17 بهمن 1398
تأثیر وابستگی بر سقوط رژیم پهلوی
رژیم پهلوی از معدود حکومت هایی است که توسط بیگانگان در ایران پایهگذاری و تثبیت شد. همین امر، از ابتدا رژیم را که فاقد مشروعیت مردمی و پایگاه داخلی بود در تعارض با مردم این سرزمین و خواستهها و تمایلات آنان قرار داد. با فروپاشی امپراتوری روسیه و عثمانی در واپسین سالهای جنگ جهانی اول، انگلستان خود را یکهتاز عرصه استعمارگری یافت و مصمم شد جهان و خاورمیانه را براساس مطامع خود اداره نماید. در فضای جدید بینالمللی طرح اشغال بینالنهرین و کنترل کامل ایران از طریق مستعمره ساختن و یا روی کار آوردن دولتی وابسته و مقتدر، حلقهای از زنجیره اقدامات انگلستان بود که به منظور تضمین سلطه بر جهان و منطقه مهم خاورمیانه و نیز کنترل رقیب پرتوان جدید به نام حکومت کمونیستی شوروی صورت میگرفت. با شکست طرح مستعمره ساختن ایران که در قرارداد 1919 تعقیب میشد، طرفداران طرح روی کار آوردن دولتهای نظامی و وابسته در منطقه با سرعت و جدیت اجرای طرح خود را پیگیری نمودند. آنان با توجه به شرایط بینالمللی، وضعیت وخیم اقتصادی انگلستان و مضرات استعمار مستقیم، عقیده داشتند که روی کار آوردن دولتهای دستنشانده و به ظاهر بومی و ملی می تواند ضمن تأمین منافع انگلستان در آن کشورها از برآشفته شدن مردم آن مناطق و قدرتهای جهانی علیه انگلستان جلوگیری کند. و بدین ترتیب، انگلستان بدون استفاده از نیروهای نظامی و هزینه کردن امکانات و داراییهای خود موفق میشود تمامی منافعی را که از طریق مستعمرهسازی و حضور نظامی مستقیم به دنبال آن بود، تأمین نماید. به این ترتیب، تلاش برای یافتن فردی قدرتمند که بتواند با ظاهری بومی و باطنی بیگانهپرست و وابسته رهبری کودتا و دولت دستنشانده را برعهده بگیرد، آغاز شد. از میان تمام گزینهها قزاق قدرتطلب و بیهویتی بنام رضا میرپنج که با همکاری اردشیر جی و عینالملک هویدا (از چهرههای شاخص بهائیان در ایران) به طراحان اصلی کودتا معرفی شده بود، به عنوان دیکتاتور ایران انتخاب شد.[1] او با همکاری سفارت انگلستان و عوامل داخلی آن ابتدا در رأس قوای نظامی کودتا و اندکی بعد، به عنوان چهره شاخص کودتاگران که مسئولیت کودتا را میپذیرفت، جلوه نمود.[2] با خلع قاجاریه از سلطنت و صعود رضاخان بر تخت پادشاهی ایران، سلسلهای در ایران حاکمیت یافت که مشروعیت خود را از بیگانگان میگرفت.
وابستگی به بیگانگان رژیم را از ابتدا در مقابل مردم و خواستههای آنان که مهمترین آن استقلال و آزادی و پیشرفت و رفاه بود، قرار داد. پهلوی اول به آیرونساید و اردشیر جی قول داده بود که کاری بدون اجازه آنان انجام ندهد.[3]
وی که بنا بود به نام ایرانی و ایرانیت تحققدهنده اهداف بیگانگان باشد ضمن اعتراف به اینکه انگلیسیها او را بر سر کار آوردهاند تلاش داشت وانمود نماید که پس از آن به وطن خود خدمت نموده است.[4]
این در حالی است که دوران سلطنت وابسته او مشحون از رویارویی با مردم این سرزمین و اعتقادات و امنیت و دارایی آنها بود. همین امر موجب تعمیق گسست بین مردم و حاکمیت شد، به نحوی که هنگام تبعید رضاشاه از ایران مردم شادمانانه به خیابانها ریختند و غم گزنده اشغال کشور توسط بیگانگان را با شیرینی سقوط دیکتاتور اندکی تسلی بخشیدند. تعمیق گسست بین مردم و حاکمیت پهلوی و خوشحالی آنها از سقوط دیکتاتور نتیجه طبیعی اقداماتی بود که به جهت تحقق خواستههای بیگانگان در حوزههای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی امور شخصی، حقوق و منافع ملی مردم را زیرپا میگذاشت. نمونهای از اقدامات او عبارتاند از:
سرکوب آزادیهای سیاسی، تعطیلی مشروطیت، فرمایشی کردن مجلس شورای ملی، سرکوبی ایلات و عشایر، تعطیلی مطبوعات، غارت اموال و املاک مردم، غارت منابع نفتی و مراتع کشور، هجوم به مبانی و شعایر دینی با اجرای قانون کشف حجاب و منع عزاداری، تحت فشار گذاشتن کانونهای فرهنگی دینی، ترویج باستانگرایی، ترویج هرزهگی و بیبند و باری، قتلهای سیاسی و ...
تبعید و فرار دیکتاتور که به منظور خام کردن مردم و آماده کردن آنها برای پذیرش اشغال کشور صورت گرفت؛ میتوانست سرآغازی باشد بر اعتلای مجدد ایران اسلامی. ولی با ترفند استعمار و امپریالیسم سرخ و سیاه و با تفویض سلطنت به محمدرضا پهلوی از سوی آنان روند وابستگی حاکمیت به بیگانگان نهتنها قطع نشد بلکه بر پیچیدگیهای آن نیز افزوده گردید.
شاه جدید در آغاز راه، از هر نوع اقدامی که در انظار عمومی بیانگر روحیات استبدادی باشد پرهیز میکرد. نزدیکی و گفتگو با مخالفان سیاسی که با هدایت و صحنهگردانی محمدعلی فروغی پیرِ کارکشته عرصه سیاست و رمز آشنای محافل فراماسونری راهاندازی شد، به اضافه اقداماتی نظیر بازگرداندن املاک غصب شده توسط رضاخان به دولت، آزادی نسبی مطبوعات، احزاب و ... این خوشباوری را در برخی اذهان پدید آورده بود که فرزند رضاخان با توجه به تجربه سلطنت پدر که در مقابل دیدگان او اتفاق افتاده بود، طریق مردمی خواهد پویید.
تقدیر اینگونه بود که محمدرضا پهلوی نیز مانند پدر با اتکاء به بیگانگان بر اریکه سلطنت تکیه بزند و در زیر سایه سرنیزههای سربازان بیگانه مشق پادشاهی ببیند. شاه جوان با زیرکی سعی داشت ضمن جلب نظر نخبگان و مردم نسبت به سلطنت خویش، رفته رفته خود را به عنوان محور امور به اشغالگران معرفی نموده و با کمک آنها به احیای دیکتاتوری پهلوی مبادرت ورزد. قانون اساسی مشروطیت که محمدرضا پهلوی خود را پادشاه آن وانمود میکرد صراحتاً تأکید داشت که:
شخص شاه از مسئولیت مبری است. وزراء دولت در هرگونه امور مسئول مجلسین هستند.[5]
قانون اساسی مشروطیت همچنین تأکید دارد بر اینکه وزراء نمیتوانند احکام شفاهی یا کتبی پادشاه را مستمسک قرار داده سلب مسئولیت از خودشان بنمایند.[6]
علیرغم این تأکیدات و مناسب نبودن شرایط برای اعاده دیکتاتوری، شاه در آذرماه 1321 با اصرار بر برکناری احمد قوام و روی کار آوردن دولتی نظامی سعی داشت امور را تحت کنترل خود درآورد. هر چند مخالفت سِر "ریدر بولارد"، وزیر مختار انگلستان در ایران این اقدام شاه را ناکام گذارد، اما او با تأکید براینکه دموکراسی برای مردم ایران زود است مترصد فرصتهایی برای جلب نظر اشغالگران به نفع استقرار مجدد دیکتاتوری فردی در ایران بود.[7] ایجاد و گسترش ارتباط با ارتش گام دیگری بود که شاه برای کنترل اوضاع به نفع خود برداشت. ابلاغ مستقیم دستورات به ستاد ارتش از سوی شاه و نادیده گرفتن وزیر جنگ از شهریور 1322 نکتهای بود که به دقت از سوی اشغالگران، به ویژه آمریکاییها تعقیب میشد. برخی از مأموران آمریکایی هم همنوا با شاه اظهار میداشتند:
تا زمانی که آموزش عمومی در ایران به نتیجه نرسیده و شعور سیاسی مردم پیشرفت نکرده و گروهی از اعضای بلندپایه دولت که به خوبی آموزش دیده باشند تشکیل نشده است، ایران مانند کودکی خردسال نیاز به یک دست نیرومند برای حکومت کردن دارد.[8]
همراهی و همکاری بیگانگان تنها راه رسیدن شاه به خواستههای نامشروع خود بود و در این بین، بیشترین همنوایی را آمریکا با محمدرضا پهلوی اظهار داشت. آمریکا در طی دو جنگ جهانی کمترین آسیب و خسارت را متحمل شد و در پایان جنگ جهانی دوم با توجه به افول قدرت بریتانیا، آلمان و ... به عنوان قویترین کشور غربی مطرح شد. موقعیت استراتژیک ایران، وجود منابع غنی و نیز همسایگی با شوروی آمریکاییها را متقاعد کرده بود حضور جدیتری در ایران داشته باشند. حضور جدی آمریکا در ایران که توجیه آن تأمین منافع آمریکا و اردوگاه غرب بود با وجود مجلسی قدرتمند و دولتی مسئول در مقابل نمایندگان مردم حاصل نمیشد، لذا آنان نیز نسبت به ظهور پادشاهی قدرتمند و دیکتاتور از خود تمایل نشان دادند.
براساس گزارش طراحان نظامی آمریکا، با توجه به موقعیت استراتژیک ایران و اهمیت بینالمللی این کشور «سوای هرگونه دلایل عاطفی و حتی اصول دموکراتیک که بسیار با ارزش است، ایالات متحده ناچار است در ایران منافع دائمی داشته باشد».[9]
براساس دکترین آمریکا در ایران میبایست ثبات و نظم برقرار شود. عامل کلیدی این استراتژی شاهی قدرتمند بود. لیلاند موریس، سفیر آمریکا در ایران که در سال 1323 به این سمت گمارده شده بود پس از اولین دیدار خود با شاه در 24/6/1323 گزارش میدهد:
روی هم، من نظر خوبی نسبت به شاه پیدا کردم و امکان دارد تقویت او یکی از راههایی باشد که معضل سیاست داخلی را که این کشور بدان گرفتار شده است حل کند. یک چیز مسلم است و آن این است که ضعف در رأس هرم قدرت که در اینجا مشاهده میشود باید یا از طریق شاه یا به دست یک شخص نیرومند دیگر برطرف گردد.[10]
در ابتدای سال 1325 جرج آلن به عنوان سفیر جدید آمریکا در ایران منصوب و در دوره سفارت وی روابط ایران و آمریکا عمیقتر شد وی مدعی است که: «ایرانیان او را محاصره کردهاند و از او میخواهند ایالات متحده نقش فعالتری در امور داخلی کشورشان داشته باشد.»[11]
تلاش برای باز کردن پای آمریکا به عنوان قدرت سوم در برابر روس و انگلیس پدیدهای دیرپا در تاریخ سیاسی ایران محسوب میشود که با توجه به تمایل فراوان آمریکا و فراهم بودن شرایط بینالمللی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، زمینه برای حضور آمریکا در ایران فراهم شد. شاه و دیگر حکومتگران که پی به زوال امپراتوری بریتانیا برده بودند به دنبال متحد و پشتیبانی قوی میگشتند که در چهره دولت آمریکا متجلی شده بود. برخی نیروهای سیاسی نیز فریفته شعارهای دموکراتیک آمریکاییها شده و سعی داشتند با اتکاء بر پتانسیل بالای ایالات متحده تغییرات گسترده سیاسی و اجتماعی در داخل کشور به وجود بیاورند. این طیف از درک این نکته عاجز بودند که آمریکاییها در تحولات سیاسی کشورهای منطقه به سوی حکومتهای مردمی و اعاده آزادیهای دموکراتیک منافع خود را در نظر خواهند داشت.[12]
وابسته نظامی آمریکا در ایران در 1325 شاه را بیاندازه طرفدار آمریکا و مهمترین مدافع درگیرشدن آمریکا در امور ایران معرفی مینماید. وی اظهار میدارد که شاه در مقابل دادن یک امتیاز نفتی به آمریکا خواهان پشتیبانی آنها در راه کسب قدرت مطلقه میباشد.[13]
در 22 مهر 1325 شاه پس از اطمینان یافتن از حمایتهای قطعی آمریکا، گام بعدی را برای کسب قدرت مطلقه برداشت. جورج آلن به شاه اجازه داد که قوام را وادار به استعفا و ترک کشور کند و یا او را به زندان بیفکند.[14]
تأکید مشترک سفرای انگلیس و آمریکا به شاه در 1326 مبنی بر حمایت از او در مقابله با قوامالسلطنه، تیر خلاصی بود بر حیات کابینه احمد قوام. این اقدام گامی اساسی در راه کسب قدرت مطلقه توسط شاه محسوب میشد.
در تیرماه 1326 دولت آمریکا اعتباری به مبلغ 25 میلیون دلار برای دولت ایران باز کرد که بتواند مقداری اسلحه و مهمات از آمریکا بخرد.[15]
تشکیل مجلس مؤسسان در اردیبهشت 1328 و تغییر چند اصل از قانون اساسی قدرت شاه را عملاً افزایش داد. شاه با شرکت در جلسات دولت اختیارات نخستوزیر را کاهش داد و در جزئیترین امور نیز دخالت مینمود.
در 24 آبان 1328 شاه برای نخستینبار به آمریکا سفر کرد. شاه اندکی قبل از سفر به سفیر آمریکا گفته بود که تصمیم دارد مجلسی داشته باشد که بتواند با هماهنگی آن کار کند. سفیر آمریکا اظهار میدارد که شاه مایل بود مرا مطمئن سازد که به هیچ وجه قصد برقراری دیکتاتوری ندارد.[16] در 10/11/1328 شاه طی تلگرافی به حسین علا سفیر ایران در واشنگتن میگوید: «اگر آمریکا کمک نظامی نکند من مسئولیت استقلال ایران را نخواهم داشت.»[17]
در خرداد 1329 قراردادی بین ایران و امریکا منعقد شد و به موجب آن بین 10 تا 15 میلیون دلار اسلحه و مهمات به ایران تحویل داده میشد.
در 26 مهر 1329 نیز دولت آمریکا 500 هزار دلار از بودجه اصل 4 خود را به ایران تخصیص داد.
طوفان ملی شدن صنعت نفت جدیترین مانع در مقابل رسیدن به قدرت مطلقه توسط شاه بود که به طور موقت تمام برنامههای وی را متوقف ساخت. روی کار آمدن دکتر مصدق با پشتیبانی آیتالله کاشانی، مجلس و مردم، شاه را به کنج دربار راند و از او موجود ضعیفی ساخت که توان دفاع از خود را نیز نداشت. شاه سالهای ملی شدن نفت را بدترین سالهای زندگی خود به حساب میآورد و آن را از سالهای اشغال ایران نیز بدتر میدانست. اشرف پهلوی در خصوص آن سالها اندکی پس از کودتای 28 مرداد مینویسد:
قبل از هر چیز باید به شما تبریک بگویم که بالاخره بعد از دو سال سختی و بیچارگی در ظل عنایات پروردگار روزگار سیاه ما روشن شد...[18]
در جریان کودتای 28 مرداد، آمریکا و انگلیس به این نتیجه رسیده بودند که برای شکست نهضت ملی شدن نفت، شاه میبایست شخصاً وارد میدان شود. لوی هندرسن، سفیر آمریکا در ایران هنگام تسلیم اعتبارنامه جدید خود به شاه از سوی چرچیل و آیزنهاور به او تذکر داد که:
گذشتهها گذشته ولی از این پس دیگر یا شاه بایستی برای سرنگونی مصدق خود شخصاً وارد عمل و مبارزه گردد و یا اگر بمانند گذشته بخواهد با تردید و ترس و تعلل وقت بگذراند باید توجه داشته باشد که دیگری به حکم اضطرار برای این کار برگزیده خواهد شد و در این صورت چه بسا که مقام سلطنت بخطر افتاده و دنیای غرب نیز نتواند قدمی به نفع شاه بردارد.[19]
این پیام هم متضمن تهدید بود و هم فرصتی بود برای شاه که از انزوا خارج شده و به کمک بیگانگان یکبار دیگر خود را در رأس امور ببیند. این معاملهای بود که بهای آن با اسارت ملت ایران و غارت منابع کشور پرداخت میشد.
با موفقیت کودتاگران در سرکوب نهضت ملی شدن نفت، دوران طلایی دیکتاتوری محمدرضا پهلوی آغاز شد. وی که تاج و تختش را مدیون بیگانگان میدانست، چهار روز پس از کودتا به کرمیت روزولت اظهار میدارد:
من تاج و تختم را از برکت خداوند، ملتم، ارتشم و شما دارم.[20]
وی همچنین در جمع نمایندگان کنسرسیوم اظهار داشت:
هم حکومت ایالات متحده و هم حکومت بریتانیا به من تضمین دادهاند که معامله منصفانهای خواهد بود و از حفظ و بقای رهبری من حمایت خواهند کرد.[21]
در پسِ کودتای 28 مرداد، آمریکا شاه را وامدار خود ساخته بود و مزد این کمک مشارکت آمریکاییها در نفت و سیاست ایران بود که به سرعت گسترش یافت. آلن دالس، رییس سازمان سیا در زمان کودتا صراحتاً در برابر کنگره آمریکا اظهار داشت که «من کودتای 28 مرداد را اجرا کردم، شاه را به ایران برگرداندم و علی امینی را بر مسند نخستوزیری نشاندم.»
پس از کودتا 45 میلیون دلار کمک از سوی آمریکا به رژیم شاه داده شد و کمکهای بلاعوض نیز از 1332 تا 1336 نسبت به سالهای 1328 ـ 1331 رشدی چشمگیر یافت و از مبلغ 33 میلیون دلار به 500 میلیون دلار رسید. از این کمکها 125 میلیون دلار به نیروهای مسلح اختصاص یافت. مجموع کمکهای نظامی بلاعوض آمریکا به شاه نیز از 1332 تا 1348 برابر با نصف کمکهای آمریکا به دیگر کشورهای متحد بود.
از لحاظ سیاسی شاه با تبعید محترمانه فضلالله زاهدی البته با اجازه سفرای انگلیس و آمریکا، سلسلهای از دولتهای ضعیف را بر سر کار آورد که نخستوزیران آن، کابینه را «کابینه اعلیحضرت» میدانستند و خود را «غلام خانهزاد» یا «چاکر جاننثار» شاه قلمداد میکردند. در چنین فضایی همگان غیر از سفرای آمریکا و انگلیس در نزد شاه غریبه تلقی میشدند. در تابستان 1334 «چیبین»، سفیر آمریکا در تهران به شاه پیشنهاد میکند که دولت به جای اینکه عایدات نفت را به کارهای عمرانی تخصیص بدهد؛ آن را مانند سایر درآمدهای دولت به بودجه عادی ببرد و برای اجرای برنامههای عمرانی از خارج وام بگیرد.[22]
ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود با ناراحتی متذکر میشود که شاه در حضور وی به یک شخصیت آمریکایی میگوید: «آیا میدانید چرا ابتهاج را از ریاست بانک ملی برداشتیم؟ چون دولت شما قول داده بود که اگر او را از بانک برکنار کنیم صد میلیون دلار به ایران کمک خواهد کرد».[23]
زمینه سازیهای آمریکا برای نفوذ در ایران از 1332 تا ابتدای دهه چهل، جایگاهی ویژه به آن کشور در تحولات ایران داد؛ تا جایی که خواستار ایجاد تغییرات گسترده سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در ایران گردید. وابستگی عمیق محمدرضا پهلوی به آنها نیز رژیم پهلوی را در مسیر بیبازگشت مقابله با فرهنگ و سنتهای بومی و دینی قرار داده و شتابان، به سمت نابودی ایران پیش میبرد. طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی، آزادی زنان، انقلاب سفید، کاپیتولاسیون، هجوم به مبانی ارزشی و دینی و هنجارهای اجتماعی، نابودی اقتصاد سنتی ایران و ... اقداماتی همهجانبه برای غربی کردن جامعه ایران بود که با واکنش مردم متدین به رهبری علمای اسلام مواجه شد. در این تهاجم نیز شاه دلگرم به حمایت و پشتیبانی آمریکا بود. اولین تلگراف تبریک پس از برگزاری رفراندوم مربوط به انقلاب سفید در بهمن 1341 از سوی کندی به شاه مخابره شد و محمدرضا پهلوی در پاسخ به وی نوشت:
یقین دارم که ما در اجرای طرحهای اجتماعی و اقتصادی خودمان میتوانیم به حسن نیت دوستان آمریکایی خویش اطمینان داشته باشیم.[24]
تکیهگاه اصلی شاه در ارتباط با بیگانگان اسداله علم بود که پس از کودتای 1332 به عنوان رابط محمدرضا با سفارتهای انگلیس و آمریکا نقشآفرینی کرد. ارتشبد فردوست مدعی است که در تمام دوران زندگی خود فقط یک نفر را دیده است که واقعاً محمدرضا برای روابط خارجیاش به او احتیاج داشت و او علم بود.[25]
در سناریوی جدید آمریکا و رژیم پهلوی نیز که منجر به درگیری آن رژیم با مردم و نیروهای مذهبی شد این اسداله علم بود که با کشتار و خونریزی شاه را از مهلکه سقوط رهانید. دولت ایران به عنوان دولتی دستنشانده آمریکا در سیاست خاورمیانهای ایالات متحده عنصر حیاتی و در موضعگیری در برابر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی عامل بسیار مهمی به شمار میآمد. براساس اسناد لانه جاسوسی آمریکا، «ایران به علت موقعیت، منابع نفت و نفوذ سیاسیاش حائز اهمیت استراتژیک استثنایی است. ایالات متحده در صدد تعقیب سیاستی در ایران بود که ثبات مستمر کشور دوست و مسئولی را تضمین کند تا، الف) تسهیلات نظامی استراتژیک و دسترسی به نفت و بازارهایش را در اختیار ایالات متحده قرار دهد و، ب) نقشی سازنده و منطقهای، شامل محدود کردن نفوذ شوروی در منطقه ایفاء نماید».[26]
بر اساس استراتژی «دفاع از پیرامون» هری ترومن، استراتژی «نگاه نو»، آیزنهاور و استراتژی اصلاحات اقتصادی و سیاسی کندی ایران دارای اهمیت ویژهای برای آمریکا بود. حکومت کندی از آغاز، گروه کار ویژهای به سرپرستی فیلیپس تالبوت، معاون وزیر خارجه برای ایران تأسیس کرد. براساس گزارش این گروه که در ماه مه 1961 تهیه شد حمایت از دولت علی امینی، افزایش فوری کمکهای اقتصادی و تشویق مقامات ایران به اجرای اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تقویت نیروهای مسلح و ... توصیه شده بود.[27]
درگیری آمریکا در جنگ ویتنام و سپس مسئله فلسطین در حکومت جانسون توجه آمریکا را از ایران به سوی آن مناطق منحرف کرد؛ ولی این باعث کم شدن جایگاه رژیم پهلوی در استراتژیهای جهانی آمریکا نشد. گرفتار شدن در منجلاب ویتنام و اعلام تخلیه منطقه از قوای انگلیسی توسط دولت انگلستان ایران را مجدداً به کانون اصلی توجه دولت نیکسون تبدیل کرد.
موقعیت ویژه ایران در منطقه و بیطرفی آن در نزاع اعراب و صهیونیستها نیکسون را متقاعد کرد مقادیر زیادی سلاحهای پیچیده به ایران فروخته شود. براساس دکترین نیکسون ایالات متحده با تسلیح دستنشاندگان خود در جهان سوم و درگیر ساختن آنها با اقمار شوروی سعی داشت از درگیری در جنگها خودداری نماید. سالهای ریاست جمهوری نیکسون طلاییترین سالها برای تثبیت دیکتاتوری محمدرضا پهلوی محسوب میشد. تأیید اقدامات شاه در کشور و منطقه و تسلیح دیوانهوار رژیم پهلوی توهم قدرتمداری را در شاه تشدید نموده بود. تمجید نیکسون از شاه در مراسم شام، به خوبی حمایت آمریکا از شاه را آشکار میسازد: «موفقیتهای اعلیحضرت همایونی در کشورشان تاکنون و آنچه از این پس به انجام خواهند رساند، حقیقتاً برازنده لقب شاهانه است».[28]
روابط شاه با نیکسون و کیسینجر بدون واسطه بود، علم در این خصوص متذکر میشود که «شاه هنگام شرفیابی کیسینجر و سفیر آمریکا وزیر امور خارجهمان خلعتبری را بیرون نگه داشت.»[29]
با خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس و تسلیح ارتش، شاه نقش ژاندارم منطقه را برعهده گرفت و با مداخله در امور سایر کشورها به ماشین نظامی آمریکا در منطقه تبدیل گردید و در مسائل منطقهای و بینالمللی به ایفای نقش به نفع ایالات متحده پرداخت. ارسال هواپیماهای اف ـ 5 به ویتنام که برای کمک به آمریکا در جنگ ویتنام و به تقاضای نیکسون انجام شد،[30] مداخله نظامی در ظفار و ... اقداماتی بود که شاه در راستای منافع آمریکا به آنها مبادرت نمود.
در گزارش محرمانهای که هلمز در 27 مه 1976 / 6 خرداد 1355 به هربرت پروپس، رئیس هیأت بازرسی مینویسد، ضمن تأکید بر موفقیت ایالات متحده در حفظ ایران به صورت کشوری باثبات، خاطرنشان میسازد که شاه به ایفای نقش دلخواه ایالات متحده در منطقه پرداخته، به آمریکا اجازه پرواز و استقرار تسهیلات نظامی و جاسوسی را در ایران داده و امکان دسترسی به بازارها و منابع معدنی و نفتی کشور را برای آن فراهم ساخته است. هلمز همچنین در این گزارش به رشد شدید روابط کشاورزی و بازرگانی ایران و آمریکا اشاره کرده و مشارکت وسیع آن کشور را در مدرنیزه کردن ارتش و گسترش حضور آمریکاییها در ایران یادآور شده است.[31]
گره خوردن منافع شخصی شاه با منافع آمریکا وضعیتی را پیش آورده بود که تمامی مسائل داخلی ایران را تحتالشعاع خود قرار داد. تا اینجا به مواردی از مداخلات آمریکا در امور داخلی ایران اشاره شد که فقط بخش اندکی از مداخلات آنها محسوب میشود. ابوالحسن ابتهاج در این زمینه اظهار میدارد: «زمانی یکی از مقامات بلندپایه ایران اتخاذ خطمشی جدیدی را پیشنهاد کرد که کاملاً به مسائل داخلی ایران مربوط میشد [شاه پرسید] آیا فکر میکنید آمریکاییها این طرح را بپذیرند».[32] علم نیز در خاطرات خود در خصوص برنامه توسعه پنج ساله کشور مینویسد:
ناهار در تخت جمشید در کنار شاه نشسته بودم. گفتم برنامه توسعه پنج ساله آینده مراحل نهایی را گذراند و انتخاب نیکسون اکنون به آن معنی است که برنامه سیاسی چهار سال از پنج سال کاملاً روشن است. شاه با سر تأیید کرد.[33]
حفظ قدرت تنها دغدغه شاه بود که از طریق وابستگی به بیگانگان تأمین میشد و در این راه به قدری مفتضحانه عمل میکرد که گاهی اوقات موجب تعجب عوامل رژیم میشد. اسداله علم در خصوص باجگیری انگلیسیها از ایران مینویسد:
قراردادی که برای تعدادی از ساختمانهای مسکونی نظامی با یک شرکت انگلیسی توافق کردهایم چیزی از دزدی سرگردنه کم ندارد. اشاره کردم آنها در عمل 600 میلیون دلار از پیشنهادات رقبا بیشتر میخواهند. انتظار داشتم شاه دستور توقف آن را بدهد، اما با اینکه به دقت به حرفهای من گوش داد اظهارنظری نکرد ... شاید خیال دارد از طریق دولت عمل کند و یا شاید هم آن را به عنوان باجی تلقی میکند که باید به انگلیسیها داد تا آنها را ترغیب کند نفت بیشتری از ما بخرند.[34]
نگاهی به اسناد برجا مانده از غارتهای گسترده افرادی نظیر شاپور جی، کرمیت روزولت، گراتیان یاتسویچ نشان میدهد که شاه برای بقای حکومت مطلقه خود که در کسب و تداوم آن خود را مدیون بیگانگان، به ویژه آمریکاییها میدانست کشور را در اختیار آنان گذاشته بود. این امر باعث گسست کامل بین مردم و حکومت شد و زمینه را برای سقوط رژیم پهلوی فراهم نمود. تشدید وابستگی به غرب در دهه پایانی حکومت پهلوی و حمله به مبانی دینی و فرهنگی و هنجارهای اجتماعی آتش زیر خاکستر اعتراضات مردمی را شعلهور کرد و آرامش جزیره ثبات اردوگاه غرب را برهم زد. برخلاف برخی تصورات رایج روی کار آمدن جیمی کارتر از حزب دموکرات در آمریکا تغییری در سیاست کلی آمریکا نسبت به ایران نداد. موافقت با فروش مقادیر زیادی سلاحهای پیچیده و ناکام گذاشتن تلاشهای طرفداران حقوق بشر بر علیه شاه سیاستی بود که از سوی کارتر هم دنبال میشد.[35] هر چند تأکید وی بر اعطای فضای باز سیاسی خاطر اعلیحضرت همایونی!! را آزرده کرده بود ولی این به معنی همراهی با خواستههای مردم انقلابی ایران نبود. نگاهی به نطق کارتر در جریان پذیرایی از شاه در آمریکا و حمایتهای او از اقدامات سرکوبگرانه رژیم شاه نشان میدهد که شعار فضای باز سیاسی ترفندی بود برای طولانی کردن حیات رژیم پهلوی و تداوم سلطه آمریکا بر ایران. کارتر در نطق خود میگوید:
من فکر میکنم پیشدرآمد خوبی است که ما توانستیم این سال را کنار یکدیگر باشیم و سال جدید را با کسانی آغاز کنیم که به آنها اطمینان زیادی داریم و در مسئولیتهای عظیم زمان حال و آینده با آنها سهیم هستیم، ایران به دلیل رهبری بزرگ شاه در یکی از پرآشوبترین مناطق جهان، جزیره ثبات است. این برای شما اعلیحضرت و رهبری شما و احترام و ستایش و عشقی که ملت نثارتان میکنند افتخار بزرگی است. در جهان هیچ کشوری وجود ندارد ... که در برنامهریزی امنیت نظامی متقابل به اندازه شما به ما نزدیک باشد. هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که در مورد مسائل منطقهای مشترک به اندازه شما به ما نزدیک باشد و ما تا به این حد با هم مشاوره داشته باشیم و هیچ رهبری وجود ندارد که من نسبت به او چنین احساس عمیقی از رضایت و دوستی داشته باشم.[36]
این سخنان برای شاه بسیار اهمیت داشت و تردیدهای وی را در خصوص کارتر از بین میبرد. قبل از انتخاب شدن کارتر، شاه طی مصاحبهای با مایک دالاس اظهار داشته بود که کارتر نقش ایران را در دفاع از منافع ایالات متحده کاملاً درک نمیکند.[37] اما اکنون شاه میدید که کارتر او را متحدی وفادار و امین برای ایالات متحده میداند. ماروین زونیس در خصوص اتکای شاه به روسای جمهور آمریکا مینویسد:
روسای جمهور ایالات متحده، هم پشتیبانی سیاسی شاه را فراهم میکردند و هم پشتیبانی روانشناختی او را. شاه ایالات متحده را یک حامی نیرومند به شمار میآورد. در نخستین روزهای انقلاب، کمی پس از وقوع آشوبهای جدی در قم، شاه به یکی از دوستان خود گفت مادام که آمریکاییها از من حمایت میکنند میتوانیم هر چه میخواهیم بگوییم و هر کاری که میخواهیم بکنیم و مرا نمیتوان تکان داد.[38]
اوجگیری قیام مردم، شاه را که به همه چیز از دیدگاه وابستگی مینگریست دچار توهم توطئه آمریکا و انگلیس علیه خود کرد. گزارشات ناظران خارجی حاکی از نگرانی دائمی شاه نسبت به مواضع آمریکا نسبت به خود است تا جایی که همگان در وزارت خارجه آمریکا پی به این هراس برده بودند و مدام هیأتهای تجدید تکفل به تهران اعزام میکردند تا نگرانی شاه را برطرف نمایند.[39]
آمریکاییها در جریان انقلاب اسلامی در موارد متعدد و از مجاری رسمی با شاه تماس گرفته و از او حمایت میکردند. براساس گزارشهای اطلاعاتی در مه 1357 آمریکاییها به این نتیجه رسیده بودند که شاه تا ده سال دیگر نیز میتواند با قدرت برسر کار بماند.[40]
در 20 شهریور 1357، سه روز پس از کشتار مردم در میدان ژاله، کارتر طی تماس تلفنی با شاه گفتگو و حمایت همهجانبه آمریکا را از او ابلاغ نمود.[41]
از نظر برژینسکی مشاور امنیت ملی کاخ سفید، آمریکا میبایست تا آخر در کنار شاه بماند.[42] امواج توفنده انقلاب اسلامی زمام تحولات را به دست مردم متدین ایران و رهبری قاطع امام خمینی سپرده بود و ترفندهای شاه با تکیه بر حمایتهای آمریکا و دیگر قدرتهای غربی نمیتوانست مانع از پیشرفت انقلاب گردد.
شاه که تمامی دوران حیاتش با وابستگی به بیگانه عجین بود هیچ عاملی را در بقا و یا سقوط خود غیر از آمریکا و انگلیس مؤثر نمیدانست. یکساله بود که کودتای 1299 در نتیجه همکاری پدر وی با استعمار انگلیس تحقق پیدا کرد و سیاهترین دوران تاریخی ایران آغاز گردید. در طی 20 سال حکمروایی و سلطنت رضاخان که به قلدری شهره بود، مشاهده کرد که پدر مقتدرش!! در عین خشونت نسبت به ایرانیان در مقابل اوامر اربابان انگلیسی مطیع محض بود. با این همه در شهریور 1320 ناباورانه شاهد فرو ریختن دیکتاتوری رضاخانی توسط برکشندگان او به قدرت شد و تبعید مفتضح پدر به موریس و تظاهرات شادمانه مردم را نظاره کرد. توافقات پشت پرده استاد بزرگ سازمان فراماسونری ایران، محمدعلی فروغی با اشغالگران باعث شد که آنان از ریسک تغییر سلطنت صرفنظر کرده و محمدرضا را جانشین رضاخان کنند. کودتای 1332 به دوازده سال بیم و هراس محمدرضا پهلوی خاتمه داد. او که چند روز قبل از کودتا، هراسان از ایران گریخته بود به مدد عوامل سازمان C.I.A و اینتلیجنس سرویس به ایران بازگشـت و با قلع و قمع مخالفـان خود به کمک بیـگانگان توانست به عنوان پادشاهی مقتدر! بر اریکه قدرت تکیه بزند.
از بین بردن استقلال ایران و باز شدن دست آمریکاییها در تمامی امور کشور ایران بهای پذیرش شاه به عنوان مرد قدرتمند ایران از سوی امریکا بود. براساس گزارشات سفارت آمریکا، شاه در این دوران در وهله اول و از نزدیک با ایالات متحده مشورت میکرد و در همه عرصههای مهم سیاست جهانی از اندرزهای آنان پیروی مینمود. نیکسون و کیسینجر در تهران به سال 1972/ 1351 شاه را مظهر ایران، متحدی طبیعی و شخصیتی میشمارند که با ایالات متحده در منافع متقابل سهیم است.
با توجه به آن سابقه تاریخی و ارتباط عمیق و تعیینکننده شاه با آمریکا دیگر جایی برای توجه به مردم و پشتوانههای داخلی باقی نمانده بود.
«نه» بزرگ ملت ایران به وابستگی و دیکتاتوری شاه، او و متحدان و حامیانش را به حاشیه راند. در پایان، شاه فقط یک نفر را داشت که با او صحبت کند و این شخص، سفیر آمریکا، ویلیام سولیوان بود. ملاقاتهای این دو تا زمان خروج شاه از ایران ادامه داشت.[43] شاه در لحظات آخر ناامیدی نیز عقیده داشت که ایالات متحده مداخله خواهد کرد و مانند سال 1953/ 1332 سلطنت را به او بازخواهد گرداند.[44]
پینوشتها:
1. کتاب تاریخ معاصر، ج سوم، ص 107.
2. اعلامیه رضاخان در اولین سالگرد کودتا.
3. خاطرات سری آیرونساید، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1373، ص 219؛ و، مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، تهران، نشر دانش، 1363، ج 1، ص 157.
4. اصل 44 متمم قانون اساسی مشروطیت.
5. اصل 64 متمم قانون اساسی مشروطیت.
6. خاطرات سری آیرونساید، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1373، ص 219.
7. گزارش لیلاند موریس به وزارت امور خارجه آمریکا، 6 دسامبر 1944.
8. پروندههای اداره خدمات استراتژیک آمریکا، 15 دسامبر 1943.
9. گزارش سرهنگ هارولد هاسکینس، 19 فوریه 1945 پروندههای اداره خدمات استراتژیک آمریکا، 15 دسامبر 1943س به وزارت امور خارجه آمریکا، 6 دسامبر 1944گزارش لیلاند موریس به وزارت امور خارجه آمریکا، 6 دسامبر.
10. گزارش لیلاند موریس به وزارت خارجه امریکا، 15 سپتامبر 1944.
11. گزارش جورج آلن به وزارت خارجه آمریکا، 6 ژوئن 1946 و 14 اکتبر 1946.
12. گزارش دین آچسون، 28 ژانویه 1944.
13. گزارش وابسته نظامی آمریکا در ایران، اول می 1947.
14. نامه جورج آلن به جان جرینگان، 21 ژانویه 1948.
15. زونیس، ماروین؛ شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370، ص 496.
16. گزارش جان وایلی به وزارت خارجه آمریکا، 17 سپتامبر 1949.
17. غنی، سیروس (به کوشش)؛ یادداشتهای دکتر قاسم غنی، زوار، 1367، ج 4، ص 91.
18. اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند 508/2248.
19. آرامش، احمد؛ هفت سال در زندان آریامهر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، ص 137 ـ 138، 1358.
20. عاقلی، باقر؛ روزشمار تاریخ ایران، تهران، گفتار، ج 2.
21. اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند شماره 76 ـ 362 / ـ 115 ـ آ.
22. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، تهران، علمی، 1371، ج اول، ص 367.
23. همان، ص 252.
24. طلوعی، محمود؛ پدر و پسر، تهران، نشر علم، 1372، ص 725.
25. فردوست، حسین؛ خاطرات ارتشبد حسین فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1369، ج 1، ص 254.
26. اسناد لانه جاسوسی، شماره 34، ص 13.
27. گازیوروسکی، مارک.ج.؛ سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، 1371، ص 172 ـ 173.
28. علم، اسدالله؛ گفتگوهای من و شاه؛ تهران، طرح نو، 1371، ج 1، ص 151.
29. همان، ج 2، ص 524.
30. همان، ص 387.
31. اسناد لانه جاسوسی، شماره 8، ص 110 ـ 113.
32. ابتهاج، ابوالحسن؛ خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج 1، ص 416.
33. علم، امیر اسداله؛ گفتگوهای من با شاه، طرح نو، 1371، ج 1، ص 398.
34. علم، اسدالله؛ گفتگوهای من با شاه، تهران، طرح نو، 1371، ص 733.
35. گازیوروسکی، مارک.ج.؛ سیاست خارجی آمریکا و شاه، ص 177.
36. زونیس، ماروین؛ شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، صص 434 ـ 433.
37. همان، ص 420.
38. همان، ص 305.
39. همان، ص 87.
40. همان، ص 482 و 457.
41. همان، ص 573.
42. همان، ص 443.
43. همان، ص 263.
44. همان، ص 575.
کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی