28 مرداد 1399

نگاهی انتقادی به عملکرد دکتر مصدق و دکتر فاطمی

نامه ای از اسپانیا


محمد حسن سالمی، نوه دختری آیت الله کاشانی

نامه ای از اسپانیا

اشاره : 

آقای محمدحسن سالمی نوه دختری آیت الله کاشانی پس از انتشار نخستین شماره فصلنامه مطالعات تاریخی ، در واکنش به یاداشت های روزانه  دکتر حسین فاطمی که در آخرین روزهای پیش از دستگری اش در سال 1332 نوشته بود، نامه ای برای سردبیر فصلنامه ارسال کرد که در اینجا بدلیل اهمیت محتوای این نامه در اینجا بازنشر می گردد . بدور از هرگونه داوری درباره نکاتی که در این نامه مطرح گردیده است توجه شما را به نگاه انتقادی او براساس شواهد و قرائن تاریخی در نقد عملکرد دکتر فاطمی و بیشتر نقد عملکرد دکتر مصدق، جلب می کنیم

********

فصل‌نامه‌های وزین شما به دستم رسید. همان دیروز در جلد نخستین‌ آن‌ نـوشته‌های‌‌ شـهید دکـتر فاطمی را مطالعه نمودم.

در مناظره‌[ای‌]که چند ماه قبل در«مؤسسه‌ مطالعات تاریخ‌ معاصر ایران» با آقای‌ خـازنی،رئیس دفتر شادروان دکتر مصدق‌ داشتم،بدان جهت‌ که در گفتارهای خود‌ مخصوصا‌ بـا مرحوم عبد اللّه برهان ادعـا فـرموده بودند که عصر 27 مرداد 32 من‌ (سالمی)نزد دکتر مصدق نبوده‌ام،به آقای‌ خازنی عرض کردم که غیر از دولتسرای دکتر مصدق،هفت‌ مرتبه من با دکتر مصدق در منزلشان ملاقات داشته‌ام کـه اغلب با اشخاص‌ مختلف مثلا با زنده یاد آیت اللّه کاشانی یا دایی‌ شهیدم سید مصطفی کاشانی،مرحوم مهندس‌ زیرک‌زاده‌ یا‌ مرحوم دکتر سنجایی و دیگران‌ حتی یک مرتبه هم به معیت دو دانـشجوی پان ایرانیستی و حزب زحمت‌کشانی،که تصور می‌کنم باید هنوز در قید حیات باشند و اگر از مناظره ما آگاه‌ شدند‌ از سر شرافت از خودشان‌ خبر بدهند که هنگام دیدار با دکتر مصدق هیچ‌ کدام از مـا سـه نفر جنابعالی را،آقای خازنی، رؤیت نکردیم و آقای خازنی پاسخی نداشتند. اما‌ در‌ جلسه معارفه با لهجه شیرین ترکی خود فرمودند که روزی دکتر مصدق از من‌ (خازنی)خواست که عقیده شما راجـع بـه‌ فاطمی چیست؟ من(خازنی)گفتم لیاقت‌ همکاری با شما را‌ ندارد‌.دکتر‌ مصدق‌ فرمودند که:اطباء به‌ من‌(دکتر‌ مصدق) گفته‌اند که ایشان مدت زیادی زنده نیست. من(دکتر مصدق)به عـلت عـاطفی و انـسانی‌ وزارت ‌[امور] خارجه را در اختیار او(دکتر‌ فاطمی‌)گـذاشتم‌.ولی مـی‌بینی کـه کارهای‌ وزارت‌[امور]خارجه را خودم (دکتر‌ مصدق‌)انجام می‌دهم و با سفرا خودم(دکتر مصدق)شخصا گفتگو می‌کنم.

اینجاب(سالمی)خدمت آقای خازنی‌ گـفتم:زنـده یـاد امیرکبیر‌،که‌ آن‌ روزها آن قدر دموکراسی نبود،یـک روز سـفیر انگلیس‌ نزدش‌ رفته بود اما امیر به او(سفیر انگلیس) می‌گوید:من وزیر[امور]خارجه دارم، اول‌ با او صحبت کنید ولی‌ چطور‌ شادروان‌ دکـتر مـصدق در قـرن بیستم با وجود تحصیل در فرنگ،وزیرش‌ را‌ در کاری که به او مـربوط است دخالت نمی‌دهد؟

باز هم عرض کردم:جناب آقای خازنی این‌‌ فرمایش‌ شما‌ برای تعریف از خودتان بسیار عالی اسـت،ولی اسـتدعای مـن این است‌ که‌‌ این‌ فرمایشات را جایی دیگر نفرمایید،که‌ آبروی دکـتر مـصدق را می‌برید.

در تأیید این‌ مطلب‌،مرحوم‌ مفتاح،معاون‌ دکتر فاطمی در وزارت‌[امور]خارجه در کتاب خاطراتش به نام راستی بـی‌رنگ اسـت‌‌ مـی‌نویسد‌:روزی دکتر فاطمی به سر کارش‌ نیامده بود و من(مفتاح)چون کارش داشـتم‌ بـه‌‌ مـنزلش‌ رفتم.دیدم در رختخواب است.گفتم‌ (مفتاح)از وجناتتان پیداست که مریض‌ نیستید؟ چرا تمارض کرده‌اید؟گفت(دکتر‌ فاطمی‌)خـیلی عـصبانی هـستم.دیشب به خانه مصدق رفته بودم. دیدم هندرسن آنجاست. گفتم‌ بگویید‌ فلانی‌ آمد.بـه جـای اینکه مرا بخواد که در ملاقات با سفیر حضور داشته‌ باشم پیغام‌ داد‌(دکتر مـصدق):اگـر کـار واجبی‌ نیست فردا بیاید!!

مرحوم مهندس احمد زیرک‌زاده‌ در‌ کتاب‌‌ خاطراتش می‌نویسد:در 28 مرداد من هـنوز صـدای فاطمی در گوشم است که از پله‌های‌‌ منزل‌ دکتر‌ مصدق پایین می‌رفت و فریاد می‌زد آخـر ایـن پیـرمرد همه ما را به‌ کشتن‌ خواهد داد. در حالی که شایع است نطق های آتشین و مقالات آتشین‌تر به دسـتور مـرحوم دکتر مصدق‌ بوده‌ است که شهید فاطمی اجرا می‌کرد.

شبی هم خـود ایـنجانب(سـالمی)نزد‌ زنده‌ یاد آیت اللّه کاشانی بودم که شهید‌ دکتر‌ فاطمی‌ نزد ایشان به خانه پامـنار آمـد.هـنگام‌‌ نشستن‌ شروع به گریه کرد.به آیت اللّه کاشانی‌ عرض کردم که دکـتر فـاطمی‌ آمده‌ در اتاق بغلی‌ است و سخت‌ گریه‌ می‌کند.آیت‌ اللّه‌ کاشانی‌‌ آمدند و قبل از سلام و پرسش حال‌ گـفتند‌:سـید چرا گریه میکنی؟ دکتر فاطمی گفت حضرت‌ آقا دلم گرفته.دکتر مصدق خیلی‌ لجباز‌ و یـک‌ دنـده است،شما حق داشتید‌ که با اخـتیارات‌ مـخالفت‌ فـرمودید‌ ولی او نپذیرفت.حالا خوب‌ است‌ اغماض فرموده بـا ایـشان ملاقاتی‌ بفرمایید.

آیت اللّه کاشانی گفتند:من اختلاف‌ شخصی‌ با‌ ایشان ندارم ولی دیدار تـنهایی‌ هـم‌ نمی‌کنم‌،باید با انتخاب‌ خـودشان‌ حـتما چندی از یـاران‌ مـورد‌ اعـتمادشان هم حضور داشته باشند.در آن دیدار کـه در دزاشـیب‌ شمیرانات در منزل‌ مرحوم‌ گلبرگی،یکی از مریدان قدیمی و پر‌ و پاقرص‌ آیت اللّه‌‌ کاشانی‌،صـورت‌ گـرفت؛ آیت اللّه کاشانی‌ به‌ دکتر مصدق گـفتند ما به هرچه کـه خـواستید، بدون داشتن اختیارات رسیدیم،ایـن چـه‌‌ بدعتی‌ است؟ما که آینده را قباله خود نکرده‌ایم‌ اگر‌ بعد‌ از‌ شما‌ یک دیکتاتوری بیاید‌ بـه‌ اسـتناد همین کار جنابعالی دمار از روزگـار ایـن مـلت می‌کشد.

دکتر مـصدق گـفتند:من نجاری هستم‌ کـه‌ بـا‌ این ابزار می‌توانم کار کنم.آیت اللّه‌ کاشانی‌‌ گفت‌ من‌ نمی‌گویم‌ که‌ شما بـی‌ابزار کـار کنید ولی با وسایل بهتر نتیجه کـارتان هـم خوب‌تر اسـت.

ولی دکـتر مـصدق بعد از این ملاقات هـم‌ مبارزه خارجی را به جنگ خانگی‌ مبدل‌ ساخت و منظورش هم از این ملاقات فقط این‌ بود کـه در اذهـان بنمایاند که من حتی به جـلسه  آشـتی‌کنان هـم رفـتم ولی دسـت از کارهای‌ خلاف مـصلحت نـکشید،چنان‌ که‌ زنده یاد حسین مکی هم در کتاب سیاه شرح نهضت‌ ملی ایران می‌نویسد:در آن جلسه دکـتر مـصدق‌ سـرسوزنی انعطاف نشان نداد!و مکی در آنجا می‌نویسد از فـرور کـه‌ بـا‌ او دوسـتی داشـتم، پرسـیدم(در زمان حیات داریوش فروهر چاپ‌ شده است)چرا خانه آیت اللّه کاشانی را با یارانتان سنگ باران کردید؟ فروهر پاسخ‌ داده‌‌ بود به دستور مستقیم شخص‌ دکتر‌ مصدق‌ بوده است!!

یـا اینکه هر روز صبح کریم پورشیرازی‌ مدیر روزنامه شورش نزد دکتر مصدق‌ می‌رفت و سر مقالات خود را به ایشان نشان‌‌ می‌داد‌ و مطالبی مستهجن و توهین‌آمیز و بدنام‌ کننده‌ علیه آیت اللّه کاشانی می‌نوشت و کسی هـم او را بـه این لحاظ جلوگیری ننموده‌ جریده‌اش را توقیف نمی‌کرد.ولی کاشانی‌ کاشانه‌اش سنگ باران می‌شد.

اما آیت اللّه کاشانی از راه‌ راست‌ منحرف‌ نشد.در نامه‌ای که به اینجانب(سالمی) نوشتند،مرقوم رفته است؛بـا وجـود تمام‌ بدیهایی که دکتر فاطمی در حق من(آیت اللّه‌ کاشانی)کرد،سعی کردم که او‌ را‌ از اعدام‌‌ نجات دهم.قول هم دادند ولی اینها قولشان‌ بـا بـولشان یکی است.

از همه اینها کـه بـگذریم‌،مرحوم دکتر مصدق بعد از متجاوز از یک ماه توقف در‌ امریکا‌ و تقاضای‌ کمک، چون تیرش به سنگ‌ خورده بود به جهت اینکه در جلسه خصوصی‌ با مـک گـی،معاون ‌‌وزارت‌[امور]خارجه‌ امریکا دامـادشان مـرحوم احمد متین دفتری‌ مترجم بودند و مطالب را به انگلیسیها رسانده‌‌ بودند‌.در‌ حقیقت چیزی که خود دکتر مصدق‌ می‌خواست وگرنه چرا آن همه سیاهی لشکر با خودشان‌ به امریکا بردند ولی در جلسات‌ یکی را هـم راه نـمی‌دادند!!و به شخصه‌ با داماد سوگلی خانمشان‌ با‌ تمهیدات غیرقابل‌ تصور او را جزو هیئت ایرانی از مجلس سنا کردند تا در چنان روزی به کار آید. متأسفانه‌ چشمان حقیقت‌بین از تعصب کور است.

دکتر مصدق بـا ایـن عدم‌ مـوفقیت و آگاهی به‌ اینکه حل قضیه نفت آن طور هم که به ملت‌ وعده داده بودند انجام‌پذیر نیست.هنگام‌ مـراجعت به ایران راه و روشی دیگر انتخاب‌ فرمودند که با نقشه ماهرانه‌ اجـرا‌ گـردید.هـمه‌ جناح هایی که او را به استقامت در مقابل‌ خارجی کمک می‌کردند تار و مار کرد.به‌ محض ورود از مجلس شورای ملی تـقاضای‌ ‌ ‌اخـتیارات شش ماهه کرد که با‌ مخالفت‌ شدید نمایندگان مواجه شد. برای رسیدن بـه ایـن‌ هـدف خود از شاه،وزارت جنگ را طلبید که‌ صددرصد می‌دانست با مخالفت روبه رو خواهد شد و در وسط دعوای دیـوان‌ لاهه‌‌ سردار لشکر مبارزات ایران استعفا داده‌ خانه‌نشین شد.این بازی خطرناکی بـود همان‌طوری هم که خـود دکـتر مصدق در خاطرات و تألماتش نوشته است ممکن بود سبب شکایت ما در‌ دادگاه‌ بین‌ المللی لاهه‌ گردد و اگر شجاعت‌ حسینی‌ آیت‌ اللّه کاشانی‌ نبود،آتش نهضت ملی ایران در همان روز خاموش شده بود.چون بـعد از یک سال‌ حکومت دکتر مصدق‌ و عدم‌ برداشت‌‌ کوچک‌ترین قدمی در راه رفاه مردم‌[ناخوانا] سیاسی او‌ خیلی‌ تنزل کرده بود که به رأی العین‌ دیدیم که کشاندن مردم به صحنه آسان نبود. برای اینکه به دسـتور‌ آیـت‌ اللّه‌ کاشانی ما به‌ شهرستانها رفتیم و من که با مرحوم محمد‌ نخشب مأمور قزوین بودیم شبی را به صبح‌ رساندیم و کسی حاضر نشد در میتینگ فردا حاضر شود،که‌ مجبور‌ شدیم‌ دو نـفری در خـیابان شعار بدهیم و ذره‌ذره مردم را جمع‌ کنیم‌.ولی‌ دستمزد آیت اللّه کاشانی با آن همه‌ فداکاری این بود که هفت روز بعد از قیام‌‌ سی‌ام‌ تیرماه‌ و موفقیت دکتر مصدق،او این‌ نامه گستاخانه را به آیـت اللّه کـاشانی‌ نوشت‌ و او‌ را از معرکه خارج کرد.

با انتخاب سه امیر ارتشی برای وزارت‌ جنگ و نشاندن‌ سرلشکر‌ وثوق‌ که به عنوان‌ فرمانده ژاندارمری جلو مردم را برای آمدن به‌ تهران گرفته بود‌ بـه‌ مـعاونت هـمان‌ وزارت‌خانه‌ای که مردم برایش خـون دادنـد دهـن‌کجی به ملت بود.مع‌ذلک‌ از‌ این‌ قضیه‌ کمال استفاده را نموده با خروج آیت اللّه‌ کاشانی از تهران اختیارات شش‌ ماهه‌ را از مجلس گرفت و بـدون تـصویب مـجلس،سه‌ ماه حکومت نظامی را ادامه‌ داد‌. مخالفت‌ دکتر مـصدق بـا مجازات مسببین‌[غائله‌]سی‌ام‌[تیر] و عدم همکاری با کمیسیون تحقیق مجلس‌ شورای ملی و در پناه‌ گرفتن‌ قوام السلطنه، سبب نفاق و شقاق بین جـناح های مـختلف‌ نـهضت گردید و ایشان در‌ محاکماتشان‌(دکتر‌ مصدق)اقرار کردند که جلو تـنبیه متجاوزان را گرفتند(فقط برای اینکه در روز مبادا‌ جسورتر‌ به‌ میدان بیایند)و فرمودند:

 فرشته‌ای که وکیل است بر خزانه بـاد      چـه غـم‌ خورد‌ که بمیرد چراغ پیرزنی‌

ولی کسی نپرسید که آقای دکتر مـصدق: گـیرم که غمت نیست.غم‌ ما‌ نیست؟آن‌ همه شهید که آن همه بی‌سرپرست به جای‌ گذاشتند غمی نداشتند؟مکی را سرباز‌ خـطاکار‌ و دکـتر بـقایی را با پرونده‌سازی،قاتل‌ در‌ رادیو‌ معرفی‌ کرد.هنوز اختیارات شش‌ ماهه اول به‌ اتـمام‌ نـرسیده بـود اقدام به گرفتن‌ یک ساله اختیارات دیگر نموده و زعمای ملت‌ را‌ وادرا‌ به مخالفت کرد و بـا ایـن‌ نـامه جوف، اخذ‌ اختیارات‌ را‌ با رأی اعتماد یکی دانست. دکتر‌ مصدق‌ با این قانون اختیارات قـوانینی‌ بـدتر از یاسای چنگیزی،مانند قانون امنیت‌‌ اجتماعی‌ و محروم کردن 80 درصد از مردم‌‌ به علت بـی‌سوادی از‌ شـرکت‌ در انـتخابات‌ انجمن شهرها نمود‌.دکتر‌ مصدق با این‌ اعمال حتی طرفداران خود را هم تحریک بـه‌ مـخالفت با‌ خود‌ می‌کرد که راه کودتا را‌ بگشاید‌.تمام‌ کسانی هم که‌ اطرفش‌ بودند، بـدون اسـتثناء در‌ خـاطراتشان‌ نوشته‌اند که ما خطاهای دکتر مصدق را گوشزد می‌کردیم. خلیل ملکی مدافع قانون امنیت‌ اجتماعی‌!! مـی‌گوید راهـی که شما(دکتر مصدق‌) می‌روید‌ سر به‌ جهنم‌ می‌زند‌ ولی ما تا جـهنم‌ بـا شـما می‌آییم.و همین آقای ملکی بعد از افتادن‌ آبها از آسیاب با شاه پالوده‌ می‌خورد‌.!!

دکتر مصدق قـانونی جـدید بـرای انتخابات‌‌ وضع‌ کرد‌ که‌ به‌ موجب آن مجلس‌ شورای‌ ملی‌ نه تنها بـه عـلت نیم‌بند بودنش بلکه به علت‌ تعداد نمایندگان تعطیل می‌گردید.ولی با‌ تقاضای‌ پانزده‌ نفر از نمایندگان که:قـانون‌ جـدید شامل‌ مجلس‌ هفدهم‌ نخواهد‌ بود‌ به‌‌ جایی نرسید ولی دکتر مصدق نطقی تـوهین‌آمیز ایـراد نمود و گفت امضاءکنندگان این طرح از پشت بـه دولتـی کـه در حال جدال با استعمار خارجی است خـنجر زدنـد‌ و بعضی از آنان‌ دستشان تا مرفق به خون شهدای 30 تیر آغشته‌ است!!ولی هیچ‌کس بـه دکـتر مصدق نگفت‌ شما خودتان آتـش بـیار معرکه هـستید!چـرا در حـال مبارزه با‌ استعمار‌ مجلس را که سـنگر اسـتقامت ملت است می‌خواهید ببندید!!

این نطق با وجود خواهش دوستان دکتر مـصدق شـش بار از رادیو تکرار شد و سبب‌ عـصبانیت فروان گردید.ولی با‌ آنـ‌ هـمه ادعا که‌ فکر بستن مـجلس در مـخیله دکتر مصدق هم‌ خطور نمی‌کند علی‌رغم مخالفت صریح و تحریم رفراندوم وسیله آیت اللّه کـاشانی‌ نـپذیرفت‌ و مرتکب‌ گناه کبیره دیگری هـم شـدند‌ چـون‌ دکتر مصدق نـمایندگان را وادار بـه استعفا از مجلس شورای مـلی نـمود که مبادا بعد از رفراندوم دوباره دور هم جمع شوند و هسته‌ مقاومتی‌ مانند‌ سی‌ام تیر 31 ایـجاد‌ گـردد‌ و دکتر مصدق را دوباره بر کارش ابـقایش نـمایند.آن‌ هـم مـجلس هـفدهمی که به عمد نـیم‌بند گذاشته‌ شده بود.(روزی با آیت اللّ کاشانی و دکتر مصدق و حسین مکی در منزل‌ دکتر‌ مصدق، که مـن هـم افتخار حضور داشتم،آیت اللّه کاشانی از دکـتر مـصدق پرسـیدند چـرا جـلو انتخاب بقیه نـمایندگان را گرفته‌اید؟این‌ بـرخلاف قانون و تضییع حق نیمی از مردم‌ است!دکتر مصدق‌ اشاره‌ به مکی‌ کردند که‌ اگر مجلس بـرای دولت اشـکالی بـتراشد اینها آبسترکسیون می‌کنند؟!!)

بالاخره با برگزاری رفراندوم(بـا وجـود ایـنکه‌ در زنـدان دکـتر مـصدق بودم،شنیدم که‌ صندوقهای آرای مخالفین و موافقین‌ به‌‌ صورت‌ مضحکه از هم جداست!)و دکتر مصدق با متجاوز از دویست هزار رأی از تهران مجلس را بست‌ و ‌‌راه‌ را برای‌ برکناری‌اش وسیله کودتا آماده سـاخت و خود را اسطوره کرد ولی نهضت‌ ملی‌ ما‌ را برای‌ مدتی خاموش ساخت.آری مردان بزرگ‌ ملتها را فدای شخصیت خود می‌کنند ولی‌‌ انسانهای ارزشمند خود را فدای مردم‌ می‌نمایند.

متأسفانه امروز هم میراث‌خوران این سـفره‌‌ و خـوان‌سالاران کاسه‌های گرم‌تر از‌ آش‌‌ نمی‌گذارند آفتاب حقیقت بدرخشد و حقایق‌ لب و پوست کنده و عریان بیان شود و به قول‌ نهرو:ملتی که از تاریخ گذشته‌اش بی‌خبر باشد در آینده اشتباه می‌کند.

با راه‌اندازی جنگ داخـلی،مـبارزه خارجی‌‌ تحت الشعاع قرار گرفت.آن کس که همه چیز را متلاشی کرد و مردم را بی‌پناه نمود،خود با سکوت حساب شده‌ای از چندین بام و دیوار، بـدون آنـکه حالش بد شود،با‌ کـمال‌ رشـادت و جسارت بالا و پایین رفت و هنگام فرار(به‌ نقل از احسان نراقی از قول دکتر صدیقی)در پاسخ سئوال دکتر شایگان که بد شد!فرمود خوب شد کـه دو ابـر‌ قدرت‌ ما را بردند و رجـاله‌ها در مـجلس نبردند.همین!دولت را دربسته تحویل زاهدی داد و هنگام تسلیم به او گفت:آقا جان تبریک عرض می‌کنم!!البته‌ تاریخ قاضی بی‌طرفی است‌ حدیث‌ نیک و بد ما نوشته خواهد شد.زمانه را سندی دفتری و دیـوانی اسـت. می‌بیند که غمهای تلمبار شده زیاد است.

از اینکه حوصله کردید متشکرم.در جوف، نامه‌ای را که‌ شادوران‌ آیت‌ اللّه کاشانی برای‌ هیئت نمایندگان‌ ایران‌ در‌ مذاکره با کنسرسیوم‌ نوشته‌اند،که پیش‌نویس آن به خط ایـنجانب و تـصحیح ها به قـلم خود آیت اللّه کاشانی است و آن زمان اجازه‌ چاپ‌ در‌ جراید را ندادند، خدمتتان تقدیم می‌کنم که سندی‌ گویا‌ و زنده‌ اسـت و حتی در مذاکرات جمهوری اسلامی‌ هم با کنسرسیوم به کار آمد.1

دسـتهای مـردانه شـما را می‌فشارم.

محمد‌ حسن‌ سالمی‌

(1)-از آن‌جا که این نامه در جلد دوم کتاب نهضت‌ روحانیون‌ نوشته حجه الالسلام و المسلمین عـلی ‌ ‌دوانـی به چاپ‌ رسیده،در این‌جا نیامد.

برای دیدن نامه های دکتر فاطمی به نشانی زیر بروید:

https://psri.ir/?id=eruj3syu

https://psri.ir/?id=e156kwsf

https://psri.ir/?id=e156kwsf

https://psri.ir/?id=aobrynng


فصلنامه مطالعات تاریخی ، شماره 10، زمستان 1384 صفحه 304 تا 311