05 تیر 1404

اتحاد ساواک، موساد و بارزانی برای بی‌ثباتی عراق

نقش رژیم پهلوی در نفوذ اسرائیل به کردستان


اتحاد ساواک، موساد و بارزانی برای بی‌ثباتی عراق

 

بی‌ثباتی برای ثبات

سرویس‌های امنیتی رژیم صهیونیستی به دنبال اجرای راهبردی پایدار، سال‌ها کوشیدند تا با نفوذ در اقلیت‌های قومی جهان اسلام، محیط پیرامونی خود را بی‌ثبات سازند. تحریک اقوام و طوایف گوناگون جزئی از توطئه نزاع قومی در جهان اسلام بود که در چارچوب استراتژی پیرامونی اسرائیل قرار می‌گرفت.

کردستان، به‌واسطة موقعیت جغرافیایی حساس و بافت قومی متنوع، یکی از نقاط محوری این استراتژی بود. مأموران موساد برای رسیدن به این هدف، آرام‌آرام وارد منطقه شدند، با رهبران کرد تماس گرفتند، پایگاه ایجاد کردند و ساختارهای محلی را تحت‌تأثیر قرار دادند. این مسیری بود تا جای پایشان را در کردستان محکم کنند و در ادامه، اهداف بعدی خودشان را محقق سازند.

اما در این روند، رژیم پهلوی هم بدون تأثیر نبود و نقش واسطه‌ای مهمی ایفا کرد. ساواک به عنوان ابزار اطلاعاتی رژیم پهلوی، حلقه اتصال میان اسرائیل و کردهای عراق شد. بعد هم برای آن‌ها تجهیزات نظامی فراهم کرد و ایستگاه تبلیغاتی برپا نمود. همین حمایت‌های اطلاعاتی و لجستیکی ایران باعث شد تا جایگاه اسرائیل در منطقه تثبیت شود.

هم‌زمان، ایالات متحده هم نظاره‌گر و هماهنگ‌کننده این تحولات بود. واشنگتن، با هدف تضعیف دولت عراق و کنترل تحرکات منطقه‌ای آن، این همکاری سه‌جانبه را تقویت کرد. در نهایت هم کردها در میانه‌ی بازی پیچیده‌ای قرار گرفتند که امنیت اسرائیل را با بی‌ثبات‌سازی جغرافیای مقاومت اسلامی تضمین می‌کرد.

روایت پیش‌رو، برشی از صفحات 343 تا 358 کتاب «استراتژی پیرامونی اسرائیل» است. این کتاب که به قلم محمدتقی تقی‌پور به رشته تحریر درآمده، توسط مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شده است. خواندن این برش از کتاب مذکور در فهم پشت پرده استراتژی پیرامونی اسرائیل در منطقه کردستان و فراهم نمودن راه نفوذ اسرائیل به کردستان توسط رژیم پهلوی، کمک خواهد کرد.

 

عملیات پنهان

از آغاز تأسیس دولت صهیونیستی در سرزمین فلسطین، سیاست برقراری ارتباط با اقلیت‌های قومی و نژادی و نفوذ در درون آنها، بخشی از برنامه سران و رهبران اسرائیل را در خاورمیانه عربی تا شمال آفریقا تشکیل می‌داد. تحریک اقوام و طوایف گوناگون جزئی از توطئه نزاع قومی در جهان اسلام بود که در چارچوب استراتژی پیرامونی اسرائیل قرار داشت.

در کتاب ارتباط خطرناک، در ارزیابی اهداف اسرائیل از نفوذ در میان اقوام و گروه‌های مختلف و دامن‌زدن به اختلافات و درگیری‌های قومی در کشورهای اسلامی آمده است: «بخش عمده افراد قبیله ایدی امین (دیکتاتور اسبق اوگاندا موسوم به کا کوا) در کنار مرزهای جنوبی سودان سکنا داشتند. از اواخر دهه 1960 یک جنبش جدایی‌طلب به نام «آنیانیا» در این منطقه به تحریک اسرائیلی‌ها با دولت عرب و مسلمان مستقر در خارطوم می‌جنگید. به گفته منابع اسرائیلی، این جریان با هماهنگی سازمان سیا انجام می‌شد. همانند مورد کردهای عراق، این نیز یک کاربرد تاکتیکی از استراتژی پیرامونی اسرائیل بود که بر اساس آن کشورهای عرب تضعیف می‌شدند و ثبات خود را از دست می‌دادند.[1]

به نوشته نشریه عربی‌زبان الشروق، در پژوهش‌های انجام شده از سوی اسرائیلی‌ها آمده است که پس از تأسیس دولت یهود در فلسطین، تماس‌های اسرائیل برای حمایت از اقلیت‌های قومی متوقف نشد؛ چرا که دیوید بن گوریون تمایل شدید به حفظ و توسعه این روابط داشت و معتقد بود کمک به این اقلیت‌ها برای آزادشدن از سلطه عرب‌ها (مسلمانان) به منافع امنیتی و استراتژیک اسرائیل خدمت می‌کند. جنبش‌های صهیونیستی و سرویس‌های وابسته به آن همواره چنین سیاستی را در پیش داشته‌اند. آژانس یهود تماس‌های خود را در این ارتباط از دهه 1930 و 1940 در جهان اسلام آغاز کرد. […]

 

سرّی‌ترین مسئله خاورمیانه

اسرائیلی‌ها اجرای سناریوی صهیونیستی نفوذ در مناطق کردنشین عراق و ایجاد ارتباط با سران، رهبران و اشخاص ذی‌نفوذ کرد، در قالب «استراتژی پیرامونی» را از همان آغاز به‌عنوان یک عملیات سری و پنهانی به سرویس جاسوسی و اطلاعاتی خود واگذار کردند. آنگونه که از منابع غربی و اسرائیلی برداشت و استنباط می‌شود، ارتباط اسرائیل با شماری از رهبران کردهای عراق و میزان نفوذ و حضور جاسوسان و مأموران اطلاعاتی اسرائیل در مناطق کردنشین عراق، به تدریج چنان شدت، افزایش و عمق پیدا کرد که به سرعت به صورت یکی از سرّی‌ترین امور در خاورمیانه درآمد. ملا مصطفی بارزانی، رهبر حزب دمکرات کردستان (عراق) در ماه سپتامبر 1967 از اسرائیل دیدار کرد و یک خنجر انحنادار گردی به ]موشه[ دایان هدیه داد. بسیاری بر این باورند که حمله کاملا برنامه‌ریزی شده خمپاره‌ای به پالایشگاه نفت در کرکوک در ماه مارس (1967) کار اسرائیلی‌ها بوده است. در سال 1971 به محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مصری گفته شد که افسران اسرائیلی در کردستان، پیوسته در تماس رادیویی با اسرائیل بوده و درگیر عملیات جاسوسی در عراق هستند. مطبوعات عراق به طور مرتب از حضور اسرائیلی ها سخن به میان می آوردند. [2]

[…] جزئیات عملیاتی آنچه در کردستان صورت گرفت، هنوز هم در اسرائیل پنهان می‌شود. […] شاه مسلماً هیچ علاقه‌ای به اینکه کردها واقعاً پیروز شوند نداشت. […] ارتشبد سابق حسین فردوست، در خاطرات خود درباره مسئله کردها و کردستان می‌نویسد: «یکی از مهمترین مسائلی که به تناوب از حدود سال 1340 تا سال 1353 مستقیماً به امنیت داخلی کشور ارتباط داشت و در نتیجه ساواک درگیر آن بود، مسئله شورش و جنگ‌های اکراد عراق با دولت بغداد بود. علت ارتباط این مسئله با مسائل داخلی ایران روشن است. کردها قومی آریایی هستند که جمعیت آنها بین 8 تا 10 میلیون نفر تخمین زده می‌شود و در کشورهای ترکیه، ایران، عراق، سوریه و جمهوری‌های ارمنستان و آذربایجان شوروی پراکنده هستند. [...] طولانی ترین شورش اکراد علیه دولت مرکزی در عراق بود که تا سال 1975 ارتش این کشور را درگیر خود نمود و تنها با معاهده الجزایر پایان یافت. […]».[3]

 

حلقه ارتباطی برای اسرائیل

آنچه با تاریخ روابط اسرائیل و کردهای عراق پیوند ناگسستنی دارد، نقش ایران شاهنشاهی است. این نقش از جنبه‌ها و زاویه‌های مختلف اساسی و حائز اهمیت بود:

کردها در سال 1961 قیام مسلحانه‌ای را علیه حاکمیت عراق آغاز کردند. آنان نسبت به سایر جنبش‌های آزادیبخش ملی دنیا موانع بزرگتری در راه خود داشتند، زیرا نه تنها سرزمین آنها توسط کوهستان احاطه شده بود، بلکه در همسایگی کشورهایی به‌سر می‌بردند که خودشان دارای اقلیت کرد بودند. بنابراین هر گونه موفقیتی برای کردهای عراق، بلافاصله سبب بروز مسائل ناراحت‌کننده‌ای برای دولت های ایران، ترکیه و اتحاد شوروی می‌شد.

با تمام اینها شاه ایران (محمدرضا پهلوی) آنچنان از تهدید وجود یک عراق مسلح در پشت مرزهای خود هراسناک بود که با اسرائیلی‌ها موافقت داشت، برپاکردن ناآرامی بین کردهای عراق برای رژیم این کشور چنان مشکلاتی ایجاد خواهد کرد که احتمالاً به نفع ایران و اسرائیل خواهد بود.[4]

اما اسراری را که حسین فردوست درباره نقش ایران برملا می‌کند، بسیار مهم و خواندنی است:

]پس[ از این مرحله (صدور فرمان عفو عمومی بارزانی‌ها از سوی عبدالکریم قاسم، بازگشت ملا مصطفی و همراهانش به عراق و برقراری روابط حسنه بین کردهای عراق و دولت مرکزی بغداد) آمریکا نیز وارد صحنه شد و تلاش کرد با کمک محمدرضا از شورش اکراد عراق به نفع سیاست منطقه‌ای خود ]و بلکه اسرائیل[ و ایجاد تحولات مناسب در بغداد استفاده کند. در نتیجه محمدرضا به حمایت از ملا مصطفی پرداخت و تا مدت‌ها جبهه بارزانی‌ها را علیه دولت مرکزی عراق تقویت نمود.

زمانی که قائم مقام ساواک شدم روزی فردی به نام سرتیپ منصور‌پور نزد من آمد و گفت که از طرف ساواک مأموریت تماس با ملامصطفی را دارد. [...] او ستاد کوچکی را در منطقه تحت تصرف بارزانی ها اداره می‌کرد و بهترین روابط را با ملامصطفی داشت و در واقع رابط محمدرضا با او به شمار می‌رفت ]...[. در طول دورانی که جنگ ملامصطفی با دولت بغداد ادامه داشت، منصورپور به کردستان عراق می رفت و در ستاد فرماندهی ملامصطفی با او و سایر سران کرد ملاقات می‌کرد و پیغام‌ها و خواسته‌های بارزانی‌ها را به تهران منتقل می‌نمود. […] منصور‌پور هر گونه سازوبرگ و تجهیزات مورد لزوم کردها را از طریق ارتش تأمین می‌کرد و به آنها می‌رساند. توسط ساواک یک فرستنده قوی نیز از خارج خریداری شده و در منطقه بارزانی ها نصب شده بود که از آن برای تبلیغات ملا استفاده می‌شد.[5]

اشاره ژنرال زامیر (ضمیر) رئیس موساد به ملامصطفی بارزانی رهبر حزب دمکرات کردستان عراق درباره نقش و جایگاه ایران در روابط آنها با اسرائیل خواندنی است: من بارها توضیح دادم که شما فقط یک پل دارید و آن ایران است. اگر ایران نباشد برای شما اسرائیل هم وجود نخواهد داشت.[6]

 ساواک نه فقط حلقه وصل مأموران موساد با بعضی گروه‌ها و احزاب کرد عراق بود، بلکه از طریق استخدام جاسوس از میان کردهای عراقی، اخبار و اطلاعات ذی‌قیمتی از منطقه جمع‌آوری و آنها را در اختیار سرویس اطلاعاتی اسرائیل قرار می‌داد. این گونه اقدامات ساواک در چارچوب طرح کریستال، پیمان اطلاعات مشترک سرویس اطلاعاتی ایران و اسرائیل بود […].

 

آتش افروز اصلی

اگر چه نقش ایران در ایجاد، گسترش و تداوم ارتباط اسرائیل با کردهای عراق اساسی و کلیدی بود، اما این ایالات متحده آمریکا بود که با چراغ سبز و دخالت مستقیم خود، این آتش را شعله‌ور و حتی تحت نظر داشت. ایالات متحده به منظور متزلزل‌کردن حکومت مرکزی عراق همواره از این عملیات حمایت می‌کرد. در اوایل دهه 1970 به نظر می‌رسید که کردها با توجه به موفقیت‌های قابل توجهی که به دست آورده‌اند، احتمالا در آستانه رسیدن به نوعی توافق با عراق هستند. نیکسون و هنری کسینجر ]یهودی[ طی سفری در سال 1972 به تهران، با شاه ایران به این توافق دست یافتند که کردها را در حال نبرد نگه دارند. به سیا دستور داده شده مستقیما در جریان دخالت کند […].

آمریکا، اسرائیل و ایران شاهنشاهی هیچکدام انگیزه و تمایل برای اعطای خودمختاری به کردها از سوی عراق نداشتند. از سوی دیگر با سازش میان کردها و دولت عراق نیز به شدت مخالف بودند. زیرا وجود این معضل و بن‌بست، بهترین گزینه موجود برای اسرائیل در مسیر تعقیب استراتژی پیرامونی آن رژیم در منطقه بود:

«یکی از یادداشت های سیا به تاریخ ماه مارس 1974 خاطر نشان می کند: ما ]مقامات سازمان سیا[ فکر می‌کنیم که شاه نسبت به تأسیس یک دولت خودمختار کرد هر چند به صورت ظاهری هم باشد، نظر خوشی ندارد. شاه نیز مانند ما نفع خود را در پدید‌آمدن یک موقعیت بن‌بست می‌داند که در آن عراق از طریق امتناع کردها از پذیرش حق خودمختاری اعطایی‌اش ضعیف می‌شود. نه شاه و نه خود ما علاقه‌ای به حل شدن این مسأله نداریم [] سازمان اطلاعاتی ما حتی نسبت به معیارهای عملیات پنهانی نیز روشی شریرانه دارد».[7]

نمونه روش و اقدام شریرانه و توطئه‌آمیز آمریکا و اسرائیل در این زمینه به دوران سقوط رژیم سلطنتی عراق بر می‌گردد. یعنی زمان ریاست جمهوری عبدالکریم قاسم؛ هنگامی که وی به صراحت اعلام کرد، امتیازهایی به کردها واگذار می‌کند و آنها را به رسمیت می‌شناسد.

[…] روند صلح آمیز مزبور برای سازمان های اطلاعاتی موساد و سیا چندان خوشایند نبود، بلکه کاملا مغایر برنامه‌ها و انتظارات آنها ارزیابی می شد. بنابراین به طور سریع دست به اقدام زدند: «اقداماتی برای سازماندهی عملیات ضدکردی و ضددولتی در کردستان جنوبی صورت گرفت. نیروهای راستگرا سعی می‌کردند بین دولت قاسم و مصطفی بارزانی جو عدم اطمینان ایجاد کنند. جاسوسان ترکیه و ایران نیز به نوبه خود به فعالیت‌های خرابکارانه روی آوردند […]. [8]

در این میان سرویس های اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل و جاسوسان کهنه کار آنها دست به فعالیت‌های پراکنده‌ای زدند:

توطئه گران جنایت هولناکی را مرتکب شدند. آنها دست به قلع و قمع بسیاری از دمکرات‌های کرد زدند و با اشاعه اطلاعات و خبرهای جعلی حول جدایی‌طلبی با تمام نیرو به برانگیختن احساسات ناسیونالیستی راستگرایانه عربی پرداختند. همچنین توطئه‌گران قاسم را منقسم‌کننده عراق خواندند و اعلام داشتند که گویا دولت قاسم می‌خواهد عراق را به دو بخش کردی و عربی تقسیم کند.

این نقشه توطئه‌گران نظر مساعد محافل و دولت‌های غربی را به خود جلب کرد. شورش در زمانی رخ داد که محافل زمامدار آمریکا و ایران فعالیت‌هایی را در زمینه اتحاد کردستان جنوبی و شرقی حول تخت سلطنت محمدرضا شاه تدارک می دیدند.[9]

لذا به دنبال قیام مسلحانه کردها در سال 1961، در ژوئن 1963 درگیری نظامی بین دولت مرکزی بغداد و کردها تشدید شد. در نوامبر 1963 عبدالسلام عارف با همکاری برادرش عبدالرحمن عارف و شماری دیگر از افسران عراقی عبدالکریم قاسم را سرنگون کردند و قدرت را به دست گرفتند.

 

[1] کا کبورن، ص 181.

[2] یان بلک و بنی موریس،‌ص 404

[3] درباره قرارداد سال 1975 الجزایر، مراجعه شود به قسمت آخر همین فصل

[4] کا کبورن، ص 167.

[5] خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، صص 501-502

[6] گزارش ساواک، مذاکرات ژنرال ضمیر و نصیری رؤسای موساد و ساواک، جمعه مورخ 22/4/1357.

[7] کا کبورن،‌ ص 169

[8] م. کار دوخ، جنبش های کرد از دیرباز تاکنون، Coimex چاپ اول 1993، سوئد، ص 338

[9] م. کار دوخ، ص 339-340