06 فروردین 1400

هدف رضاخان از سرکوب عشایر تحقق «تک‌صدایی» بود


مصاحبه با علی اکبر رنجبر کرمانی

هدف رضاخان از سرکوب عشایر تحقق «تک‌صدایی» بود

سرکوب عشایر در ایران، از سرفصل‌های شاخص دوران حاکمیت رضاخان به شمار می‌رود که آثار و پیامد‌هایی فراوان بر جای گذاشت. در تحلیل این رویداد تاریخی، با علی‌اکبر رنجبر کرمانی تاریخ‌پژوه معاصر گفت‌وشنودی انجام داده‌ایم که نتیجه آن پیش روی شماست.

پیش از آغاز بحث بفرمایید اساساً ایلات و عشایر در طول تاریخ برای ایران تهدید بوده‌اند یا فرصت؟

برای پاسخ به این پرسش کافی است به تاریخ تعامل سران ایلات و عشایر با حکومت‌های مرکزی ایران توجه و آن‌ها را بررسی کنیم. تا قبل از دوره رضاشاه با اینکه دولت‌های مرکزی ایران هیچ‌گاه دولت‌های مرکزی قدرتمندی نبودند و حتی در دوره قاجار، پس از آغامحمدخان، دولت مرکزی ضعیفی وجود داشت، گریز از مرکز بین ایلات و عشایر ما وجود نداشت. بلکه ایلات و عشایر تحت اداره ایلخان‌ها و کلانترانشان و رهبرانشان بودند و رهبران آن‌ها هم بهترین تعامل‌ها را با دولت مرکزی داشتند و از طرف دولت مرکزی، ایل خود را اداره می‌کردند. به دولت مرکزی هم مالیات می‌دادند و هم سرباز. هیچ‌گاه هم نشد که با قوای دولتی ایران بجنگند یا بخواهند از خاک ایران جدا شوند. البته فشار‌هایی که بعد‌ها از طرف رضاشاه بر ایلات و عشایر آمد، نوعی حس گریز از مرکز را در آن‌ها ایجاد کرد و الا عشایر ایران هیچ‌گاه پیش از آن حس گریز از مرکز نداشتند. عامل اصلی ناامنی و نافرمانی خود عوامل دولت و نظامیان بودند.

یکی از نقاط تاریک حکومت رضاخان سرکوب عشایر است. علت این سرکوب چه بوده است؟ عده‌ای از سلطنت‌طلبان می‌گویند رضاخان برای تقویت حکومت مرکزی و برقراری امنیت این کار را کرده است.

این عباراتی که شما به کار بردید، متأسفانه از بس مورد استفاده سلطنت‌طلب‌ها و پهلوی چی‌ها قرار گرفته، معنا و مفهوم خود را از دست داده است. می‌گویند دروغ را زیاد که تکرار کنید، در اثر تکرار قابل باور می‌شود. واقعاً عشایر ایران امنیت کسی را به خطر نینداخته بودند، منتها رضاخان از سرکوب آن‌ها برنامه‌های دیگری را درنظر داشت و درنتیجه تبلیغ می‌شود که در ایران امنیت وجود نداشته و یکی از عوامل ناامنی هم عشایر ایران بوده‌اند. واقعاً اگر در آن دوران امنیت نبوده، مردم چگونه مسافرت می‌کردند. کالا‌های خارجی از تبریز و جلفا یا از بندر بوشهر و بندرعباس چگونه وارد ایران می‌شد و تا مشهد و تهران می‌رسید؟ پیش از سلطنت رضاشاه بیش از ۱۰ کشور اروپایی و نیز امریکا در ایران نمایندگی و کنسولگری داشتند. ده‌ها هیئت تبشیری فرانسوی و ایتالیایی و انگلیسی و امریکایی و روسی در ایران بودند و مأموران سیاسی و کنسول‌ها و کشیش‌ها و معلم‌ها و پزشکان و پرستاران آن‌ها در اطراف و اکناف ایران مشغول فعالیت و تبلیغ و کسب اطلاعات بودند. اگر امنیت نبود این‌ها چطور در ایران بودند و این کار‌ها را می‌کردند؟ پس پیش از سلطنت رضاشاه امنیت در کشور وجود داشت. البته به سبب انقلاب مشروطیت و پیامد‌های آن و بعد هم شروع جنگ جهانی یک مقدار امنیت متزلزل شد، اما همان را هم دولت‌های وقت در حال تصدی و مقابله بودند. شوخی نیست اساس یک رژیمی به هم ریخته بود و رژیم مشروطه شده بود و بعد پادشاه با مشروطه مخالف شده بود و کارش به فرار و خروج از ایران کشیده بود و بعد هم دوباره وارد ایران شده بود و برادرش سالارالدوله هم در غرب کشور علم طغیان بلند کرده بود ولی همه این‌ها را دولت مشروطه تصدی کرد و در اندک زمان از بین برد.
حتی انقلاب اسلامی هم که پیروز شد، با وجود رهبری قوی و وحدت بی‌سابقه ملی و آگاهی مردم و وسایل ارتباط جمعی گسترده، باز هم تا مدتی در گوشه و کنار مملکت ناامنی‌های جزئی وجود داشت. ناامنی‌های مقطعی، پیامد طبیعی همه انقلاب‌ها و تغییر حکومت‌هاست. در انقلاب کبیر روسیه هم تا مدتی پراکندگی و ناامنی وجود داشت. در انقلاب مشروطه هم همین‌طور بود. بعد از جنگ جهانی اول هم که دولت‌های بیگانه به داخل ایران ریختند و دولت مرکزی تقریباً از هم پاشیده بود، از این قبیل پیامد‌ها وجود داشت. اما این‌طور نیست که در دوره قاجار کلاً امنیت وجود نداشته و سنگ روی سنگ بند نبوده است.

واقعاً آن‌قدر که دوره قاجار سیاه معرفی شده در واقعیت هم همین‌طور بوده است؟

این‌ها دروغ‌هایی است که طرفداران رژیم پهلوی آن‌قدر تکرار کرده‌اند که دیگر نمی‌شود گفت دروغ است! یعنی الان یک کسی مثل من باید خیلی جرئت و جسارت به خرج بدهد که بگوید نخیر! دوره قاجار به آن سیاهی‌ای که طرفداران دوره پهلوی تصویر می‌کنند، نیست. قاجار‌ها چند بدشانسی آوردند. یکی اینکه پس از سقوط آنها، رژیم پهلوی برای توجیه خودش و برای ایجاد مشروعیت تاریخی برای خودش، شروع کرد به بدگویی کردن درباره آن‌ها و بزرگ‌نمایی نقاط ضعف آنها. بعد از انقلاب هم که ما کلاً نظام سلطنتی ۲۵۰۰ ساله را نفی کردیم و از هرچه کلمه شاه، چه قاجار، چه پهلوی بدمان می‌آمد و زیاد توجهی به این مغالطه تاریخی و تصحیح آن نداشتیم. امروز وقتی انسان تاریخ را می‌خواند می‌بیند دوره قاجار نه از نظر اجتماعی، نه از نظر سیاسی، نه از نظر ترقیاتی که به رضاشاه نسبت داده می‌شوند، به هیچ وجه به آن سیاهی‌ای که طرفداران رژیم پهلوی تصویر می‌کنند نبوده است. در دوره قاجار آموزش عالی و دانشگاه وجود داشته ولی تأسیس دانشگاه را به رضاشاه نسبت می‌دهند. بله دانشگاه تهران را رضاشاه ساخت و کلمه دانشگاه هم قبل از آن نبود، ولی مؤسسه آموزش عالی که مردم به آنجا بروند و پزشک و متخصص بشوند، به اسم مدرسه عالی طب سال‌ها قبل از کودتای رضاشاه تأسیس شده بود. دانشگاه تهران ترکیبی بود از دانشکده‌های پراکنده در سطح تهران که آن‌ها را زیر چتر واحدی جمع‌آوری کردند که پراکنده نباشند. مثل مدرسه عالی طب و مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی و بخش علوم و بخش ادبیات دانشگاه خوارزمی که آن موقع اسمش دارالمعلمین مرکزی بود. بله! همین دانشگاه خوارزمی دو سال قبل از کودتای رضاخان پهلوی در تهران تأسیس شده است. همین‌طور است در مورد راه‌آهن یا هر چیز دیگری که به رضاشاه نسبت می‌دهند. با جرئت می‌گویم رضاشاه ۱۵۰ سال ایران را به عقب برد. تمام ترقیاتی دروغینی که به رضاشاه نسبت می‌دهند به همین خیانت از بین بردن دموکراسی و ناکام کردن پروژه مشروطیت و توسعه سیاسی ایران نمی‌ارزد. یک راه‌آهنش که این‌قدر درباره آن تبلیغ و بزرگ‌نمایی می‌کنند اصلاً و ابداً چیز مهمی نبود. در گوشه و کنار ایران در زمان قاجار راه‌آهن ساخته بودند و می‌ساختند و راه‌آهن سراسری هم برنامه‌اش به زمان ناصرالدین شاه برمی‌گردد که حتی ایران تا پای امضای قرارداد با امریکایی‌ها هم رفت ولی سیاست خارجی که بعداً در زمان رضاخان منافعش ایجاب می‌کرد در ایران راه‌آهن ساخته شود، در زمان قاجار‌ها برعکس بود و نمی‌خواست در ایران راه‌آهن ساخته شود.
از بحث دور می‌افتیم و الا توضیح بیشتری می‌دادم. رضاشاه ایران را به عقب برد و هیچ خدمتی نکرد. اصلاً تا حالا از خودتان پرسیده‌اید که رضاشاه به چه حق در ایران راه‌آهن ساخت و بقیه کارهایش را به چه حق و اختیاری انجام داد؟ منظورم این است که شاه در قانون اساسی مشروطه کاره‌ای نیست که بخواهد راه‌آهن و دانشگاه بسازد. همین کارش هم خیانت بود نه خدمت.

اما می‌گویند کشور ایران در دوره قاجار بسیار عقب افتاده بوده است.

درواقع پهلوی‌ها سعی کردند تا جایی که می‌توانند با مدافعان، مزدوران و مورخان قلم‌به‌مزد، دوره قاجار را سیاه‌تر نشان بدهند. ازجمله این شایعه را پراکندند که در دوره قاجار هر تکه از ایران دست یک خان بوده، در حالی که این دروغ محض است. هر تکه از ایران دست یک خان نبوده، ولی وقتی دروغ تکرار می‌شود جا می‌افتد. درواقع قاجاریه «وارث» عقب‌افتادگی ایران بودند نه «باعث» آن. ایران در زمان فتحعلی‌شاه ناگهان مورد حمله قوی‌ترین ارتش اروپا یعنی روسیه که یک ارتش مدرن بود قرار گرفت. با همه این احوال این‌طور نبود که ایران یک‌روزه تسلیم آن‌ها بشود. جنگ‌های ایران و روس سال‌ها طول کشید و بار‌ها اتفاق افتاد که ارتش ایران آن‌ها را شکست داد ولی سرانجام کار ایران به شکست و از دست دادن قفقاز کشید. هیچ‌کس به این مسائل توجه نمی‌کند و فقط می‌گویند فتحعلی‌شاه ۱۷ شهر قفقاز را از دست داد. نمی‌گویم از دست نداد، اما چگونه؟ بعد از دو دوره جنگ طولانی با قوی‌ترین ارتش اروپا و بعد از مقاومت و حماسه‌آفرینی‌های زیاد مجبور شدند تن به شکست بدهند. چیز‌هایی که اتریش و آلمان بعد از شکست در جنگ جهانی اول، یا آلمان و ژاپن بعد از شکست در جنگ جهانی دوم قبول کردند صد مرتبه بدتر بود. «ناچاری» با «خیانت» فرق می‌کند. انصاف داشته باشید.
اساساً بعد از صفویه، جز در دوره کریم‌خان و نادرشاه، وحدت در کشور وجود نداشت. جانشینان این‌ها به جان هم افتاده بودند و ایران پاره‌پاره بود تا اینکه آغامحمد خان قاجار آمد و دوباره وحدت و مرکزیت ایران برقرار شد. بعد از او هم به شرحی که گفتم ایران گرفتار روس‌ها شد.

با توجه به نقش مثبت عشایر علت سرکوبی عشایر توسط رضاخان چه بود؟

علت سرکوبی این بود که تا آن موقع یک پراکندگی و درواقع یک جور کثرت در عین وحدت در ایران برقرار بود. یعنی ایلخان بختیاری و قشقایی و... تا حد زیادی در اداره امور ایل خود، خودمختار بود. در عین حال همان آدم خودمختار که با استقلال امور ایل خود را اداره می‌کرد، و هر دستوری را که از تهران به او می‌رسید اجرا و مالیات خود را پرداخت می‌کرد و هکذا. حالا یک وقت دولت مرکزی ضعیف بود و زورش نمی‌رسید، او هم مالیات را دیر پرداخت می‌کرد و... ولی هیچ‌گاه هوس جداسری نداشت. رضاخان پهلوی که آمد خواست دولت مرکزی واحدی باشد که جز در تهران در جای دیگری قدرتی وجود نداشته باشد. اگر ایل‌های بختیاری و قشقایی و... می‌خواستند همان قدرت سابق را داشته باشند، هر آن احتمال می‌رفت که این‌ها جلوی دیکتاتوری رضاشاه یا تجاوز‌های انگلستان بایستند و یک وقت اگر در تهران انقلابی بر ضد دیکتاتوری پهلوی اتفاق افتاد، آن‌ها هم به کمک بیایند، همان‌طور که در دوره مشروطیت آمدند. این‌ها مجموعه عواملی بود که باعث شد رضاشاه به بهانه امنیت به سرکوب این‌ها بپردازد. البته فقط ظاهرش برقراری امنیت بود، اما باطنش فقط سرکوب بود که فقط یک صدا در ایران باشد و آن یک صدا هم فقط در تهران و در کاخ سلطنتی باشد و از حلقوم رضاشاه بیرون بیاید.

برگردیم به بحث اصلی. نابسامانی که در نتیجه جنگ جهانی اول در کشور رخ داده بود، هیچ‌گاه عشایر را به سمت خودمختاری و گریز از مرکز نکشاند؟

طرفداران رضاخان و رژیم پهلوی، همواره سعی می‌کنند سرکوب عشایر به دست او را یکی از قهرمانی‌های رضاخان جلوه دهند و بگویند که ایشان آمد و حکومت مرکزی ایران را تقویت و از پراکندگی ایران جلوگیری کرد، چون ایران داشت از هم می‌پاشید. این یک دروغ تاریخی است. وحدت سرزمینی و ملی ایران هیچ‌گاه از جانب عشایر در خطر نبوده است. عشایر مزاحمتی برای دولت مرکزی ایجاد نمی‌کردند و همواره مطیع بودند و نقش‌های سیاسی بسیار مثبتی هم در تاریخ داشتند. از جنبه سیاسی، در فتح تهران و نجات کشور از دست مستبدین و محمدعلی شاه قاجار و برقراری مجدد مشروطیت، ایل بختیاری نقش اساسی و درجه اولی را بازی کرد. بعد از آن هم رهبران ایلات در تعامل مثبت با دولت مرکزی قرار داشتند و هیچ‌گاه عَلَم نافرمانی را برنیفراختند و نخواستند قطعه‌ای از خاک ایران را جدا کنند. این‌ها دروغ‌هایی است که پهلوی‌ها و طرفداران آن‌ها به عشایر نسبت می‌دهند. در همان جنگ اول هم که ملیون ایران یک دولت‌مانندی در غرب کشور تشکیل دادند عشایر سنجابی و کلهر ستون فقرات نیرو‌های ملی در مقابله با اشغالگران خارجی و روس‌ها و انگلیس‌ها بودند.

پس از فرار رضاخان، محمدرضا درصدد دلجویی از عشایر برآمد که نمونه آن ازدواج با ثریا اسفندیاری بختیاری بود. او تا چه حد توانست رابطه پهلوی‌ها با عشایر را ترمیم بخشد؟

رضاشاه در ادامه جنایاتش نسبت به ایلات، مخصوصاً قشقایی و بختیاری و بویراحمدی، تعداد زیادی از سران این‌ها را زندانی و اعدام کرد. حتی سردار اسعد بختیاری را هم که وزیر جنگش بود و در اسکان اجباری و پیشبرد برنامه‌های ضدعشایری‌اش یکی از کمک‌کار‌ها و مشاوران او بود، را دستگیر و اعدام کرد. وقتی که انگلستان در شهریور ۲۰ رضاشاه را برد، زندان قصر از خوانین بختیاری و قشقایی و بویراحمدی پر بود؛ لذا یکی از اولین توصیه‌هایی که به محمدرضا پهلوی کرده بودند، آزاد کردن این خوانین بود. چون رژیم پهلوی منفورترین رژیم دنیا بود و مردم نمی‌خواستند سر به تن هر کسی که اسمش پهلوی بود، باشد محمدرضا پهلوی تصمیم گرفت از همه مردم دلجویی کند. او بسیاری از زندانی‌ها از جمله ۵۲ نفر از کمونیست‌ها را هم آزاد کرد. او اموال و زمین‌ها و اراضی خوانینی را که رضاشاه به زور از آن‌ها گرفته بود پس داد. حتی بعضی از آن خوانین پس از آزادی نماینده مجلس شدند. محمدرضا محدودیت حجاب و لباس روحانیت و... را برای دلجویی از مردم و پاک کردن خاطره سیاه دوره رضاشاه، فوراً لغو کرد. محمدرضاشاه حتی پول‌های دزدی‌ای را هم که پدرش برای او به ارث گذاشته بود، در یک نمایش متظاهرانه وقف کرد و به امور خیریه اختصاص داد.
اما شما به ازدواج محمدرضا شاه با یک دختر بختیاری اشاره کردید و آن را به سیاست‌های دلجویانه نسبت دادید. به نظر من این‌طور نبود. اولاً ازدواج در دی یا بهمن ۱۳۲۹ اتفاق افتاد و در آن زمان تحرکات ایلی آن‌چنانی وجود نداشت. رهبران ایلات عمدتاً سیاستمدار و در تهران و در مجلس بودند و آن حالت که عده‌ای تفنگ به دوش در کوه‌ها باشند و شاه بخواهد برای دلجویی از این‌ها دختر بگیرد وجود نداشت. ثریا بختیاری به نظر من برای زیبایی‌اش و نیز خانواده الیگارشی و اشرافی‌اش مورد توجه محمدرضا پهلوی قرار گرفت و این ارتباطی به سیاست‌های دلجویانه محمدرضا پهلوی نداشت، چون در دوره‌ای اتفاق افتاد که نیازی به چنین سیاست‌هایی نبود. همان‌طور که می‌دانید پسرعموی این خانم، یعنی تیمور بختیار، بعداً فرماندار نظامی و درواقع قصاب تهران شد و بعد هم با محمدرضا مخالف شد و به خارج از ایران فرار کرد. تیمور بختیار ادعا می‌کرد او شبکه نظامی حزب توده را کشف کرده و فدائیان اسلام را برانداخته است. بعد هم می‌خواست خود را به امریکایی‌ها نزدیک کند و رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیر شود و بلایی که رضاشاه سر پادشاه قبلی آورده بود را با پشتوانه و حمایت نیروی خارجی سر محمدرضا شاه دربیاورد که البته این اتفاق نیفتاد.

رضاخان چرا سردار اسعد را با آن همه خدماتی که به او کرده بود، از بین برد؟

رضاخان فقط در حق سردار اسعد این ناجوانمردی را نکرد. او تمام کسانی را که به او خدمت کرده بودند، یکی‌یکی به طرز ناجوانمردانه‌ای از بین برد. این اولاً تا حدود زیادی به روحیه رضاشاه برمی‌گردد که به همه کسانی که به او کمک و پادشاهش کرده بودند، یک‌جور بدبینی خاصی داشت. بعد از آن هم، از آدم‌های قوی و متنفذی که حرفشان در گوشه‌ای از کشور می‌توانست نفاذی داشته باشد، خوشش نمی‌آمد و به آن‌ها بدبین بود. درواقع هم موضوع ایل بختیاری در میان بود که باید سرکوب می‌شد، هم ادامه کشتن آدم‌های مهم و متنفذی که از نصرت‌الدوله شروع شد و به تیمور تاش و سردار اسعد بختیاری و داور و بقیه کشید. زندان قصر در زمان رضاشاه پر بود از رؤسای ایلات و عشایر بختیاری و قشقایی و بویراحمدی و...

با توجه به دلجویی‌هایی که محمدرضا پهلوی در ابتدای حکومتش نسبت به عشایر داشت به چه علت عشایر در سال ۱۳۴۰ به دستور وی بمباران هوایی شدند؟ چه خطری از سوی آن‌ها احساس می‌شد؟

در این سال چند حادثه پشت سر هم اتفاق افتاد؛ یکی تحولاتی بود که بعد از اصلاحات ارضی در ایران شروع شد. اصلاحات ارضی جزو اصلاحاتی بود که بعد‌ها به نام انقلاب سفید مشهور شد و اصلاحاتی بودند که امریکا به شاه تحمیل کرده بود که نکند ایران در اثر عقب‌ماندگی و استثمار و فقر به دامن کمونیسم بیفتد. بعد هم نهضت روحانیت به رهبری امام خمینی بود. طبعاً در دورانی که چنین ناآرامی‌هایی در ایران بروز کرده بود و چنین تحولاتی وجود داشت، نیرو‌های سیاسی جوان به فکر استفاده از ظرفیت عشایر برای مبارزه با رژیم افتادند. مثلاً جوانی بود به نام بهمن قشقایی که در آلمان تحصیل می‌کرد، اما به این فکر افتاد که بیاید و در میان ایل خودش نهضتی را راه بیندازد. پشت سر آن‌ها در استان فارس در عشایر کوهمره که رهبرشان حبیب‌الله خان شهبازی بود، در تأیید نهضت امام خمینی حرکت مسلحانه‌ای را شروع کردند. نامه‌های حبیب‌الله خان به امام هم موجود است. در میان عشایر بویراحمدی و حیات داودی هم تحرکات مسلحانه در همین اوان آغاز شد. به نظر من شاه چندان هم بدش نمی‌آمد که این حرکت در استان فارس وجود داشته باشد تا او این حرکت را به ضدیت با اصلاحات ارضی نسبت بدهد و در قالب مبارزه با مخالفان اصلاحات ارضی همه مخالفان را قلع و قمع کند.

مگر عشایر چقدر در این منطقه قدرت گرفته بودند؟

به هر حال مردمی که در کوه زندگی می‌کنند و تفنگ بر دوش دارند، می‌توانستند قدرتی داشته باشند و هرگاه فرصتی پیدا می‌کردند، با نفرتی که از حکومت مرکزی داشتند، دست به اقداماتی می‌زدند. امروز ممکن است عشایر دلشان بخواهد تفنگشان را داشته باشند، ولی هیچ‌وقت نشنیده‌اید که مثلاً به پاسگاه نیروی انتظامی حمله کنند. حتی در دوران جنگ هم بسیج عشایری داشتیم که پابه‌پای بقیه نیرو‌ها و مردم از کشور دفاع کردند. اینکه اشاره کردم در عشایر و ایلات حس گریز از مرکز وجود نداشته، همین حالا هم مشاهده نمی‌کنید که چنین چیزی وجود داشته باشد. با اینکه دیگر ایلخانی نیست و دیگر آن قدرت متمرکز و رهبری‌کننده در بین عشایر وجود ندارد، با همه این‌ها حس گریز از مرکز وجود ندارد. هیچ‌کس نمی‌خواهد بگوید من ایرانی نیستم و اینجا خاک بختیاری یا قشقایی یا بویراحمدی است. در حالی که در زمان پهلوی‌ها هرکس که می‌توانست در مخالفت با حکومت مرکزی عَلَمی برافرازد، این کار را می‌کرد. عشایر قشقایی و عشایر کوهمره سرخی و عشایر کهگیلویه و بویراحمدی نیز همین کار را کردند. در زمانی که احساس می‌کردند در کشور جنبشی وجود دارد و فرصت مغتنم است، با حکومت مرکزی به مقابله می‌پرداختند. البته باز مثل همیشه ارتش و نیروی زمینی در فارس خیلی ناتوان بودند و کار به بمباران هوایی هم کشید.

چطور قیام مردم عشایر شکست خورد؟

همان‌طور که می‌دانید عشایر با جغرافیای محل به‌خوبی آشنا هستند. یک فرد عشایری تک‌تک سنگ‌های منطقه خود را می‌شناسد و می‌داند که پس هر سنگی چه بوته‌ای درآمده. درحالی‌که هرگز یک نیروی غیرمحلی و ارتشی نمی‌تواند عوارض زمین را مثل افراد عشایر بشناسد و متناسب با آن عمل کند؛ لذا وقتی عشایر احساس کردند فرصت مناسبی پیش آمده، قیام کردند، ولی، چون قیامشان رهبر و پشت نداشت، گرفتار اختلافات داخلی هم بودند، دولت هم فرصت را مغتنم شمرد و به عنوان مخالفان اصلاحات ارضی با آنان وارد جنگ شد. همه این‌ها بهانه‌ای برای یک سرکوب سراسری در کشور شد. کسی که عشایر را سرکوب کرد ارتشبد بهرام آریانا بود که قبلاً تا درجه سرهنگی اسمش سرهنگ منوچهری بود و بعد‌ها اسم و دینش را عوض کرد و ارتشبد منوچهر آریانا، رئیس ستاد ارتش ایران شد. در آن موقع سپهبد ورهرام استاندار فارس و آریانا هم فرمانده عملیات بود و مردم عشایر هم نه با نیروی زمینی که با نیروی هوایی شکست خوردند و سرکوب شدند. نیرنگ و حیله در آن موقع هم در کار بود و قسم دادن و قرآن در میان آوردن و قول عفو و بخشش و این‌جور حرف‌ها در کار آمد و مثل قبل سران ایل فریب خوردند و درنهایت اعدام شدند و قیام شکست خورد. البته سیاست‌های غیرانسانی دیگری هم به کار بردند. مثلاً تا مدت‌ها در بعضی از مناطق بویراحمد و کهگیلویه ایل را تحت فشار و محاصره اقتصادی و فشار‌های غیرانسانی قرار دادند تا بعضی از سران فراری خودشان را تسلیم کردند.

گویا بعد از پیروزی انقلاب آریانا ادعا کرد عده‌ای دزد و راهزن را سرکوب کرده است؟

بعد از پیروزی انقلاب مردم فارس درباره جنایات آریانا حرف‌های زیادی زدند. آن زمان آریانا خارج از کشور بود و اعلامیه‌ای داد که روزنامه اطلاعات چاپ کرد و از رهبران عشایر به عنوان دزد سر گردنه نام برد. مخصوصاً حبیب‌الله خان شهبازی، پدر همین آقای عبدالله شهبازی مورخ و پژوهشگر برجسته تاریخ معاصر، را که با امام خمینی هم نامه‌نگاری‌ها و مکاتباتی داشت، انگار دزد سر گردنه نامیده بود. آریانا در آن اعلامیه افتخار کرده بود که توانسته بود عشایر را سرکوب کند. البته دزد سر گردنه بیشتر به نظامیان رضاشاهی می‌چسبید که سرکوب‌های شدید و ظلم و ستم‌های وحشتناکی را نسبت به عشایر مرتکب می‌شدند. اساساً یکی از مهم‌ترین عوامل پیدایش حس نافرمانی در میان عشایر، ظلم و ستم نظامیان رضاشاهی و محمدرضاشاهی به عشایر بود. این‌قدر ظلم و تعدی و رشوه‌خواری می‌کردند که حتی خارجی‌هایی که نوعاً مؤید سیاست‌های پهلوی‌ها بودند نیز نتوانسته‌اند از این نکته بگذرند. یکی از این افراد ویلیام داگلاس (William Orville Douglas) قاضی و رئیس دیوان عالی امریکایی است که به ایران آمده و در میان عشایر تحقیقات زیادی کرده بود، او از مظالم نظامیان رضاشاهی چیز‌هایی نوشته که مو به تن انسان راست می‌شود. شاید باور نکنید که یک سروان ارتش رضاشاه سگ‌های خودش را با شیرزن‌های قشقایی تغذیه می‌کرده است. آن‌ها واقعاً جنایتکار بودند و به هرکسی که می‌رسیدند سرکیسه‌اش می‌کردند و رشوه می‌گرفتند. درباره ظلم‌ها و رفتار غیرانسانی نظامیان در کتاب‌ها و خاطرات ثبت شده از معمرین ایل‌ها چیز‌های زیادی نوشته شده است. پس دزد سر گردنه هم‌لباسی‌های آقای ارتشبد آریانا بودند نه مردم عشایر ایران.

ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.


روزنامه جوان