نگاه دیگران
بعد از فرار مدّتی در سوریه بودیم تا اینکه قرار شد به لبنان برویم و دورۀ چریکی ببینیم. قرار بود من راهنمای خانمهایی باشم که برای دورۀ چریکی به لبنان میآمدند. و طبیعتاً لازم بود برای رفت و آمدم مجوز داشته باشم. در آن زمان هم که آنجا زیاد امن نبود و هزار جور مسئله داشت، از چپیها و راستیها تا یهودیها و مجوسیها و خلاصه خیلی گروههای مختلف... بنابراین دفتر آقای صدر در مجلس اعلا را...
حورا صدر: وقتی گفتند میخواهند بروند نجف، بی بی هم چیزی نگفتند؟ زهرا صدر: مخالفت نکردند ولی خیلی غصه خوردند. طاهره صدر: مادرم خیلی اذیت شدند. به قول خودشان می گفتند: چند شبانه روز نمازم را سخت می خواندم، چون اشکم بند نمی آمد و می ترسیدم نمازم باطل شود. رباب صدر: حتی من که آن موقع خیلی کوچک بودم، این را خوب یادم است که وقتی می ایستاد نماز، نمازش را می شکست. این جور...
دربارۀ تولد پدرم، این طور برایم نقل کرده اند که بیبی جان (مادربزرگم) برای زایمان پدرم خیلی به سختی افتاده بودند و حالشان به حدی بد بوده است که اهل خانه نگرانشان شده بودند. درد زیادی داشته اند و زایمان سختی برایشان پیشبینی میشده. پدربزرگم [آیت الله سید صدرالدین صدر] که بسیار نگران حال ایشان شده بودند، به حرم حضرت معصومه (س) می روند و به ایشان متوسل می شوند و گویا ایشان به حضرت گفته بودند که...
عصرها در منزل پدر بزرگم مرحوم آسید اسدالله خادم الشریعه حیاط را آب پاشی میکردند و سماور ذغالی میگذاشتند و چای درست می کردند و دور هم می نشستند. در یکی از روزهایی که به نظرم قبل از تابستان بود چون هوا هنوز زیاد گرم نشده بود من که یک دانشآموز ابتدایی بودم، همانجا اوایل شب نماز میخواندم که امام موسی صدر وارد شدند. چون من مشغول اقامۀ نماز بودم، وقتی رسیدند پشت سر من قرار گرفتند، یعنی...
دوست دارم بهترین سکانسی را که در ذهنم هست بگویم. یادم میآید مجلس خیلی عظیمی بود. من کاملاً تماشاچی بودم و نه صاحبعزا. من که سیزده سال داشتم، کاملاً متحیر بودم و مثل یک تماشاچی مدام دور و برم را نگاه میکردم. چند نفر از دوستان ما را هدایت کردند که کجا بنشینیم. فکر میکنم ردیف دوم بودیم و در ردیف اول امام موسی بودند، شیخ محمد یعقوب بودند، مادرم و یاسر عرفات و سخنرانان دیگر مجلس. یادم می...
در سال ۱۹۷۷ به فکر افتادم که ازدواج کنم. با خود گفتم که با امام تماس بگیرم و از ایشان تقاضا کنم تا صیغۀ عقد ما را جاری سازند. از یک طرف نگران بودم که امام به خاطر گرفتاریهای فراوان خود نتوانند خواستۀ ما را اجابت کنند. از طرف دیگر خجالت میکشیدم که خود مستقیماً چنین درخواستی را با ایشان مطرح کنم. به همین جهت از آقای ابوماهر خواهش کردم تا با امام تماس بگیرند و مسأله را طرح کنند. برای من کمال...
همان گونه که در صفحات قبل بیان کردم، نظام نوپاى جمهورى اسلامى ایران در آغاز جنگ تحمیلى از وضعیت سیاسى مطلوبى برخوردار نبود. از لحاظ نظامى نیز ارتش انسجام خوبى نداشت و از یک تفکر عقلانى، فکر طراحى عملیات و بخصوص اطلاعات لازم در درون آن، خبرى نبود و فرماندهان آنها از طرحهاى گسترش لشکرها در مناطق خوزستان اطلاعات کافى نداشتند. سپاه پاسداران هم یک نهاد تازه تأسیس بود و هنوز تجربهى جنگ با یک کشور...
گزیدهای از خاطرات سرلشکر صفوی درباره بعضی از چهرههای خاص جنگ بچه، برای چی آمدی جبهه؟ امام خمینی(ره) ما فرمانده گردانی در لشکر 33 المهدی داشتیم که اسمش مرتضی جاویدی بود که در عملیات والفجر 2 با گردانش یک هفته در محاصره عراقیها گرفتار شده بود اما بعد از یک هفته، حلقه محاصره را شکست و نیروهایش را نجات داد. بعد از آن ایشان را بردیم جماران، خدمت امام. امام وقتی ایشان را دیدند، بلند شدند و...
خاطره اول : « در اوایل جنگ ، یک روز حضرت آیت ا... خامنه ای که در آن زمان نماینده حضرت امام (رحمه ا... علیه ) در شورای عالی دفاع بودند در اهواز در جلسه ای حضور داشتند ، ( حسن باقری ) شرکت کرد و پس از اینکه رکن دوم ارتش از آخرین وضعیت دشمن اطلاعات دادند ، فرمانده عملیات می گوید : بگذارید رکن دوم ما نیز از وضعیت دشمن برایتان مطالبی بگوید و ایشان برخاسته و با آن بیان رسا و شیوا و گیرایش ، نه تنها آخرین اطلاعات...