن‌قدر کوشیدند تا موفق‌ به تشکیل آن هم نشدیم و در بعضی جراید شـایع کردند که شخصیات اسلامی دعوت مرا نپذیرفتند در صورتی که مرا در انجام این امر مهم‌ از‌ همه‌جا تشویق و ترغیب می‌کردند. باز هم‌ این کارشکنی بزرگ آقای دکتر مصدق را که فقط از جنبه خـودخواهی بـود نسبت به خود تـحمل‌ کـردم‌.

در خیلی امور با‌ من‌ اختلاف داشتند ولی من‌ چون مشغول مبارزه با خارجی‌ بودم‌، به هیچ انگاشتم‌.

در انتخابات دوره هفدهم به کرات به ایشان گفتم که در حکومت‌ شما دیگر نوکران اجنبی‌ نباید‌ از‌ صندوق بیرون آیند.

باید دست‌ ایشان‌ را‌ قطع کرد، ما که در خشکانیدن شجره استعماری می‌کوشیم باید مظاهر پلید او را هم نابود کنیم. اگر قرار شود باز‌ هم‌ اینها‌ بر ما مسلط باشند چـه فایده‌‌ای‌ دارد. پس نهضت‌ یعنی‌ چه‌؟ مع ذالک ایشان نشنیدند و همان‌طور که مشاهده کردید عده‌‌ای‌ از خادمین استعمار به مجلسی که در زمان دکتر مصدق‌ تشکیل شـده‌ بود‌ راه‌ یافتند. در انتخابات اینها را یاری نمودند.

در خصوص وضع‌ اقتصادی مردم و طرز حکومت ایشان و انتصابات بی‌جا با دکتر مصدق گفتگوها داشتیم. ایشان در دادگاه‌های بین‌المللی مدارکی ارائه‌ دادند‌ که‌ انگلستان به ‌وسیله اشخاصی که نام بردند در امور داخلی ایران‌ علنا‌ً دخالت کرده‌اند و مؤثر هم افتاد، ولی بعد از مراجعت همین اشخاص را در رأس حساس‌ترین مشاغل‌ قرار‌دادند‌. آیا دنیا به این اعمال ما نمی‌خندد؟

اینها و هزارها امثال‌ اینها اختلاف‌ نظرهایی بود که‌ ما‌ با‌ یکدیگر داشتیم و چون باز هم امیدوار بودم که بتوانم در مبارزه‌ خارجی از وجودشان‌ استفاده‌ کنم‌ لب نگشودم و اظهار دلتنگی نکردم. اما لایحه اختیارات شش‌ ماه، من آن وقت برای‌ استراحت‌ به لواسان رفته بودم در غیاب من در یک جلسه خصوصی لایحه‌ اختیارات‌ را‌ تقدیم‌ و فوراً تقاضای جلسه علنی نموده و اختیارات شش ماهه را به تصویب‌ می‌رساند.

پس از‌ مراجعت‌ من چون کار از کار گذشته بود، علاوه بر اینکه من مسئولیت ریاست‌‌ جلسه مجلس‌ را‌ نداشتم، مخالفت بعد از اینکه از تصویب گذشته کاری بی‌ثمر و موجب فتنه و آشـوب بـود. لذا‌ مخالفت‌ نکردم.

بعد از مدتی که جهت معالجه به بیمارستان رفته بودم مشاهده‌‌ کردم‌ قانونی‌ جهت انتخابات طبق‌ لایحه اختیارات تنظیم کرده که با افزایش عده منتخبین و قلّت‌ عده مجلس هفدهم برای‌ اینکه‌ انـتخابات‌ نیمه انجام بود و به حد نصاب قانونی با قانون جدید جهت تشکیل‌ جلسه‌ نمی‌رسید خود به‌ خود مجلس تعطیل می‌شد.

عده‌ای از وکلا طرحی تنظیم‌ کردند که قانون اختیارات دکتر مصدق‌ نتواند‌ مـجلس هفدهم را از کار بیندازد و این قانون شامل‌ این مجلس نباشد‌.

بعد‌ از تقدیم این طرح دکتر مصدق با‌ نطق‌ رادیویی‌ خود این عده از نمایندگان را به‌ لجن‌ کشید و حرمتی برای ایشان بـاقی نـگذاشت! و گـفت اینها از پشت به من خنجر‌ زدند.‌ برای چه‌؟ کسی‌ نمی‌داند؟

در این حیص و بیص‌ با وجود‌ اینکه از‌ مدت‌ اختیارات‌ شش ماهه مدتی مانده بود دکتر مصدق‌ تقاضای‌ اختیارات‌ یک ساله را به مجلس تقدیم کردند. با مشوب نمودن اذهان به‌‌ وسیله‌ نطق خود نمایندگان را مجبور بـه‌ تـصویب این لایحه نمودند‌. من‌ چون وظیفه بزرگی به‌ عهده‌ داشتم‌ و حفظ و حراست قانون اساسی به گردنم بود و عنوان ریـاست مـجلس شـوری را داشتم‌ و طبق‌ گفتار قبلی ایشان در ادوار‌ مختلفه‌ مجلس‌ و به استناد ایـنکه‌ به‌ کرات می‌گفتند وکیل‌ حق‌ توکیل‌ وزرا ندارد. و در جزیی‌ترین امور به بهترین دولت‌ها نمی‌توان اختیاری داد و خود ایشان‌ در‌ مجلس‌ چـهاردهم و مجالس قـبل با این امر‌ مخالفت‌ کرده بودند‌ و با‌ اتکاء‌ به مواد مـحکم و مـستدل‌ قانون اساسی و گذشته از همه اینها برای اینکه سابقه‌ای در مجلس نشود و در آینده دولتها‌ نتواند‌ از این عمل اسـتفاده کـنند و بـه‌ استناد‌ اینکه‌ دکتر‌ مصدق‌ گرفته و به او‌ اختیارت‌ داده شده به‌ ما هم بدهید اگـر روزی مـجلسی هم پیدا شود که بتواند در مقابل‌ قانون‌ شکنی‌ دولتها مقاومت نماید با بودن ایـن سـابقه‌ بـد‌ آن‌ هم‌ از‌ طرف‌ دکتر مصدق دهان همه بسته خواهد شد.

این بود که‌ صراحتاً به‌ وسیله نامه‌ای ادای وظیفه کردم و عواقب سوء این عمل را به مجلس نوشتم و به‌ شخص ایشان گوشزد‌ نمودم و در ایـن راه جز سود ملت و رضای پروردگار نظری نداشتم خاصه‌ اینکه ایشان از اختیارات شش ماهه اول هـم هـیچ قدم اصلاحی و امید بخش برای مردم برنداشته‌ بودند.

مع‌ ذالک‌ دکتر مصدق اصرار و ابرام در تـصویب آن نموده و اختیارات یک ساله هم از مجلس‌ گذشت. این‌ها همه راه‌هایی بود که دکتر مصدق یـکی بـعد از دیگری می‌پیمود و آن راه‌هایی‌ که‌‌ به سر منزل مقصود ما را نرساند و ما را در وادی حـیرانی و سـرگردانی وحـشتناکی رهبری می‌کرد.

بعد از تصویب اختیارات یک ساله دکتر‌ مصدق‌ چون خود واقف به سوء‌ عـمل‌ خـود بـود واسطه‌ها فرستاد که ما در دزاشیب شمیران یکدیگر را ملاقات کردیم و به اصطلاح اصـلاح‌ روابـط فی ما بین شد ولی من باز‌ هم‌ عواقب خطرناک این اعمال‌ را‌ تذکر دادم و از ایشان خواستم‌ تا جبران و ترمیم خرابی کنند ولی بعد از مراجعت از مجلس اصلاح‌، عده‌ای‌ افراد مأموریت‌ یافتند که علیه مـن تبلیغات سوئی بنمایند و جرایدی اجیر شدند که‌ بـه‌ مـن اهـانت نمایند.

همه شما جراید نیروی سوم، شـورش‌، پرخاش‌، صریر، حاجی بابا، توفیق، به سوی آینده، چلنگر و ده‌ها امثال اینها را دیده‌اید کـه در زمـان حکومت آقای دکتر مصدق‌ چـه‌ اهـانات و تهمت‌ها‌ و افتراها بـه مـن زدند که در زمان هیچ‌یک از بی‌شرم‌ترین و بـی آزرمـ‌ترین دولت‌های سرسپرده اجنبی اتفاق‌‌ نیفتاده بود.

گرچه دکتر مصدق از روی خودخواهی می‌خواست شخصیتی بالای‌ دستش‌ نباشد‌ ولی مزدوران اجنبی بـیش از پیش ایشان را در اقداماتی علیه شخصیت من یاری می‌کردند.

مصدق رئیس ‌‌دولت و حافظ جان و ناموس مردم و رئیس قوه مجریه بود. اگر نظر سوئی‌ نداشت، بـه‌ خـوبی‌ می‌توانست‌ از جراید هتاک و هرزه جلوگیری نموده و حرمت مرا که در احـترام او دخـیل بوده‌ام‌ و او را به این پایـه از قـدرت یاری کردم نگهدارد.

من دکتر مصدق‌ را به‌ بزرگی و جلال‌ رساندم‌ ولی او مرا تضعیف می‌کرد و نـفوذ کـلام مرا از بین می‌برد و نتیجه پشتیبانی‌ها و جـانبازی‌های مرا برای نـگهداری او می‌داد.

نمک‌نشناسی را به جایی رساند کـه چندین‌ کارآگاه به اطراف و اکناف فرستاد‌ تا درباره من حرفهای خلاف و ناروا شایع سازند.

ولی دامـن‌ پاک مـن به این حرف‌ها آلوده نمی‌گردید. در نهم اسـفندماه 31 مـرا بـه نـام ایـنکه بنا به وظـیفه ریـاست‌ مجلس به‌ شاه‌ نوشتم از ایران خارج نشود، متهم ساختند. هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند که من‌ اولیـن رئیـس مـجلسی بودم که در تاریخ مشروطه که هنوز شـاه را نـدیده‌ام مـن بـاب مـصلحت مـملکت‌‌ کاغذی‌ را که هیأت رئیسه نوشته بودند امضاء کردم‌.

من نمی‌توانستم حقایق را بر احساسات‌ ترجیح دهم. ما که مبارزه خارجی داریم نباید سر خود را با اختلافات داخلی که صـدر‌ در‌ صد به نفع اجنبی است گرم کنیم.

اگر شاه آن زمان از مملکت رفته بود دوباره مراجعتش می‌دادند و دکتر مصدق را هم همان نهم اسفند می‌بردند. چون جبهه ملت‌ قوی‌ نبود‌. کما اینکه در 28 مـرداد‌ اتفاق‌‌ افتاد.‌

ولی من به کارها آگاه بودم و دکتر مصدق را هم از این جریان آگاهی دادم و لیکن غرور مانع‌ درک حقایق شده‌ بود. ما‌ خلع ید از اجنبی کردیم، بدون اینکه دکتر‌ مصدق‌ وزارت جـنگ را داشـته باشد، هیچ چیز جز لجاجت نمی‌تواند نام داشته باشد که ارتش و ژاندارمری و شهربانی را با‌ خود‌ دشمن‌ نمایید. آیا دولتی که ارتش و قوای انتظامی نداشته باشد، قادر‌ به ادامه حکومت، آن هـم‌ مبارزه با اجنبی خواهد بود؟

اول دست انگلیس‌ها را قطع کنیم و ریشه آنها را بخشکانیم،‌ بعد‌ شاه‌ و شاخ و برگش خشک می‌شوند. چه خوبست که صحت گفتار و پیش‌بینی‌های مـن‌ را‌ مـردم و شخص‌ دکتر مصدق بـه چـشم دیدند ودر 24 مرداد سال 32 من که مصدر امری‌ نبودم‌ که‌ از رفتن شاه‌ جلوگیری کنم، پس چرا مراجعت کرد؟

پس چرا آقای دکتر مصدق‌ نتوانستند‌ مملکت‌ را نگهدارند؟ پس چرا قوای مسلح کشور با وجود وزارت دفاع ملی از ایـشان حمایت‌ نکرده‌ و حرف‌ شنوی‌ نداشتند؟

همه دیدند که شاه برگشت و مصدق هم به زندان رفت و آن حکومت دیکتاتوری شدید‌ را‌ که من به خوبی به چشم می‌دیدم مستقر شد و امروز نفس‌ها را در‌ سینه‌ حبس‌ کرده‌اند.

این اسـت‌ نتیجه خـودسری و خودخواهی و این است نتیجه غلبه احساسات بر عقل و منطق‌ و این‌ است‌ سزای خورد کردن استخوان ما و از بـین بردن نفوذ کلام ما که‌ چون‌ کوه‌ در پاسداری نهضت‌ ایستاده بودیم.

دکتر مـصدق اگر سوء نیت نداشت و اگر اصراری در از‌ بین‌ بردن من نداشت، چرا این موضوع‌ را تنها برای شخص مـن ‌ ‌پیراهن‌ عثمان‌ نمود؟

تمام شخصیات‌ دینی از خارج و داخل آنها که به‌ اوضاع آشنا بودند هم بـه شـاه نـوشتند که‌ مسافرت‌ نکند‌ و هم به دکتر مصدق نوشتند که در این امر اصرار نورزد، پس‌ چـرا‌ اسمی از آنها نیست و تنها مرا متهم کردند؟ چون من تنها کسی هستم‌ که تا خـون در عروقم‌ جاری‌ است بـا اجـنبی سازش نمی‌کنم‌.

این بود که‌ اجنبی می‌خواست‌ من را که مانعش‌ بودم‌ از میان بردارد. آقای دکتر مصدق به‌ این‌ هم‌ اکتفا نکرد و به طریق دیگری‌ در تعطیل‌ مجلس‌ و قوه مقننه کوشید. به نام اینکه می‌خواهند مرا ساقط کنند. 57 نماینده مجلس‌‌ که‌ تصمیم به ساقط نمودن او‌ داشتند‌ وادار به‌ استعفا‌ از‌ سمت خود نمود.

به این هم‌ راضی‌ نشده‌؛ به عمل رفراندوم دست زدند. برای اینکه بیست نفر از وکـلایی‌ کـه‌ استفعا نکرده بودند و مکی را حبس‌ نماید، همه با وجود اینکه‌ برای‌ جلوگیری از رفراندوم حاضر به‌ استعفا‌ شدند و آقای‌ زهری هم اعلام کرد که حاضرم استیضاح خود را که در‌ خصوص‌ قتل افشار طـوس بـود پس‌‌ بگیرم‌.

زیرا‌ آنها هم با‌ داد‌ و بیدادی که شخص دکتر‌ مصدق‌ در خصوص اتهام آقای دکتر بقایی‌ به قتل افشار طوس نموده بود و رادیوی دولت‌ ایشان‌ قبل از محکومیت دکتر بـقایی در‌ رادیـو‌ علیه او‌ نسبت‌ قتل‌ به او دادند تا‌ او را هم به لجن بکشند و امروز کسی نباشد از مردم دفاع کند.

الغرض‌ چون‌ رفراندوم‌ یک امر مضر و خلاف قانون بود‌ و باز‌ هم‌ ایجاد‌ سـابقه‌ بدی در میان‌ دولت‌های‌ آینده‌ خواهد گذاشت ما از عاقبت این کار خلاف ایشان را آگاه ساختیم. ولی دکتر مصدق‌ تصمیم‌ به‌‌ رفراندوم گرفته بود و می‌بایستی به هر ترتیبی‌ شده‌ عملی‌ شود.

آیا‌ مجلسی‌ که از اکثریت افتاده‌ عمل به رفراندوم و صرف مبالغی از خزانه مـلت و ایـجاد سابقه سوء، جز لجاجت و خودرأیی‌ چه معنی و مفهومی دارد؟ کسی قادر به جواب نیست.

به تذکرات‌ خیرخواهانه ما ترتیب اثر نـداد. مـن رسـماً به ایشان تذکر دادم که عمل به رفراندوم با رفتن دولت شـما یکی است‌، ایشان از این‌ حقیقت ناراحت شده دستور می‌دهند عده‌ای‌ از‌ طرفداران‌ و احزاب وابسته به دولت چندین‌ شب خانه مـرا سـنگ بـاران کنند و خانواده مرا پریشان‌ سازند و عده زیادی از افراد مجاهدی که‌ برای نـهضت مـلی جانبازی کرده‌اند زخمی‌ کردند و حتی یکی را‌ هم‌ به خاک ‌و خون کشیدند و کشتند و یاران و احفاد مرا گرفتند و متهم بـه قـتل و خـونریزی نموده به زندان انداختند.

آیا برای‌ چه‌؟ معلوم نیست. آیا دیکتاتورترین دولت‌ها جرئت‌ یـک‌ چـنین جـسارت و اسائه ادب را‌ داشتند‌ که دکتر مصدق در خصوص من روا داشته است‌؟

آیا تذکر به خلاف قانونی را باید ایـن‌گونه‌ پاسـخ داد؟ آن هم دکتر مصدقی که آزادیخواه بوده و من که‌ همه‌ چیز خود را در‌ راه‌ عظمت او گذاشتم.

ضربتی که من از نظر شخصی از دکتر مصدق خوردم از کهنه کارترین دشمن‌های خود که انتظار همه گـونه تـعدی از طرف ایشان داشتم نخورده‌ام.

مع ذالک‌ هنوز‌ از نظر شخصی و آنچه‌ که بر من گـذشته کـینه‌ای‌ در دل از مصدق ندارم‌. ولی آیا بدبختی و بیچارگی که به سر ملت‌ آمده، قابل عفو و اغماض است‌؟

بالاخره بـه عـمل رفراندوم دست زدند‌ و با وجود‌ اینکه در‌ رأس‌ دولت قرار داشتند و نطق غرائی هم از مجلس نموده بودند مـعلوم بـود که در رفراندوم پیروز‌ خواهند شد.

من به دکتر مصدق گفتم به فـرض مـحال اگـر‌ مجلس‌ شما‌ را ساقط کند، مسئولیتی‌ متوجه شما نخواهد شد ولی وجود مجلس لازم است.

دکتر مصدق افـکاری کـه ‌‌یک سال‌ قبلش‌ می‌خواست به وسیله تصویب قانون انتخابات عملی سازد و آن همه تبلیغات کردند‌ کـه‌ دکتر‌ مصدق روحش با تعطیلی مجلس سازگار نیست و مدافعات دکتر شایگان و مهندس حسیبی و غیره در مجلس‌ کـه مـصدق هیچ وقت فکر بستن مجلس در قلبش خطور نخواهد کرد با‌ رفراندوم‌ عـملی سـاخت و مجلس‌ را‌ بست و بعد از بستن مجلس دیدیم کـه توانستند زمـینه را خالی ببینند و ایشان را ساقط کنند.

امروز دیگر سـی‌ام تیر نبود که مصدق دوباره برگردد. مجلس اولین پایگاه‌ مبارزه ملت بسته‌ شـده بـود. مردمی که در سی‌ام تیر جـان بـر کف مـبارزه مـی‌کردند هـمه لجن مال‌ شده و نفوذ کلامی نـداشتند. دیگر برای من قدرتی نمانده بود تا مانند سی‌ام تیر در تهییج‌ مردم‌‌ مؤثر بـاشم‌، افراد حزب توده در خیابان‌ها راه افتاده جـمهوری می‌خواستند، ارتش سر بـه طـغیان برداشته از وزیر جنگ حرف شـنوی نـداشت‌، سرتیپ دفتری که به دستور دکتر مصدق‌ رئیس‌ شهربانی‌ شده بود افراد پلیـس را علیه او شوراند.

در شهرها و ولایات دیگر آشـوب و بـلوا بـه پا شده بود. امـروز دیـگر کسی نیست. کاشانی از بـین رفـته و نفوذ کلامی ندارد‌. دکتر‌ بقایی قاتل‌ و جانی و در زندان به سر می‌برد. مکی‌-چـه کـسی‌ حرفش را می‌شنود؟

تنها دکتر مصدق یکه تاز میدان سـیاست و فـعّال ما یـشاء اسـت. حـزب توده با تمام قـدرتش از‌ مصدق‌ حمایت‌‌ کرده و جراید مخفی خود را‌ علنا‌ً در‌ خیابان‌ها می‌فروشد و شعارهای خود را در معابر می‌گرداند.

آنها کـه عـقل را از دست نداده و تابع احساسات خود نـیستند و تـعصب خـشک‌ نـدارند‌ و می‌خواهند‌ حقیقت‌ را بازجویند می‌دانند عاقبت این کار به کجا می‌کشد.

هرچه‌ گزارش می‌دهند اوضاع و ارکان مملکت متزلزل است، می‌گوید ملت پشتیبان مـن اسـت‌.

معلوم بود آقای دکتر مصدق که دنبال‌ یک‌ چنین‌ روزی می‌گشت که دسـت هـمه جز دست خودش کوتاه باشد به‌ هدف و آرزوی خود رسیده است. ولی یک وجدان بیدار به خود اجازه بدهد که بگوید دکتر مصدق‌ یک‌ چنین‌ روزی را نمی‌خواست. ولی مگر ما در دنیا تنها هستیم و منفک‌ و مجزا‌ از امور بین‌المللی زندگی می‌کنیم‌، دیدیم همه به چشم خود که دکتر مصدق در اوج قدرت‌ و عظمت‌‌ چند‌ صباحی بیش نتوانست پایداری کند و در مقابل عصیان‌ها به زانو درآمد و شیرازه‌ کـار‌ از‌ دستش بیرون رفت و آن حکومت دیکتاتوری که روی کارآمدنش را پیش‌بینی کرده و به ایشان‌ هم‌‌ تذکر‌ داده بودم با تمام قدرت و شدت روی کارآمد، دکتر مصدق را به زندان انداخت،‌ صداها‌ را در سینه حبس نمود، انتخابات فرمایشی که از رفراندوم سرمشق گرفته بود‌ با‌ سر‌ نیزه انجام داد و امروز هم قضیه نفت را با کنسرسیوم تمام کرده.

آیا باز‌ هم‌ می‌توان گفت دکـتر مـصدق راهی رفت که به‌ تـرکستان هـم نرسید. یکی نیست‌ که‌ بگوید‌ چرا شعری‌ بگوییم که در قافیه آن بمانیم. چرا دست‌ به اعمالی بزنیم که نتوانیم دیگر‌ جلو‌ عواقب وخیمش را بگیریم‌؟ من چون در راه خدا جهاد می‌کنم به کرات کتبا‌ً و شـفاها‌ً وقـوع‌ چندین کودتا را به ایشان اطلاع دادم ولی پیغام می‌شنیدم که‌ من به نیروی ملت‌ مستظهرم‌ و کسی‌ نمی‌تواند علیه من بشورد. حتی یکی هم از عاصیان و متمردین را گوشمالی‌ نداد‌.

این است که می‌بینید تـا زمـانی که قدمی برخلاف حق و قانون بر نداشت ما موفق و پیروز‌ بودیم‌‌ ولی بعدها که راهی غیر از آنچه که خود قبلاً می‌گفت و همیشه دولت‌ها‌ را‌ در آن خصوص به باد انتقاد می‌گرفت‌، رفت‌. نه‌ تـنها خـود را بلکه مـلت و مملکت و همه‌ را‌ با خود از بین برد و نتیجه سال‌ها رنج و مشقت و مبارزه را به باد داد و‌ حاصل‌ خون‌های پاکی کـه در این‌ راه‌ ریخته‌ شده‌ بود‌ تباه‌ ساخت.

گرچه کلام به طول کشید‌ ولی هنوز گفتنی‌ها و نوشتنی‌ها آن‌قدر است که مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

ولی‌ در‌ خصوص سئوال دوم که مربوط بـه‌ ‌ ‌تحصن سرلشکر زاهدی و روی‌ کارآمدن‌ او و حل‌ قضیه نفت به‌ صورتی‌ که او مایل است.

قبل از هرچیز بـاید متوجه بود که سر لشکر‌ زاهدی‌ قبل از روی کارآمدنش شخص‌ منفوری‌‌ نبود. در دوره شانزدهم‌ در‌ انتخاب شدن آقـای دکتر‌ مصدق‌ و عده دیگری از وکلا مؤثر بود و وزارت کشور آقای مصدق را هم به عـهده‌ داشت‌.

بعد از اینکه دکتر مصدق در‌ صدد‌ تعقیب ایشان‌‌ برآمد‌ و او‌ را گرفت، بعد از‌ مدتی بدون محاکمه و سوال و پرسشی او را آزاد نمود. در مرتبه دوم‌ ایشان بدون اجازه‌ من‌ و بدون اینکه من مطلع باشم به‌ مجلس‌ رفت‌ و اعلام‌ تحصن‌ نمود. من کـه‌‌ ریاست‌ مجلس را هم به عهده داشتم نمی‌توانستم کسی را که به مجلس آمده از مجلس خارج‌‌ کنم‌. در‌ ثانی هزارها نفر در مجلس تحصن اختیار‌ کردند.‌ پس‌ چرا‌ هیچ‌ یک‌ به‌ ریاست وزرایی‌ نرسیده‌اند؟ مگر تـحصن در مـجلس دلیل این است که کسی نخست وزیر بشود؟

ثالثاً اگر نمی‌خواستند از این موضوع علیه من سوءاستفاده کنند چرا نتوانستند‌ بعد از من با روی کارآمدن دکتر معظمی‌، زاهدی را بگیرند و هرچه دلشان می‌خواهد بکنند؟ چهار دیواری مجلس برای دکتر مصدق قابل کنترل بود یا خارج از مجلس‌؟

من اجازه آمد و رفت کسی‌ را‌ به اتاق زاهدی و حتی به مجلس نمی‌دادم‌، می‌گویند او با وکلا ممکن است‌ تماس بگیرد اولاً 57 نـفر از آنـها به طرفداری دکتر مصدق استعفا کردند ثانیاً وقتی که‌ دیگر‌ مجلسی در کار نیست تماس زاهدی به چه درد می‌خورد. آیا می‌خواهد در مجلس بسته شده‌ طرفدار پیدا کند؟

من در تحصن زاهدی بزرگ‌ترین خـدمت‌ را‌ بـه دکـتر مصدق کردم. زیرا‌ مصدق‌‌ از مـحل او بـا خـبر بود و مجلس هم برایش قابل کنترل‌ بود. ولی بعد از این‌که مرا از ریاست‌ مجلس انداختند آقای دکتر معظمی که به‌ فشار‌ مصدق رئیس شـد یک‌ مـاه‌ قبل از 28 مرداد ایشان را به خارج برد که بـا فـراغ بال بتواند با خارجی و داخلی تماس بگیرد.

مسخره اینجاست که بعدها ده هزار تومان برای پیدا کردنش جایزه‌ تعیین‌ کـردند. آیـا دولت دکـتر مصدق قدرت نداشت دو نفر دنبال ماشین آقای معظمی بفرستد کـه زاهدی را تعقیب کنند کجا می‌رود و بعداً به کجا نقل‌ مکان می‌یابد؟ اینها همه عذر بدتر از‌ گناه‌ است و فقط‌ منظورشان توطئه چیدن علیه من می‌باشد.

و اما در خصوص روی کارآمدن زاهدی و موافقت و مخالفت من باید متوجه‌ بـود که من در اواخر حکومت دکتر مصدق‌، به‌ وسیله مصدق آن‌قدر کوبیده‌ شده‌ بودم‌ که چیزی در من نمانده بود که زاهدی را در روی کارآمدن یاری نمایم، ما ‌‌حتی‌ وسیله دفاع از خودمان نداشتیم و رادیـو را از مـا گـرفته بودند.

ثانیاً من‌ قبل‌ از‌ حکومت او با جراید مصاحبه کردم که سرلشکر زاهدی‌ کاندید[ای‌]نخست وزیر من نیست و هم‌اکنون‌ در آن روز جراید طهران ثبت است.

ثالثاً من به‌ حکومت افراد نظامی‌ معتقد نـیستم و اگـر از‌ هر‌ دستشان هزار هنر ساخته شود من به آنها ایمان ندارم و با متصدیان مـصادر گـذشته قبل از ایشان هم که نظامی و در مصدر وزارت و یا وکالت و یا استانداریها بوده‌اند مخالفت کرده‌ام و ایـن‌ مـوضوع را به کرات گفته‌ام که نظامی مرد سیاست‌ نیست.

از همه اینها گذشته زاهدی روی تـانک نـشست و بـا کمک خارجی حکومت را به دست‌ گرفت و نتیجه مستقیم و خاتمه کار و عملیات‌ دکتر‌ مصدق بود.

بعد از آمدن هم نه با اعلامیه‌ و نه با قدم و نه با لفظ او را تأیید یـا حـمایت نکرده‌ام، بلکه بیشتر از دکتر مصدق با زاهدی مخالفت‌ کرده‌ام‌. ولی‌ متأسفانه عدم وسیله تبلیغات مانع از ایـن شـده کـه همه مردم متوجه باشند.

من از او به سازمان ملل شکایت کردم‌، در قضیه تجدید رابطه‌ با انگلیس‌ با مخبرین جراید شدیدترین‌‌ حملات‌ را در مصاحبه به او نمودم‌. با انتخاباتش شدیداً مخالفت کرده، در خصوص غرامت، بـه شـرکت نفت انگلیس‌ اعلامیه علیه‌اش مفصل دادم و امروز هم در خصوص نفت و کنسرسیوم با او‌ در‌ مبارزه‌ هـستم و بـرای اطلاع بیشتر متن‌ اعلامیه‌هایی‌ که‌ تاکنون در زمـان دولت زاهـدی داده‌ام به ضمیمه است‌.

به وکلایی کـه در مـجلس حرف شنوی داشته‌اند، گفته‌ام شدیداً با قرارداد‌ نفت‌ مبارزه‌ کنند و نظریه من در اعلامیه‌ای کـه در خصوص‌ نفت‌ ضمیمه این اوراق‌ کرده‌ام کاملاً مـشهود اسـت و مـن با هر قانونی غیر از قانون ملی شدن مخالفم و معتقدم که اگر‌ کنسرسیوم‌ مایل‌ است بیاید از ما نفت را بخرد بـاید اکـتشاف و استخراج‌ و بهره‌برداری در دست‌ مردم ایران بـاشد و لا غیر و اگر به متخصصین خـارجی احتیاج هست از ممالک بی‌طرف اسـتخدام‌‌ شـود‌ و جز‌ این راه برای ملت ما ضرر سیاسی و افتصادی و اجتماعی غیرقابل جبران‌ دارد‌.

سئوال آخری در خصوص نطق رادیویی آقای سید مـصطفی فـرزندم و انتخاب ایشان است.

من از نطق‌ ایشان‌ اطلاعی‌ نداشتم و حتی آقای دکتر شروین هم بدون اذن و کسب اجازه از من‌‌ به‌ نطق‌ در رادیو مبادرت نموده‌اند.

من از این عـمل ایشان اظهار دلتنگی کرده‌ام و این عمل‌‌ نابجا‌ را‌ تذکر داده‌ام. ثـانیاً پدر را بـه جرم پسر به پای دار مجازات نمی‌کشند.

در‌ خصوص‌ وکالت‌ ایشان هم هرچه تلگراف و نامه از طرف مردم رسید که رضایت مرا‌ جلب‌ کنند‌ جواب داده‌ام که‌ من به هیچ‌وجه راضی نـیستم و شـما اگر آزاد هستید، کسی را‌ از‌ غـیر پسـر من انتخاب کنید.

امروز هم که او انتخاب شده شاید بتوانیم‌ از‌ وجود‌ او در مجلس استفاده کنیم. چنان‌که یکی از کسانی‌ بود که با قرارداد نفت مخالفت‌ کرد‌ و شـدیدترین نطق‌ها را نمود و البـته در جراید دیده‌اید و باز هم‌ خوب است‌. ممکن‌ بود‌ کسی‌ به جای وی در مجلس‌ می‌آمد که مسلماً به این طرح رأی‌ می‌داد.

گرچه در این‌ مقال‌ همه‌ حقایق مکشوف نمی‌گردد، ولی روزنه‌ای است برای کـسانی که راه حق‌ می‌روند‌ و همیشه‌ حق می‌جویند. و فرداست که تاریخ‌، بد را از خوب بنمایاند و از پشت ابرهای‌ تیره دروغ و تزویر‌ و تدلیس‌، خورشید حقیقت به در آید تا سیه‌روی شود هرکه در او غش‌ باشد‌.

من در مبارزه از اجداد طاهرینم تبعیت‌ کردم‌ و هر‌ سختی را به جان خریدم. من جز‌ به‌ خاطر رضای خدا، برای دنیا مبارزه نکرده‌ام که منتظر اجر و مزد و یا در‌ قید‌ حرافی و لفاظی این و آن‌ باشم‌.

در‌ مقابل خدا‌ و وجدانم‌ سر‌بلند و مفتخرم که قدمی بر خلاف خدا‌ و ملت‌ و مملکت‌ برنداشته‌ام‌. اگر ذکر حقایق از طرف من به مذاق عده‌ای خوش نیامده،‌ من‌ تقصیری نـدارم‌. حـقیقت تلخ است‌.

گرچه‌ تاکنون اکثر پیـش‌بینی‌هایم به‌ حقیقت‌ پیوسته، ولی فردا پرده دریده‌تر‌ و جریان‌ها‌ واضح‌تر در معرض قضاوت تاریخ قرار خواهد گرفت.

من از جد بزرگوارم نخستین‌‌ امام‌ شیعیان امیر مؤمنان علی علیه‌ السـلام‌ بـالاتر‌ و برتر نیستم. و مردم‌ امـروز‌ هـم از مردم آن‌ زمان‌‌ بهتر و با ایمان‌تر نیستند. حضرت علی را هشتاد سال لعن کردند. بگذارید مرا که‌ کمترین‌‌ فرزند او هستم و در راهش قدم‌ گذاشته‌ام‌ بیشتر از‌ او‌ عذاب‌ بدهند. در راه خدا‌ همه راهنمایان‌ طریقه تـوحید سـتم‌ها دیده و زجرها کشیده‌اند. من هم افتخار دارم که فی سبیل‌ اللّه‌ متحمل‌ هرگونه خسارت و متاعبی بشوم‌.

آن‌ کسی‌ که‌ رضایت‌ او‌ ما را به‌ این‌ همه تحمل صدمات‌ وا می‌دارد از همه بصیرتر و داناتر بوده و بـه اعمال درونـی هرکس واقف و آگاه‌ است‌ و اوست‌ که‌ باید خشنود و راضی باشد. خداوند ما‌ را‌ هدایت‌ فرماید‌ که‌ در‌ زمرهء کسانی باشیم که از ما راضی باشد. در زمان مولا امیرالمؤمنین که مردم با لعن ایشان به دستگاه جابر معاویه و به پیرشفت‌ مقاصد پلید بنی‌ امیه کمک کرده‌اند.

بعضی از مردم جاهل امروزی ‌هم با بستن تهمت به من‌، به‌ دشمن ملت یعنی انگلیس‌ها خدمت می‌کنند و الا من نه عـالماً و نه سهواً قدمی بر خلاف مصالح‌ مردم‌‌ بر نداشته‌ام.»