نقش عوامل اجتماعى و سیاسى درشکلگیرى شخصیت مهدى هاشمى
«روح انتقامجویى نسبت به بىمهریهاى دیگران در حق خودم، خب حالا از دوران طفولیت به بعد و دوران طلبگى چه سلسله علل و عواملى در من وجود داشته که در من ایجاد عجب و غرور کرده و من همان اوائل خودم را یک آدم غیرعادى مىدانستم. روى یک سرى مسایل بعد هم توى مبارزات یک سرى پیروزیهایى بود مثبتاتى بوده، در مجموع وقتى که مىدیدم حالا با منى مثلاً یک همچو فردى هستم، مثبتات دارم در زندگى و واقعا هم خیلى کار مىکردیم و عمل زده شده بودم به طورى که حتى عیالمان از دست ما
عذاب مىکشید. یک لحظه آرامش در زندگى من نبود در این چند سال اخیر همه اینها را یک سرى امتیازات مىدانستم براى خودم. مثلاً یک فردى که حالا شبانه روز زحمت مىکشد براى اسلام و انقلاب جهانى حالا مورد بىمهرى فلان ارگان، فلان شخص قرار مىگرفت این براى من قابل تحمل نبود. مىگفتم اگر فردى بودم که تنبل بودم کار نمىکردم یک فردى بودم که دچار کم کارى بودم یا ضعیف بودم چرا، ولى خودم را یک فرد قوى، پرکار، نیرومند، مخلص و کذا مىدانستم توى زمینه کارهاى خودم و اگر فرض کن یک برادر یک شخصیتى یکى از مقامات حالا یا علنى یا سرّى چیزى علیه ما گفته به من برمىخورد و احساس مىکردم که خصومتى ایشان با من دارد. روح انتقامجویى در من بوجود مىآمد...»
زندگى، اسناد و اعترافات همفکران مهدى هاشمى گویاى این واقعیت است که جداى از افرادى که تابلو راهنمایى چون وابستگى مهدى هاشمى به روحانیت آنان را فریفت و در مسیر زندگى سیاسى و فرهنگى به سوى پرتگاه ابتذال و التقاط این جریان سوق داد، بیشتر کسانى که در قبل و بعد از انقلاب جذب مهدى هاشمى و باند وى مىشدند به نحوى دچار کمبود روحى و عاطفى و بعضا محرومیتهاى خانوادگى و کمبودهاى شخصیتى بودند و عملاً راهى را طى کرده بودند که قبلاً مهدى هاشمى آن را طى کرده بود. بىشک رسیدن این افراد به یکدیگر و پیدا کردن خویشتن خویش در شخصیت دیگرى، یکى از عوامل تعمق دوستى آنان به شمار مىرود، و از همین روست که باید گفت ریشهدار شدن دوستى محمد حسین جعفرزاده و مهدى هاشمى به پیشینه و روحیه این دو باز مىگردد که در گذر زمان هر یک گمشده خود را در وجود دیگرى یافتند. مهدى هاشمى درباره محمد حسین جعفرزاده ـ قاتل مرحوم شمسآبادى ـ و وضعیت خانوادگى و رشد او در خانواده که یکى از نیروهاى فکرى این جریان و جذب شده توسط او در قبل انقلاب است مىگوید:
«... برادر جعفرزاده را که شوهر خواهر اینجانب است از قبل از پیروزى انقلاب زمانى که یک دانشجو در رشته زمینشناسى در دانشگاه اصفهان بود، مىشناختهام. جوانى بود فقیر و باهوش و زحمتکش که رنج بىپدرى را از کودکى تحمل مىکرده است. البته پدر داشت ولى اگر نمىداشت بهتر بود... در جریان قتل مرحوم شمسآبادى همراه با اسدلله شفیعزاده قرار گرفتند و محمد اسماعیل ابراهیمى نیز با آنان بود و به همین اتهام دستگیر و زندانى و پس از انقلاب آزاد شدند. بعد از رفتن به ستاد مرکزى و افتتاح دفتر افغانستان از ایشان خواستم مسئولیت آن را بپذیرد و مسئول دفتر افغانستان شد. او سه بار همراه هیئت به
افغانستان رفت و مسئولیت او مدیریت اجرایى و سیاسى هیئت بود... در جریان مؤسسه نهضت جهانى اسلام ایشان مسئول آرشیو اسناد و روزنامهها بودند. وى در مقام تحلیل، تحلیلهاى همراه با سوءظن زیاد دارد و علت اصلى سوءظن وى بدبینىهایى است که در جریان مسئله افغانستان دچار او شده است.
پدر او از دوران کودکىاش او را و مادرش را رها کرده و به قطر رفته و به عیش و نوش و زندگى مشغول است.
مسئله عقدههاى روانى و عدم تعادل روحى از مقولههاى دیگرى است که چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، در اسناد و اعترافات به چشم مىخورد. در دادگاه به استناد اعترافات محمد حسین جعفرزاده ضمن تحقیقات مورخه 21/2/1355 در انگیزه قتل مرحوم شمسآبادى آمده است:
«من و اسداللّه آقاى شمسآبادى را با دستمال سفید خفه کردیم و بشر جایزالخطاست و گاهى آدم عقدهاى مىشود و من هم عقده داشتم».
جعفرزاده در مقام آخرین دفاع خود و در جواب سؤال بازپرس به اینکه «دوستانى که تو را تحریک کردهاند چه کسانى بودهاند؟» مىگوید:
اسدالله شفیعزاده پیشنهاد کرد اولین مرتبه من هم با او همکارى کردم من از بچگى آدم عقدهاى بودم.
پیشینه زندگى محمد حسین جعفرزاده و اعترافات مهدى هاشمى در خصوص عدم تعادل روحى او بیانگر این واقعیت است که اعترافات جعفرزاده در دادگاه هیچ گونه رنگ و صبغه فرار از محکومیت ندارد.
مهدى هاشمى در اعترافات خود بدون اشاره به سابقه روحى و عقدههاى محمد حسین جعفرزاده که ریشه در دوران کودکى و عوامل دیگر اجتماعى دارد، در نوشتارى در خصوص وى، تنها به بیمارى روحى و روانى وى اشاره مىکند و آن را حاصل کار بسیار برمىشمارد و مىگوید:
«در این مدت سه بار به افغانستان رفته که هر بارى چندین ماه به طول انجامیده است. شناخت او از اوضاع سیاسى، اجتماعى افغانستان کم نظیر است و در بسیارى از موارد جریانات را بهتر از خود افغانها مىداند آخرین بارى که به افغانستان رفت، در رابطه با هیئت آتش بس بود که به امر فقیه عالیقدر روانه آن کشور شدند. مسئولیت او مدیریت اجرایى و سیاسى هیئت بود. او که فردى بیمار و دردمند است از فرط ناراحتى روانى که در رابطه با جریان نهضتها در ایران پیدا نمود دچار ضعف اعصاب شدید گشته و تعادل روحى
خود را از دست داده است.»
در میان نیروهایى که پس از انقلاب نیز جذب تشکلهاى مهدى هاشمى و طیف وابسته به او شدهاند، نمودهایى از عقده حقارت و بىمهریهاى خانوادگى به چشم مىخورد که بیانگر این واقعیت است که جریانهایى چون جریان مهدى هاشمى بستر مناسبى براى جذب و رشد افراد و اشخاصى است که در مقطعى از زمان دچار شکست اجتماعى و بحرانهاى روحى شدهاند. یکى دیگر از متهمین جریان مهدى هاشمى در خصوص شکلگیرى شخصیت خود در بین اعترافاتش، ضمن اشاره به بىتوجهى پدر، بر شکستهاى خود در اجتماع انگشت مىگذارد و مىنویسد:
«... نمىتوانم منکر آن شوم که سالیانى را زحمت کشیده و مرا پرورش داده و بزرگ کرده است ولیکن عدم سرمایهگذارى غیرمادى باعث جدایى عمیق میان من و او شد و هنوز نیز این غربت و جدایى در من و در او احساس [مى شود ] و مشهود است و همیشه نیازهاى من را که تنها توجه به کمبودهاى معنوى خاص و ظریفى بود با: «مثل بچههاى مردم باش و از آنها یاد بگیر پاسخ مىداد» و مرا همچنین در انزواى استقلال انسانى معنویت رها مىساخت و در مقابل، مادرم با زحمات زیاد سعى در جبران این کمبودها مىنمود. عدم توانایى او به صورتى که نمىتوانست به دلیل زن بودنش مسایل خارج از خانه ما را حل نماید و طریقه و شیوه ناصحیحى که پیش گرفته بود به انحراف من کمک مىکرد. مهربانیهاى بىمورد و نابجا و امکانات رفاهى ناصحیحى که در اختیارم مىگذاشت، نه تنها باعث بهبودى من نبود، بلکه عاملى بود تا عقاید پوچ گرایانه در کودکى و سنین نوجوانى بیشتر در من رشد کند. اوضاع و جو محل سکونت من نیز به این مطالب کمک شایانى کرد و برنامههاى تلویزیون، سینما و... در این رابطه بىاثر نبود.
و خلاصه [در] یک همچنین محیطى تا دوره سوم راهنمایى که بحرانىترین دوران زندگى یک نوجوان است، پرورش یافتم تا دورانى که اولین حرکت و اولین پیوندهاى شکلپذیرى در زندگى یک نوجوان شروع
مىشود...
با این توشهها پا به زندگى جدیدى گذاشتم. کمبودهاى معنوى در من آن قدر زیاد بود و گمشدههاى من آن قدر فراوان بود که به هر چیزى براى تسلّى [آن دست زدم به] تبلیغات آن زمان ـ که توسط آن مىخواستم عدم شخصیت خود را جبران کنم، لباسهاى مد... حربهاى دیگر که هنر تآتر بود بدان ـ راه یافتم. به کاخ جوانان راه یافتم و از طریق هنر تآتر با گرفتن نقشهاى تراژدى و سناریوهایى که مىبود سعى داشتم فریادى که سالها در دلم بود را بر سر مردم و یا نمىدانم کى خالى کنم. واقعا زندگیم خالى از توحید بود و آخرین نمایشنامه[ام ]پانتومیم بود که زندگى یک انسان را از تولد تا مرگ نشان مىداد و برخورد با چیزى که دنبال او مىگردد و نمىیابد که نمىدانم چه کسانى مخالفت کرده بودند ولیکن به توسط دوستانم نگذاشتند آن را در جشنواره تآتر کاخ جوانان اجرایش کنم و این آخرین کار تآتر من بود که ناتمام ماند و به هرحال بعد از آن این بازى ادامه داشت تا اینکه منجر به اخراج من از دبیرستان یک ساله و تعویض رشته تحصیلى[ ام شد]»
محیط آموزشى و دوران تحصیلى در حوزه علمیه
انگیزه الهى است که به روش، منش و حرکت یک طلبه جهت مىبخشد و تهذیب را زیرساخت رفتار و فراگیرى علوم و فعالیتهاى دیگر اجتماعى قرار مىدهد.
در نظام حوزه، طلبه به موازات فراگیرى علوم از استاد، مراحل کمال معنوى را با تهذیب نفس و تهجد در پیش مىگیرد. او از استاد خود از هر دو بعد علمى و اخلاقى بهره مىبرد و بیشترین بهره معنوى را از محیط ملکوتى آن کسب مىنماید. به گونهاى که مىتوان به صراحت اذعان داشت این تنها رمز بقاى این آموزشگاه علم و معرفت در طى قرون و اعصار گذشته تا به امروز بوده و هست.
عدم نگرش و اعتقاد مهدى هاشمى به رسالت داشتن حوزه و مکتب انسان ساز آن که در وهله نخست نشأت گرفته از نداشتن انگیزه براى ورود به حوزه است، او را بر آن داشت که در همان آغاز ورود به محیط حوزه، نگاهش را تنها معطوف به جنبه علمى آن نماید و با نادیده گرفتن محیط معنوى این مکان، عملاً بر بعد اخلاقى و عرفانى، پس از دورهاى بسیار کوتاه خط بطلان کشد و به سرعت از آن فاصله گیرد.
در کنار این عامل، صفت عجب و خودمحورى نیز در گریز او از این دایره را نمىتوان بىتأثیر به شمار آورد؛ چرا که اولین نمود عینى خودمحورى و استبداد به رأى خود را در «ان قلت» زدن در رفتار بزرگان، نادیده گرفتن رهنمودها و نقطه نظرهاى این گنجینههاى علم و معرفت و سرانجام در الهام نگرفتن از آنان، به ظهور مىرساند:
«... ما از شخصیتها، الگوى شخصیت اخلاقى که در دسترس ما بودند، باهاش در تماس بودیم، الهام نمىگرفتیم با اینکه پیش اینها درس مىخواندیم و اینها را قبول داشتیم به طور صد در صد؛ ولى در قید و بند اینکه از اخلاق آنها، از گفتار آنها، الهام بگیریم و تأسى بکنیم، در ما نبود. این حالت که خوب کل اساتید ما در قم که زیاد بودند آنهایى که بیشتر باهاش محشور بودم همان آقاى آیتالله منتظرى بود. آیتالله ربانى و آیت الله سعیدى ولى خوب درس فقه مىگفتند... مخصوصا این چند تا بزرگوارى که باهاشان حتى ارتباط خانوادگى هم داشتیم. رفت و آمدهاى خیلى این شکلى هم داشتیم فقط در خودمان حس مىکردیم که باید از بحث اینها استفاده بکنیم. در مبارزات مثلاً از وجود اینها استفاده بکنیم و رهنمودهاى سیاسى و مبارزاتى و علمى [بگیریم]. بیش از این دیگر از بعد اخلاقى، اول اینکه در خودم احساس نکردم که حالا ضعف اخلاقى وجود دارد. آن حالت غرور و خودبینى یک مقدار آن زمان در ما بود، کمى این ضعفها را هم احساس
نمىکردم. خوب بر اثر این بىاحساسى خوب نمىرفتیم دنبال اینکه حالا خوب ما عرضه بکنیم به آن شخصیت و از وجودش، از اخلاقش از رهنمودهاى اخلاقیش هم مثلاً استفاده بکنیم. اینکه آن زمان ما درس آقاى مشکینى هم مىرفتیم درس آقاى مشکینى بود تا حدى هم خوب مؤثر بود در من ؛ منتهى درس بود جنبه علمى داشت، اما مثلاً اگر ما اهل تأسى و الگو گرفتن از اینها بودیم مخصوصا آقاى ربانى که خیلى به ما عنایت داشت و یادم است منزلش مىرفتم براى بحث و درس و مشورت و اینها خیلى استفادههاى زیادى مىتوانستیم بکنیم که متأسفانه در قید و بندش نبودیم و آن استفاده لازم و را نداشتیم ازش بکنیم.»
مهدى هاشمى در اعترافى دیگر روحیه استقلال و انفعال از همه را از عوامل مهم عرضه نکردن خویش به بزرگان برمىشمارد و مىنویسد:
«... رشد حالت استقلال و انقطاع از همه: در این رابطه یک لحظه در اندیشه
عرضه کردن خودم و افکارم و اعمالم بر یک شخصیت صالح و آگاه نرفتم و خودسرانه مشى غلط خویش را ادامه دادم.
محیط و نقش آن در شکلگیرى شخصیت هر فرد مقولهاى است غیر قابل انکار، که بحث و گفتگو پیرامون آن خارج از اهداف و سیاستهاى نگارش این نوشتار به شمار مىرود. از این رو تنها در این
بخش کوتاه و گذرا به محیطهایى اشاره مىکنیم که مهدى هاشمى از آنها به عنوان محیطهاى تأثیرگذار در شکسته شدن جدار تقوى یاد مىکند.
مهدى هاشمى در اعترافات خود به محیطى در اوایل طلبگى اشاره مىکند که متأسفانه با قدمت چند صدساله تهذیب و تهذّب در حوزههاى علمیه به دلایلى گوناگون از جمله نفوذ بعضى از عناصر ناسالم و منحرف و ورود آنها به برخى مدارس علمیه موجب گردیده تا حریم و حرم معلمان اخلاق شکسته شود. مهدى هاشمى از این دوره از زندگى خود به عنوان یکى از زمینههاى لغزش و شکستن جدار تقوا یاد مىکند و مىگوید:
«... ما در اصفهان بودیم که خوب خوشبختانه کم هم بود مدتش، چون آن زمان هم من نمىفهمیدم زیاد. بعد که آمدم قم فهمیدم که چقدر محیط فاسدى بوده اصفهان. در اصفهان متأسفانه زمینههاى لغزش پذیرى در من خیلى پیدا شد. مىگفتم مثلاً من قبلاً در اول طلبگى یک طلبه خیلى مقدس حتى مقید به نماز شب و دعا و اینها بودم وقتى آمدم... خیلى جوّ فاسدى بود و شاید همان زمان بتوانم بگویم که یک مقدار آن جدار تقوى و جدار دین شکسته شد ؛ یک مقدار. منتهى اثر محسوسى آن زمان کم داشت در حوزه اصفهان و بعد که رفتیم قم مثلاً شاید همان یک سرى دروغهایى یا غیبتهایى که مىگفتیم و مىکردیم که معلول شکستن سد مثلاً تقوى بوده در اصفهان»
مهدى هاشمى در این برهه از زندگى بجاى قرار گرفتن در فضاى نورانى حوزه اصفهان و اساتید بزرگ اخلاق، فقه و اصول و همگام شدن با اکثریت طلاب فاضل و جوان این حوزه در طى مراحل سیر و سلوک و تهذیب نفس متأسفانه به طیفى پیوست که یا با خط بطلان کشیدن بر تعبد و تزکیه نفس در مسیر افراط در تعقلگرایى و روشنفکرى نسبت به روحانیت سنتى بدگمان بودند و یا به حوزه به چشم مکانى که داراى رسالت انسان سازى و آموزشگاه معرفت و خودسازى است، نمىنگریستند. مهدى هاشمى در این خصوص
مىگوید:
«چون در خود اصفهان من یادم هست که من یک مدت کمى که آنجا بودم درس مىخواندیم و اینها؛ حال نمىگویم در بین همه، اما در بین یک طیفى از طلبههایى که آمده بودند نه مربى اخلاق داشتند و نه اهل مطالعه بودند و نه حتى در درسهاى خودشان پیشرفتى داشتند. خیلى ضعیف بودند گعده و شوخى و مزه و نمىدانم متلک بهم مىانداختند و یک سرى... و در این وادیها خیلى پیشرفت مىکردند، خیلى؛ یک زمینههاى مناسبى متأسفانه بود که اینها را هى تحریک مىکرد. با اینکه اعاظم آن زمان علماى معمّر آن زمان هم مرحوم آقاى عالمى که از علماى خیلى متقى و پرهیزگار آن زمان درس اخلاق توى مدرسه مىداد براى ما؛ منتهى اکثر طلبهها مسخره مىکردند این درس اخلاق را. در غیاب همان استاد هى اداى آن را در مىآوردند توى درس گفتن و فلان و مسخره مىکردند. خلاصه جو، یک جوّ اخلاق نبود، جو ضد اخلاق بود و این جو ضد اخلاق به طور ناخواسته در من خیلى اثر کرد که چون آن زمان خوب هم پدرم خیلى حساس بود که در این جو قرار نگیرم و هم برادرم ولى خوب ناچارا درس مىرفتیم و مباحثه مىکردیم. مىنشستیم
برخاست داشتیم با بچهها؛ [لذا ]تأثیراتى داشت در من...»
نقطه آغاز لغزش
در رهگذر جستجو و تبیین علل و عوامل تأثیر گذار بر مهدى هاشمى و نیز زمینههاى سیاسى ـ اجتماعى که وى را به اتخاذ استفاده از شیوههاى غیر اخلاقى علیه مخالفین خود سوق داد، به مقطعى از زندگى او در محیط حوزه بر مىخوریم که مهدى هاشمى از آن به نقطه آغاز لغزشهاى خود یاد مىکند.
مهدى هاشمى از غیبت کردن بزرگان و علماى دین در فضاى روحانى و ملکوتى مدرسه فیضیه از سوى او و دوستانش و آغاز شمارش معکوس سقوط اخلاقى در قالب توجیه را، شفاف و روشن فرا روى نسل آینده قرار مىدهد که این مقوله در جایگاه خود قابل تأمل و تفکر است، تلقى دروغ، تهمت و غیبت از سوى مهدى هاشمى و دوستانش به عنوان یک راهکار مبارزاتى و توجیه سیاسى این صفات غیراخلاقى، موجب گشت تا نه تنها قداست علما و بزرگان در دیدگان وى شکسته شود بلکه زمینه پاره کردن آخرین پردههاى
حجب و حیا را در پیشگاه الهى مهیّا کند و در مسیر توطئه، تهمت و جوسازى تا بدانجا پیش رود که حتى دست خود را به خون علما و بى گناهان آغشته نماید.
وى در خصوص آغاز لغزشهاى اخلاقى و نشنیده گرفتن هشدارهاى بزرگان در مراقبت از زبان مىگوید:
«... ما از اول که آمدیم مخصوصا که پاتوقمان مدرسه فیضیه بود، عصرها جمع مىشدند بچهها دور هم؛ خوب یک مقدار آن زمان من اولین گناهى که مرتکب شدم غیبت بود. یادم هست که مىنشستیم در جلوى حجرههاى
مدرسه فیضیه دو نفر و سه نفر با دوستان و غیبتهایى که فکر مىکردیم که غیبت مجاز هم هست، که غیبت از نوع مبارزه است سر علما، علمایى که یا در نسبت به حرکت امام کوتاهى مىکنند یا اعلامیههایشان مثلاً اعلامیههاى کم مایهاى هست آن زمان و یا برخوردهاى مختلفى که از آنها مىدیدیم. یک غیبتهاى خیلى خفیفى آن ایام شروع شد نه از من تنها، از ما، از همه. مىنشستیم به غیبت کردن و غیبت شنیدن و خوب همان زمان هم حس نمىکردیم که این کار حرامى است. فکر مىکردیم مبارزه شروع شده و باید، طبیعى بود. آن زمان، یادم هست که همان ایام همین آقاى مظاهرى ما با هم آشنا بودیم دیگر و اینها نه فقط من را، کل دوستان را نهى مىکرد از این کارها مذاکره کردن و بحث کردن ایشان هم مىآمد تو فیضیه توى همان محافل فیضیه شرکت مىکرد و هر وقت مثلاً غیبتى چیزى مثلاً مطرح مىشد از آقایان و اینها، ایشان نهى مىکرد. مىگفت نکنید این کار را. خوب ایشان از ما خیلى بزرگتر بود اما ما بچه طلبهها مىنشستیم و اینها. حالا برایمان مهم نبود. بعد مسئله دروغ مطرح شد دروغهاى تاکتیکى دروغهایى که مىگفتیم ما هم
رازدارى بکنیم و سرّى نگهدارى بکنیم که مسایل را کسى نفهمد به دوستان دروغ مىگفتیم...»
تطبیق و تشریح علل و عوامل سقوط اخلاقى و فکرى مهدى هاشمى به خوبى با سیر سقوط اخلاقى و فکرى سایر دوستان و همفکرانش ـ همچون پیشینه زندگى آنان ـ قابل مقایسه و ارزیابى است. به گونهاى که با ارائه اسناد مىتوان از این زاویه نیز وجه تشابه مهدى هاشمى و دوستانش را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. روح عدم اعتقاد و الگویابى از بزرگان دین، روحیه عدم مشورت، اهتمام نورزیدن در تهذیب اخلاق از عوامل مهم انحراف فکرى و اخلاقى سایر اعضاى باند مهدى هاشمى به شمار مىرود که جسته و گریخته
در اعترافات آنان به چشم مىخورد.
عربزاده از متهمین باند مهدى هاشمى و مسئول شاخه اطلاعات واحد نهضتها به این نکته اشاره مىکند و مىگوید:
«البته روشن است که هر کس نمىتواند در مورد انحرافات فکرى خود نظر قطعى داشته باشد. این اطرافیان و افراد با صلاحیت هستند که مىتوانند نسبت به افراد دیگر نظر بدهند ولى به طور کلى شاید بتوانم انحرافات خود را که البته بر اثر شناخت و درک ناقص من از مسایل بوده است، در دور بودن از افرادى که به طور مداوم با حضر[ا]ت [علماى اخلاق در ]تماس بوده و کاملاً طبق رهنمودهاى ایشان عمل مىکردهاند دانست. دیگر اینکه به مسایل روحى و معنوى شاید به اندازه کافى نمىرسیدیم که این مسئله را در این
مدت بازداشت خودم متوجه شدم.»
محیط پادگانها و دوران سربازى
دوران سربازى نیز یکى دیگر از مقاطع زندگى مهدى هاشمى است که به اعتراف خود او نقش محورى در تخریب مبانى فکرى و اخلاقى وى داشته است.
مهدى هاشمى در اعترافات قبل از انقلاب خود به تأثیرپذیرى فکرى در این مقطع از زندگى و در اعترافات بعد از انقلاب خود ضمن اذعان به تأثیرپذیرى فکرى، به تأثیرپذیرى اخلاقى و شکسته شدن حریم تقوى در این دوران اشاره دارد.
او که پس از دستگیرى در سال 46 و گذراندن دوران کوتاه محکومیت براى گذراندن دوران سربازى به جهرم اعزام و سپس به تهران منتقل مىشود، در اعترافات خود پس از انقلاب در خصوص فضاى غیراخلاقى پادگانها و تأثیر آن در شکسته شدن سد تقوا در این مقطع از زندگى مىگوید:
«... جوّ سربازى جو فاسد صد در صد بود. خیلى فاسد بود. یعنى در مورد خدمت، فسادهاى علنى ما زیاد مىدیدیم. روابط جنسى فرض کن، فلان سرباز براى گرفتن مرخصى خواهرش را در اختیار یک افسر بگذارد براى مرخصى رفتن. یک فسادهاى این طورى در اصفهان که یکیش این بود خوب ما آن زمان ریشهایمان را مىتراشیدیم دیگر تو خدمت که بودیم، همین تراشیدن ریش هم یک گناه بود آن زمان مثلاً مىگفتیم [چون ]اجبارى هست، طورى نیست. طبیعتا نشستن سالها یعنى ماهها با این افسرها و درجهدارها و سربازها این هم یک مقدارى براى ما تأثیر گذاشت این هم در شکستن این سدّ...»
تصویرى که مهدى هاشمى از دوران سربازى خود به ساواک ارائه مىدهد نه تنها براى هر فرد، در هر سطحى از سطوح بینش سیاسى تأمل برانگیز است؛ بلکه نمایانگر این واقعیت است که هیچ سربازى آن هم (طلبه، سرباز) با پایبندى به اصول اخلاقى و رعایت امر به معروف و نهى از منکر نمىتواند به جایگاهى چون جایگاه او در دوران سربازى دست زند و تا جایى که وى از جهرم به مرکز منتقل و به عنوان نویسنده دادرسى کل ژاندارمرى مشغول به کار شود و در پایان دوره آموزش به عنوان نماینده سربازان در جشن سردوشى سخن براند. مهدى هاشمى در اعترافات خود در ساواک، این مقطع از زندگى خود را این گونه به تصویر مىکشد:
«... در اثر ارشاد و توجیه مأمورین ساواک مسیر فکرم عوض شد و به اشتباهات خود پى بردم و از کردههاى خویش نادم و پشیمان، روانه جهرم پادگان تعلیماتى گشتم. در آغاز ورودى به پادگان که با لباس روحانى بودم با بهت و حیرت سربازان مواجه و بالاخره پس از روزها ناراحتى و غربت خود را با محیط سربازى منطبق ساختم. در محیط نظامى پادگان شستشوى مغزى من آغاز و به تدریج با افکار زندهترى خو مىگرفتم. درست بیاد دارم که علاقه به میهن و اعلىحضرت همایون که در شیر ایرانى عجین شده است، در من اوج گرفت و مشتاقانه تعلیمات سربازى را فرامىگرفتم به طورى که پس از پایان دوره براى گرفتن سردوشى از طرف فرمانده پادگان به نمایندگى سربازان جدید منصوب و در مراسم جشن سردوشى خطابهاى ایراد کردم بعدا مرا به تهران منتقل و در مرکز فرهنگى ژاندارمرى به خدمت دفترى اشتغال جستم و آنگاه به دادرسى کل ژاندارمرى منتقل و مدتى نیز نویسنده دادرسى بودم.
اسناد این دوره از زندگى مهدى هاشمى نیز نمایانگر سازگارى او با فضاى حاکم بر پادگانها از نظر سیاسى و اخلاقى است. گزارش ساواک در خصوص وضعیت وى در پادگان و اشاره بدین نکته که: «به
طور غیر مستقیم اخلاق و رفتارش تحت کنترل قرار گرفته و هیچ گونه اعمال خلاف رویه از وى مشاهده نگردیده است»، مؤید این سازگارى اخلاقى و سیاسى در کنار اعترافات صریح وى در قبل و بعد از انقلاب است.
درباره: سید مهدى هاشمى قهدریجانى فرزند محمد
عطف به 30103/316 ـ 24/2/47
«به استناد نامه شماره 38/04/507/2442 ـ 1/4/47 ضد اطلاعات وابسته به ارتش سوم، سرباز وظیفه نامبرده بالا در مدتى که در مرکز آموزش جهرم مشغول خدمت بوده، به طور غیرمستقیم اخلاق و رفتارش تحت کنترل قرار گرفته و هیچ گونه اعمال خلاف رویه از وى مشاهده نگردیده است. ضمنا جزو سربازان ناحیه 1 مرکز به تهران منتقل گردیده و مراتب به منظور مراقبت و کنترل اعمال یاد شده به ناحیه 1 مرکز نیز منعکس گردیده است.»
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فارس طسایى
زندگى سیاسى و کار تشکیلاتى
در ادامه کندوکاو پیرامون علل و عوامل شکلگیرى شخصیت مهدى هاشمى و مبانى اخلاقى او، به دورهاى از زندگى او برمىخوریم که نه تنها در این مقطع برخى از صفات غیراخلاقى او شکل مىگیرد، بلکه جنبههاى اولیه شخصیتى او نیز در راستاى آمال و امیال نفسانى جهت مىگیرد. آنان که با حوزه و نظام آموزشى آن آشنا هستند بخوبى به این نکته اذعان دارند که بافت نظام حوزه به گونهاى است که هر زمان طلبه و دانش پژوه دینى به مرز تحقیق و تبلیغ مىرسد، بیش از گذشته به محاسبه نفس و مراقبه قلم و قدم اهتمام مىورزد. تا آنجا که بسیارى از طلاب در این برهه از زندگى از میان بزرگان اخلاق براى خود خضر راهى برمىگزینند. طلبه در این دوره پس از هر سفر تبلیغى و یا نگارش هر متنى، فعالیتها و مطالب نگاشته
شده خود را به استاد عرضه مىکند تا در این مرحله حساس از زندگى به خوبى راه را از چاه تمیز دهد و از لغزشهاى فکرى و اخلاقى در امان ماند.
این نیاز براى طلبه زمانى دو چندان مىشود که وضعیت خاص اجتماعى او را به محدوده مسایل سیاسى و اجتماعى فراخواند. اینجاست که امام راحل در کتاب جهاد اکبر اساس بدبختى طلبه را زمانى برمىشمارد که طلبه قبل از گذراندن دوران تهذیب و سیر و سلوک معنوى، جامعه به او رو آورد. بى شک بدون پشت سر نهادن دوران تهذیب و تزکیه و یا مقیّد کردن خویش به برنامههاى خاص سیر و سلوکى به موازات آن، وارد شدن در مقولههاى سیاسى خصوصا کارهاى تشکیلاتى زمینه را براى سقوط اخلاقى و فکرى هر فرد از هر
صنف و قشرى مهیا مىسازد حتى اگر این فرد پرورش یافته مکتب حوزه باشد.
سکونت مهدى هاشمى در تهران پس از پایان دوره سربازى و انجام فعالیتهاى سیاسى فصلى مهم در زندگى او به شمار مىرود.
تأثیرپذیرى از فیلمها و رمانهاى جاسوسى و پلیسى
مهدى هاشمى در کالبد شکافى انحراف به نقش مخرب این مقطع از زندگى خود و تأثیر سینماى جاسوسى و پلیسى اشاره مىکند و مىگوید:
«... بعد هم که رفتیم تهران یعنى توى کارهاى تشکیلاتى بعدى از ایام خدمت سربازیمان و رفتن به تهران مطرح شد، آن زمان متأسفانه باز جاى خوبى قرار نگرفتیم ؛ به این معنى که یکى از آن برادرهایى که... فهمیدیم عضو سازمان مجاهدین هست و با آنها کار مىکند و اینها. این یکى از همکاران و یکى هم از
دوستانش [در] تهران ؛ آنها خیلى روشنفکر بودند. بدون اینکه آنها، مثلاً [رعایت کنند] مرتب سینما مىرفتند. منتهى یک فیلمهاى خاصى را ؛ مثلاً فیلمهاى اطلاعاتى، جاسوسى و پلیسى و اینها را مىرفتند. آن ایام که ما را هم به زور بعضى اوقات مىبردند. بعضى وقتها که یکى دو تا فیلم پلیسى دیدم که خوب اینها در ذهنیتم مؤثر بود در اینکه روح گناه مثلاً در ما بوجود آمد بعد هم کتابهاى جاسوسى که شروع کردم به خواندن در سطح وسیع و دیگران آن هم در ذهنیت و درون من خیلى اثر بدى گذاشت...»
اقتضاى کار تشکیلاتى و سیاسى علیه یک رژیم و در کنار روح ماجراجویى، گروهکهاى الحادى و التقاطى را بر آن مىدارد که در مسیر فعالیتهاى سیاسى و تشکیلاتى، شیوه و روشهاى پنهانکارى را به
کار بندند به گونهاى که در این مقطع از زندگى سیاسى، وقوف به راز و رمزها، روشهاى مبادله خبر و چگونگى تبلیغ و ترویج آن نیروهاى وابسته به تشکلهاى غیر اسلامى را خواسته و ناخواسته به سمت و
سوى مطالعه کتبى مىکشاند که همواره مطالب آنان با مسایل غیراخلاقى عجین شده است. مهدى هاشمى در خصوص رویکرد خود به این کتابها مىگوید:
«بعد از اینکه آمدیم بیرون و رفتیم قم و تهران، افتادیم تو ماجراى جاسوسى و ضد جاسوسى و تمرینهاى آن؛ طورى که آن هم باز یک تأثیر مفصلى در ما اثر منفى گذاشت. این داستانهاى زیادى مثلاً سکسى مطرح بود و هر چند هم انسان مىخواست خودش را حفظ بکند از گناه، خوب وقتى معتقد بود این داستان [را] باید رویش کار بکند و اینها در ما اثر گذاشت که من همین را روى یکى از طلبهها امتحان کردم که دیدم روى آن هم اثر گذاشت. خوب آن طلبه از من جوانتر بود؛ مىخواستم توى مسایل اطلاعاتى رشدش بدهم گفتم این کتابها را بخوان. کتابها را خواند. دیدم که دارد از مسیر خارج مىشود، ضد اخلاقى که بلافاصله رویش تأثیر گذاشت و منع این کار کردم. منظور گناهان جنسى است که نوع گناهان در هر مقطعى فرق مىکرده...»
بدبینى اولین پیامد
مهدى هاشمى از روح بدبینى به عنوان اولین پیامد رمانهاى پلیسى و سینماى جاسوسى یاد مىکند که بى شک هر فرد و جریانى این مسیر را در رهگذر زندگى سیاسى خود مانند او و طیف وابستهاش دنبال کند، بدین خصلت غیراخلاقى مبتلا مىشود. وى به نحوى بهتأثیر ضداخلاقى این روحیه و برداشت، یعنى بدبینى نسبت به هر کس و هر چیز اشاره مىکند و مىگوید:
«... روح بدبینى یعنى در جاسوسى و ضد جاسوسى، اولین چیزى که انسان مىبیند بدبینى است که انسان به همه چیز بدبین مىشود. مىگوید نکند این جاسوس باشد، نکند به ما نفوذ بکند، نکند جریان یا خط باشد. این بدآموزى را هم خودم حس کردم از طریق خواندن این کتابها و هم کسانى که ترجمه مىکردند. یکى از مسایل ضعف معنویت و مسایل سکسى و جنسى و زن و مرد و اینها و یکى هم مسایل بدبینى است به همه چیز و بعد هم خوب یک سرى کتابهایى از گروههاى چپ بود مثلاً در زمانهاى مبارزه که انسان باید اصل اولیه را بر بدبینى قرار داده مگر اینکه خلاف این، ثابت بشود خیلى همچنین به جاى تنگ مىرسیم که انسان به هر کس باید بدبین شود مگر اینکه خلافش ثابت شود. این هم یک بدآموزى، یک بدآموزى که همان حالت تخیلى و ایدهآل نگرى است و این مسایل خوب در خود ما بود و این نتیجه غور و تأمل زیاد بود به نظر من توى مسایل جاسوسى.
اکران فیلمهاى جاسوسى و اطلاعاتى در زمان طاغوت و نیز رمانهاى پلیسى منتشر شده در این دوره، نه تنها در شکستن حریم تقوا و لغزشهاى اخلاقى مهدى هاشمى مؤثر بوده بلکه در تکوین روح خشونت، حس بدبینى و مخفى کارى وى نقش بسزایى داشته است.
مهارت مهدى هاشمى در به اجرا درآوردن قتلهاى بى ردپا (که بعدا تشریح خواهد شد) و هدایت و رهبرى آنان به گونهاى که خود در هیچ کدام از صحنههاى وقوع آنان حضور پیدا نکرد و همواره مراحل
برنامهریزى و اجراى هر یک از آنها را از دور هدایت مىکرد، ریشه در این فصل از زندگى او دارد.
با نگاهى به طرحریزى، اجرا و صحنه سازیهاى قتلها از سوى این باند خصوصا قتل مرحوم شمسآبادى در قبل از انقلاب به جرأت مىتوان گفت هر یک از آنان، سوژه یک رمان پلیسى و جنایى است. زندگى تشکیلات و الگوهاى خارجى
الگویابى و الگوپذیرى از ویژگیهاى بارز زندگى هر جوان است. جوان به اقتضاى روحیه آرمانگرایى و ماجراجویى در این مقطع از زندگى و عطش سیرى ناپذیرى که در نهاد خود دارد در این برهه از زندگى در صدد است تا با تمسک جستن به فرهنگ و مرامى خاص به آرمانهاى ایدهآل خود دست یابد. از این رو مىتوان گفت تأسى جوان در این سن به رفتار، گفتار و حتى لباس از الگوهاى خاص خود امرى
طبیعى و اجتنابناپذیر است.
مهدى هاشمى که با کنار نهادن الگوهاى حوزوى و اسلامى در این دوره خلأ الگویى، احساس نیاز طبیعى خود را با الگوهایى مقدس، مؤمن و مبارزى که افتخار دین و ملت به شمار مىرفتند، پر نکرد؛ بلکه
برعکس جذب الگوهایى شد که در سقوط فکرى و اخلاقى او نقشى مهم ایفا کردند. وى در جایى به این الگوها اشاره مىکند و مىگوید:
«... در همان شخصیتهاى خارجى که یک زمانى براى ما الگو شده بودند مثلاً در مبارزات از چین گرفته تا فلسطین تا الجزایر و کذا. اینها بىتأثیر نبوده خوب مثل شخصیت یا سر عرفات این چیزى که براى ما جلوهگر بود شخصیت مبارزاتى عرفات بود و خوب حالا در کنار این خصلت مبارزاتى عرفات خوب خصلتهاى دیگرى هم داشت. شاید مثلاً به طور ناخواسته آن غروریات و آن حالت و آن الگو در ما اثر کرد. ما خیلى علاقهمند بودیم به عرفات یا عبدالناصر یا به شخصیت مائو مثلاً در انقلاب چین؛ یقینا ما در شعاع همان حالت مبارزاتى و انقلابى ـ که فکر مىکردیم در این شخصیتهاى خارجى هست ـ شیفته اینها شده و آثار آنها را مىخواندیم و سعى مىکردیم خودمان را با آنها تطبیق بکنیم. یقینا آن حالت و عوارضى که در آنها بوده ـ که خوب معمولاً یا غیراسلامى بوده یا ضد اسلامى ـ اینها هم در ما تأثیر کرده...»
معاشرت با احزاب و گروههاى چپ
مقوله معاشرت با افراد و افکار مختلف، مقولهاى است که در زندگى سیاسى هر فرد از اهتمام خاصى برخوردار است تا آنجا که حتى انقلابیون متعهد و مسلمان نیز از این امر مستثنى نیستند. چرا که انقلابیون مسلمان نیز در مسیر مبارزه خود علیه یک رژیم در برخى از مقاطع با افراد و افکار گوناگون گروههاى مختلف برخوردى اجتنابناپذیر خواهند داشت. از این رو انسانى که در باورهاى اعتقادى، سیر تفکرى و مراتب اخلاقى به مرزى مطمئن نایل نشده باشد، در رهگذر زندگى سیاسى و در برخورد با افکار و افراد مختلف دچار نوعى خودباختگى فکرى و رنگپذیرى اخلاقى مىشود.
معاشرت تنگاتنگ مهدى هاشمى و دوستان او با گروههاى مختلف سیاسى در قبل و در بعد از انقلاب از مقولههایى است که تبیین و تشریح ابعاد آن در این مقال نمىگنجد. این طیف فکرى خاص که چون پیچکى خود را به درخت تنومند انقلاب و نهضت روحانیت چسباند و در گذر زمان خود را شاخه و حتى ریشه آن به شمار آورد تا آنجا از گروههاى مختلف سیاسى تأثیر مىپذیرد که وقتى در زندان به نظر صریح بعضى از علماى وقت، ارتباط با منافقین و گروههاى مارکسیستى حرام اعلام مىشود و مبارزین مسلمان سفره و خوراک خود را از آنان جدا مىسازند، صریحا در برابر این حکم موضع مىگیرد و ارتباط خود را با گروههاى مزبور حفظ مىنماید.
هادى هاشمى ضمن توهین به علمایى که چنین فتوایى دادهاند به روند ارتباط خود در خوردن و معاشرت با مارکسیستها ادامه مىدهد و حتى در ماه رمضان به آنان میوه تعارف مىکند.
مهدى هاشمى که تا زمان دستگیریش همواره مستقیم و غیر مستقیم با گروههاى لیبرالى و چپى ارتباطى تنگاتنگ داشت، در اعترافى، به زمان آغاز این ارتباطها و معاشرتها اشاره مىکند و
مىگوید:
«... این حالت مرزبندى که الان وجود دارد، آن زمان نبود و لذا معاشرتها با این نیروهاى چپ و ملى و کذا زیاد بود. توى اصفهان یک شهرى که در زمان مبارزات مرحوم کاشانى و مصدق و حزب توده و اینها پیشتاز بود، چون شهر کارگرى است دیگه من یادم است که بعضى نیروهایى که آن زمان جزو حزب توده بودند ولى بچه مسلمان بودند ـ چون تودهایها در آن زمان دو قسمت بودند. یکى تودهایهاى نفتى بود و یکى تودهایهاى اعتقادى بود تودهاى که مارکسیست بودند آنها نه، آنها که به خاطر مسئله نفت رفتند تودهاى شدند، اینها همین بچه مسلمانهایى بودند که دنبال مبارزه مىگشتند. این الگوى مبارزاتى براى آنها حزب توده شده بود. آن وقت که یک شاه دوست بود که آن اوایل مبارزات آن روز پنجاه سالش بود که ما مثلاً ده پانزده ساله بودیم، این مثلاً یکى از نیروهاى خیلى قوى حزب توده در آن زمان بود در اصفهان ؛ تعریفهایى مىکرد از مبارزاتش با سرمایهدارى و کارهاى نفوذى که مثلاً مىکرد. این براى ما خیلى جاذبه داشت، مثلاً در یک محفلى که چهار تا سرمایهدار جمع بودند ما نفوذ توى آنها نداشتیم. بىسیم هم نبود مىگفت:
من شخصا مىرفتم به طور مخفى پشت بام آن اتاقى که سران سرمایهدار شهر تصمیمگیرى مىکردند علیه ما کارگرها و قلم و کاغذ دستم بود مىخوابیدم پشت بام بعد گوشم به طرف پنجرهاى بود که باز به آن اتاق و در طول مدت مىنوشتم حرفهاى آنها را. کارهاى طاقت فرساى سخت این طورى یا مثلاً سگهایى که آنجا بودند براى حفاظت. سگ را چطورى از سرمان باز مىکردیم فلان. تعریفهایى مىکرد که آن روزها که خوب اول مبارزات بود این مسایل براى ما شنیدنى بود. مثلاً از این معاشرتهاى این طورى داشتیم. »
تعقیب و گریز
زندگى سیاسى همواره با فراز و نشیبهاى بسیارى توأم است. همان گونه که محیط زندان، براى فردى که مراحل تهذیب را طى نکرده است، لغزشگاهى اخلاقى به شمار مىرود، صحنه مبارزه سیاسى نیز براى فردى که در مسیر تهذیب نفس گام برنداشته است، لغزشگاه دیگرى به شمار مىرود. مهدى هاشمى در ضمن مطلبى به طور سربسته و گذرا به برخى از لغزشهاى اخلاقى در مسیر گریز و فرار این فصل از زندگى خود، اشاره مىکند که بى شک عدم محاسبه، مراقبه و نیز باورهایى چون توجیه مبارزاتى در این دوره از زندگى بیش از هر مؤلفه دیگرى زمینه سقوط اخلاقى وى را فراهم کرد: «بعد هم وقتى که... به خط افتاد و مىخواستند دستگیرش بکنند و حدود یک ماه، دو ماه در آن شرایط خاص سالهاى پنجاه که خیلى شدید هم بود ما مىخواستیم رد گم بکنیم. شدیدا در تعقیب... بودند. در تهران آن سالى هم بود که یک سرى از افراد جنگل را به اصطلاح تحت تعقیب قرار داده بودند و اینها اکثرشان را در تهران اعدام کردند. این طرف و آن طرف خیلى کنترل شدید بود. ما دو ماه در این شرایط خواستیم... را توى تهران حفظش بکنیم که دستشان نرسد خوب بعد حالا آتش زدن مثلاً، بعد هم که ما آمدیم دیگر منطقه اصفهان و بعد هم خب قهدریجان. توى قهدریجان هم خب همین گناهان نمىگویم حال گناه خیلى شدید همین گناه جزئى و تکى در ما وجود
داشته دیگر. روى هم رفته مىتوانم بگویم از اول زندگى سیاسى تا آخر از یک زاویه خیلى تنگ و کوچک که یک سرى آن ابهّت گناه که از بین رفته بود این لغزشها و گناهان هى متراکم شد و ما هم توجه نمىکردیم بهش دیگر. حال بىتوجهى ما یا به خاطر این بود که گناه خیلى کوچک بود و جزئى ؛ ما
مىگفتیم ان شاءالله خدا مىبخشد، یا اینکه توجیه مبارزاتى برایش مىکردیم که حالا مسئله امنیتى هست و موقعیت انقلاب ایجاب مىکند این موقعیتها را. حالا هى مجوز براى مجموعه کارها قرار مىدادیم.»
ضعف تعبد نسبت به موازین مذهبى
بى تردید هیچ مکتب، مذهب و نظام فکرى و سیاسى به اندازه تشیع از نظر مسایل سیاسى و مبارزاتى از غناى محتوایى و تاریخى برخوردار نیست. با نگاهى کوتاه به قیامهاى شیعى از زمان ائمهاطهار علیهمالسلام، چون قیام توابین، مختار، زیدبن على، یحیى بن زید و... سربداران، مرعشیان، فاطمیان... تا نهضت جنگل و خیابانى و صدها قیام کوچک و بزرگ در اقصى نقاط جهان اسلام مىتوان این رشته به هم پیوسته را مشاهده و ویژگیهاى هر یک را از جنبههاى مختلف و زوایاى گوناگون مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. از سوى دیگر دیدگاهها و موضعگیریهاى عالمان دینى در مسایل سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، خصوصا در سده اخیر به قدرى پویا و پایاست که تحقیق و مطالعه پیرامون آن عملاً وقتى را براى مخاطب در راستاى بررسى
نظریات احزاب و سیاستمداران غیرشیعى برجاى نمىگذارد.
مهدى هاشمى که با مطالعه وسیع در نهضتها و انقلابهاى غیرشیعى و ضد اسلامى، عملاً وقتى را براى خود، جهت مطالعه، تأمل و تفکر در نهضتهاى شیعى و شاخصهها و ویژگیهاى آنها به جاى نگذاشت، نه
تنها از ویژگیهاى منحصر به فرد این انقلابها بهرههاى لازم و کاربردى را کسب نکرد و از الگوهاى تشکلهاى شیعى بهره اخلاقى و سیاسى
نگرفت، بلکه شیوههاى نظرى و عملى انقلابهاى غیر اسلامى و ضد شیعى را در کانون تشیع پیاده کرد.
پیامد اصالت دادن به تحلیلها، عملکردها و روشهاى انقلابهاى دیگر و الگو قراردادن رهبران آنها زمینه تخریب مبانى فکرى او و متزلزل ساختن پایههاى مبانى اخلاقى وى را فراهم ساخت. بىشک نامى جز «هدف وسیله را توجیه مىکند» نمىتوان بر شیوههاى به اصطلاح انقلابى حرکتهاى غیر اسلامى نهاد و واژههایى با نام اخلاق را نمىتوان در قاموس آنها جستجو کرد. وقتى «دکتر ین یک لیوان آب» لنین براى یک مبارز انقلابى تجویز مىشود. از او چه انتظار پایبندى به اخلاق و ارزشهاى دینى مىرود.
ضعف تعبد، دروغ، تهمت، جعل، ترور و... شیوههاى ضد اخلاقى
و آموزههایى است که مهدى هاشمى از الگوهاى غیراسلامى در پیش برد اهداف خود آموخت و آنان را در زندگى سیاسى خویش بکار گرفت.
وى در جایى در خصوص نادیده گرفتن نهضتهاى شیعى در برخوردهاى اسلامى و اخلاقى و تأثیر انقلابهاى غیر شیعى و اسلامى در روند شکلگیرى ضعف تعبد نسبت به موازین اسلامى و مکتبى
مىگوید:
«... خوب طبیعتا در تحلیل مسایل و برخورد با مسایل سیاسى هم بىاثر نبود وقتى که انسان بخواهد مجموعه معادلات یک مبارزه را از دوست و دشمن و نیروهاى موافق و مخالف تقسیم بکند در تحلیل مسایل هم که این سمت هم همان تحلیلهایى بود که آنها داشتند که اینها ملازم هست با یک نوع
ضعف تعبد نسبت به موازین مذهبى و مکتبى. بالملازمه وقتى که انسان توى این روال افتاد از نظر تحلیل و برخورد با نیروها و جذب نیروها و انتخاب الگو عملاً آن الگوهاى خالص اسلامى صد در صد یا چند درصد فراموش مىشود. برخوردهاى اسلامى، اخلاق اسلامى، هى ضعیف مىشود وجودش در انسان؛ تا شاید مثلاً انسان دیگر احساس نیاز به اینها نکند. مثلاً اگر ما احساس نیاز مىکردیم طبیعتا مىرفتیم سراغ اینکه حالا در تاریخ شیعه آن مواد خامى را که از نهضتهاى گمنام شیعه بوده در بیاوریم، استخراج بکنیم، تنقیح بکنیم، اگر احساس نیاز مىکردیم حالا اگر چند سال هم طول مىکشید این کار را مىکردیم. منتهى این کار براى ما دیگر رنگى نداشت یک کار زحمت دارى بود.
پی نوشت:
1. کالبد شکافى انحراف، نوار 7.
2. محمد حسین جعفرزاده، شوهر خواهر مهدى هاشمى است که قبل از انقلاب به اتهام قتل مرحوم شمسآبادى با مشارکت اسدالله شفیعزاده محکوم به اعدام شد. نامبرده پس از انقلاب و آزادى از زندان به همکارى و همفکرى با مهدى هاشمى ادامه داد و در مؤسسه نهضت جهانى اسلام وابسته به مهدى هاشمى به تحقیق پیرامون کشورهاى اسلامى پرداخت. وى در سال 64 به افغانستان عزیمت کرد. پس از دستگیرى مهدى هاشمى از طریق پاکستان به کشور هلند گریخت و با خانوادهاش به این کشور پناهنده شد.
3. پرونده مهدى هاشمى، ج 1، صص 129 ـ 130.
4. اسدالله شفیعزاده به همراه محمد حسین جعفرزاده و هماهنگى مهدى هاشمى به ربودن و قتل مرحوم آیتالله شمسآبادى مبادرت ورزید و قبل از انقلاب به اعدام محکوم شد. وى از هواداران مهدى هاشمى و از عوامل درگیرى نیروهاى مسلح در قهدریجان و فلاورجان است که به کشته و زخمى شدن عدهاى منجر شد؟
5. پرونده مهدى هاشمى، ج 6، صص 1 ـ 2.
6. پرونده مربوطه ج 1، صص 21 و 22
7. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.
8. پرونده مهدى هاشمى ج متفرقات ص 25
9. کالبد شکافى انحراف، نوار 5
10. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.
11. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.
12. پرونده عربزاده، ج 1، ص 19
13. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.
14. پرونده نامبرده در ساواک، ج 7، صص 39 و 40
15. پرونده نامبرده در ساواک، ج متفرقات، ص 27
16. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.
17. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.
18. کالبد شکافى انحراف، نوار 8.
19. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.
20. ر. ک: بررسى نهضت امام خمینى ره، سید حمید روحانى، ج 3، ص 728»
21. کالبد شکافى انحراف، نوار 10.
22. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.
23. لنین حساسیت یک فرد انقلابى نسبت به ناموس خود را حساسیت تا حد خوردن یک لیوان آب تلقى مىکند.
24. کالبد شکافى انحراف، مهدى هاشمى، نوار 10.
برگرفته از کتاب «بن بست» منتشره از سوی اداره کل اطلاعات اصفهان
نظرات