13 تیر 1400
تحلیلی بر آرا و اندیشههای میرزا حسن رُشدّیه
داستان زندگی رُشدّیه، بسان جریان زندگی گل و چشمه است. گلها میشکُفند، نه برای این که عابری آنها را ببوید، یا شاعری برایشان شعری بگوید، بلکه رُستن و شکُفتن در ذات گل است، گلها بی هیچ چشمداشت و انتظار بیرونی شکوفا میشوند، و چشمهها در همهی فصول پیوسته قُل قُل میکنند و از دل زمین میجوشند، حتی اگر همهی روزنههای آنها مسدود شود، چشمهها باز میپویند و راهی میجویند تا خویشتن را به طبیعت ارزانی دارند.
با این نگاه، رُشدّیه نیز گُل بود. او دغدغهی آموزش داشت، او برای نخستین بار الفبای صوتی ابداع کرد تا کودکان را از رنج یادگیری الفبا در مکتب رهایی ببخشد، او نخستین کتابهای درسی را تدوین کرد تا دانش آموزان به جای مطالب غیر بومی و انتزاعیات، با مهارتها و مفاهیم مرتبط با سنین و اقتضائات زندگی خویش آشنا گردند و این همه نه برای جلب توجه و کسب مقام و موقعیت، که برای دغدغههای شخصی بود. و رُشدّیه چشمه بود. رُشدّیه دهها بار در تبریز و مشهد و تهران مدرسه راه اندازی کرد و هر بار به بهانهای آنها را تخریب کردند، دانشآموزانش را شهید کردند، اموالش را به سرقت بردند، سر و دست او را شکستند، قصد جانش را کردند و او را دیوانه و منافق خواندند، اما رُشدّیه هر بار به سیل این حوادث میخندید و با توانی بیشتر مدرسهای دیگر میساخت.
رُشدّیه، یاد میداد و یاد میگرفت. او دغدغهی توسعه و آگاهی اجتماعی داشت. روزنامه میخواند و روزنامه منتشر میکرد. آن هم در بحبوحهی جنگ و فقر و بیماری و جمود فکری که بر آسمان ایران سایه گسترده بود. رُشدّیه آمده بود تا همچون “لنگستونهیوز[۱]” شعر صلح و آزادی سر دهد و بگوید: “بگذارید این وطن دوباره وطن شود/ بگذارید دوباره همان روئیایی شود که بود/ بگذارید پیشاهنگ دشت شود/ و در آنجا که آزاد است منزلگاهی بجوید/ … بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویشداشتهاند/ بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود/ سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند/ نه ستمگران اسبابچینی کنند/ تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد …/.”
باری، رُشدّیه معلم توسعه بود. معلمی که تعلیم و تربیت را مهمترین بستر رهایی از جهل و فقر و تبعیض میدانست، او همواره عقلانیت و خرد جمعی را میستود و باور داشت هر آجری که در ساختن دیوار یک مدرسه روی هم چیده میشود، در حقیقت بسان پلهای برای پل زدن به آسمان آگاهی است. بنابراین به جهت همین باورها، ابداعات، خدمات و فعالیتهای بدیع بود که رُشدّیه را پیرمعارف و پدر فرهنگ نوین ایران میگویند. از این رو هدف نوشتار حاضر این است که به تحلیل و بررسی آرا و اندیشههای رُشدّیه بپردازد تا ضمن آشنایی علاقه مندان با افکار و اندیشه های وی، پیشنهادات و راهکارهایی برای تغییر و اصلاح ساختار فعلی تعلیم و تربیت ارائه نماید.
شرحی بر زندگی شخصی و حرفه ای
میرزا حسن تبریزی ملقب به «رُشدّیه [۲]» در سال ۱۲۳۰ هجری شمسی در محلۀ چرنداب تبریز متولد شد[۳]. مادرش ساراخانم و پدرش آخوند ملامهدی تبریزی از عالمان دینی زاهد و عزلتنشین تبریز بود. او در کودکی به مکتبخانه رفت و به دلیل هوش و استعداد فراوانی که داشت مبصر مکتب شد و به دیگر دانش آموزان در یادگیری دروس کمک میرساند. ذکاوت و فراست رُشدّیه چنان بود که در ۱۵ سالگی لباس روحانیت میپوشد و در ۲۲ سالگی پیشنماز یکی از مساجد تبریز میشود. اما رُشدّیه کسی نبود که خود را به مکتب و مسجد محدود نماید. او از همان جوانی سر در نشریات ممنوعهای داشت که از خارج به ایران میآمدند و از جمله در تبریز پخش میشدند و در پی مطالعۀ چنین نشریاتی بود که به ضرورت سوادآموزی پی میبرد. به عبارت دقیقتر، در همان روزها در استانبول دو روزنامه به نام «اختر» و «ثریا» منتشر میشد. اتفاقاً شماره ای از روزنامۀ اختر به دست رُشدّیه می افتد که در آن مقالهای مرتبط با معارف جدید و طرز تدریس و تعلیم الفبا نوشته و در آن تصریح گشته بود که در کشورهای خارج از هر هزار تن ده نفر بیسوادند، ولی در ایران از هر هزار تن ده نفر باسواد میباشند. این مقاله تأثیر عمیقی در روحیۀ رُشدّیه میگذارد و انقلابی در افکار او پدید میآید، به طوری که او یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامه تحصیل او گرفته بود منصرف شده و با صلاحدید پدرش در همان آغاز جوانی برای تحقیق و مطالعه در وضع معارف و طرز تدریس الفبا و روش تعلیم در خارج از ایران در سال ۱۲۶۰ هجری شمسی عازم بیروت میشود و مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که به وسیلۀ فرانسویان تأسیس شده بود و شهرت جهانی داشت به تحصیل علوم جدید میپردازد و به خوبی به اشکالات طرز تدریس آشنائی پیدا کرده و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراطوری عثمانی و مصر مسافرت میکند و در روش تدریس در مدارس رُشدّیه و اعدادیۀ آنجا مطالعاتی نموده، اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران مغشوش میبیند. رُشدّیه در استامبول به طرح نقشههائی برای تعلیم و تربیت اطفال و نوآموزان پرداخته و اقدام به رفع اشکالات تدریس در زمان فارسی و اختراع الفباء صوتی در این زبان میپردازد و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفباء و به روش جدید نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی مستعدتر و مشتاقتر بودند میرود و به کمک «حاج آخوند» برادر ناتنی خود در سال ۱۲۶۳ هجری شمسی نخستین مدرسۀ دبستان ایرانی را به سبک جدید برای مسلمانان قفقاز تأسیس میکند و با اصول الفباء صوتی که از ابداعات خودش بود شروع به تدریس نموده و کتاب وطن دیلی (زبان وطن) را به ترکی با اصول خویشتن تدوین نموده و با اجرای راهبردهای آموزشی خویش موفق میگردد در مدت کوتاهی به نوآموزان خواندن و نوشتن بیاموزد. به همین دلیل مسلمانان ایروان استقبال شایانی از او مینمایند و روز به روز تعداد شاگردان مدرسه افزوده میشود. چنان که این مدرسه به مدت ۴ سال تحت نظر و مدیریت رُشدّیه دایر باقی میماند[۴].
در ادامه ناصرالدین شاه که طی سفری در حال عبور از ایروان است از فعالیت های رُشدّیه مطلع میشود و فعالیت های آموزشی رُشدّیه برایش بسیار مقبول میافتد. لذا با دعوت ناصرالدین شاه رُشدّیه مدرسه را به برادر خود میسپرد و همراه ملتزمین شاه عازم میگردد تا مدرسه ای به همان سبک در ایران راه اندازی نماید. اما اطرافیان شاه چون متوجه میشوند که رُشدّیه بسیار مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفته است، دسیسهچینی میکنند که راه اندازی دبستان به سبک نوین میتواند برای سلطنت بسیار خطرناک باشد. لذا در ادامۀ راه رُشدّیه در یکی از اقامتگاهها متوقف و زندانی میشود و از همراهی شاه باز میماند. بعد از چند روز رُشدّیه به ناچار مجبور به بازگشت به ایروان میشود، اما در آنجا نیز متوجه تحریکات کارگزار سفارت علیه فعالیتهای خود میشود. بنابراین با مطلوب نبودن شرایط، رُشدّیه مجبور میشود مدرسه را به برادر ناتنیاش واگذارد و به زادگاهش تبریز رهسپار شود.
رُشدّیه پس از ورود به تبریز و دیدار خانواده، نخست عدهای از اقوام باسواد اقوام را گرد آورده و طرز تدریس اسلوب جدید را به آنان میآموزد و متعاقباً اولین دبستان را در سال ۱۲۶۷ هجری شمسی در محلۀ ششکلان در مسجد مصباح الملک تأسیس میکند. امتحانات این مدرسه در پایان سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار و موجب تعجب آنان میگردد و اشتیاق مردم به باسواد شدن کودکان آن هم به این سهولت باعث گرمی بازار مدرسه میشود. بنابراین فرهنگ دوستان و روشنفکران به دور رُشدّیه جمع میشوند، اما مکتبداران که دکّان خود را کساد میبینند و پیشرفت مدرسۀ جدید را مخالف مصالح خود مییابند؛ به جُنب وجوش افتاده و یکی از علماء به نام «رئیسالسادات» را وادار مینمایند تا رُشدّیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسۀ جدید را صادر نماید. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت بودند با چوب و چماق به خدمت شاگردان دبستان و معلمین میرسند و آن ها را از مدرسه میرانند، و رُشدّیه نیز شبانه به مشهد فرار میکند.
رُشدّیه در ادامه پس از شش ماه به تبریز بازمیگردد و برای دومین بار مدرسه ای را در محلۀ بازار دائر میکند و میتواند مجدداً با اتخاذ روش و اسلوب ساده ای علاقمندان فرهنگ و معارف جدید را به سوی خود جلب کند و آنان را برانگیزد که برای تعلیم و تربیت نسل آینده و بیداری آنها با او هم عقیده و هم آواز شوند و برای ترقی سطح افکار عمومی و عطف توجه مردم به دنیای متمدن و ترقیات شگرف اروپائیان و آگاهی به اصول تعلیم و تربیت صحیح با او همکاری کنند. ولی در این احوال مخالفین نیز لحظهای آرام نمی نشینند و پیوسته روحانی نمایان را برمی انگیزند تا علیه او قیام و او را تکفیر نمایند. بنابراین پس از چندی دومین مدرسه نیز مجدداً مورد هجوم قرار میگیرد و رُشدّیه نیز به اجبار به مشهد فرار میکند.
رُشدّیه پس از چند مدت مجدد به تبریز بازمیگردد و برای سومین بار مدرسه ای را در محلۀ چرنداب تأسیس میکند. باز هم پیشرفت و ترقی شاگردان مایۀ تمجید و تحسین همگان قرار میگیرد و شهرت او در تبریز زبانزد مردم میشود. اما این بار هم، طلبههای علومِ دینیِ مدرسۀ صادقیه به تحریک مکتبداران میپردازند و آنها نیز به مدرسه ریخته و به غارت آن میپردازند و رُشدّیه را نیز تهدید میکنند که در صورت ادامۀ کار، او را به قتل خواهند رساند. بنابراین باز هم رُشدّیه بر طبق معمول از راه روسیه عازم مشهد میشود. رُشدّیه پس از چند ماه مجدداً به تبریز باز میگردد و برای چهارمین بار در محلۀ نوبر مدرسه ای دائر و شمار شاگردان را به سیصدوپنجاه هفت، و شمار معلمان را به دوازده نفر میرساند. اما این بار نیز مکتب داران پریشان شده و از سرسختی رُشدّیه به جان میآیند. تاحدی که به پدر رُشدّیه ملامهدی متوسل شده و او را سخت تهدید میکنند و اولتیماتوم میدهند. بنابراین ملامهدی نیز صلاح فرزند خود را چنین میبیند که فعلاً مدرسه را منحل نموده و برای آن که سر و صداها بخوابد به مشهد برود. رُشدّیه نیز نصحیت پدر را میپذیرد و باز هم عازم مشهد میشود.
رُشدّیه پس از چند ماه که آبها از آسیاب میافتد مجدداً به تبریز بازمیگردد. از طرفی از آنجا که مردم روزبه روز بیشتر به منافع تحصیل پی برده و به علت تحریکات گذشته نیز واقف شده بودند به محض اعلام استقرار مدرسه، و بدون توجه به تهدیدات عوام، فوراً فرزندان خود را به مدرسه میسپاردند و برای پنجمین بار مدرسه ای دیگر در محلۀ بازار دائر میگردد. اما به دلیل این که این مدرسه بیش از دفعات قبل مورد استقبال مردم قرار میگیرد، مکتبداران سخت عصبانی شده و تصمیم به نابودی او و مدرسه اش میگیرند، به طوری که جسارت را به حدی میرسانند که به مدرسه هجوم برده، کودکان را مجروح و یکی از آنها را شهید میکنند. این موضوع چنان وحشتی در بین مردم ایجاد میکند که رُشدّیه به ناچار میگریزد و راهی مشهد میشود. اما رُشدّیه در مشهد نیز آرام نمیگیرد. بدینجهت او در مشهد اقدام به تأسیس مدرسهای دیگر میکند. اما هنوز چند ماهی از تأسیس مدرسه نگذشته بود که مکتبداران مشهد با اطلاع از حوادث تبریز اجامر و اوباش را تجهیز میکنند. آنها نیز به مدرسۀ جدید ریخته و برای اینکه رُشدّیه دیگر در مشهد هوس باز کردن مدرسه نکند با چماق به جان او افتاده و دستش را میشکنند و مدرسه را غارت میکنند. بدین ترتیب رُشدّیه مدتی در مشهد باقی میماند تا وضعیت جسمانی اش بهبود پیدا کند و پس از معالجۀ دستش به تبریز بازگردد.
بنابراین رُشدّیه با بهبودی وضعیت جسمانی به تبریز بازمیگردد و برای ششمین بار در لیلیآباد مدرسه ای دائر میکند. بعد از راه اندازی این مدرسه گرچه از نو تحریکاتی به عمل میآید، اما چون گروهی از مردم به صداقت و پایمردی و نیت پاک رُشدّیه معتقد شده بودند، و چون آحاد مردم در این چند سال پیشرفت کودکان خود را دیده بودند، لذا بداندیشی و فعالیتهای دشمنان به جایی نمیرسد و فعالیتهای مدرسه به مدت ۳ سال دوام مییابد. علاوه بر آموزش کودکان؛ رُشدّیه در این مدرسه کلاسی برای سالمندان دائر میکند و در مدت نسبتاً اندکی (۹۰ ساعت)، نوشتن و خواندن را به آنها میآموزد و این عمل باعث میشود تا اکثریت مردم تبریز هوادار رُشدّیه و دانش جدید او گردند، در نتیجه مکتب داران در اقلیت قرار میگیرند. اما مخالفین چون نمیتوانند به تحریک عوام بپردازند این بار قصد جان رُشدّیه را میکنند. لذا شبی در گذرگاه چند تیر به طرف او شلیک کرده و پایش را مورد اصابت قرار میدهند، لذا با مجروح شدن رُشدّیه مخالفین فرصت را مغتنم شمرده و مدرسه را تخریب و تعطیل میکنند. رُشدّیه در آن موقع با توجه به این که دستش در مشهد شکسته شده بود و پایش نیز در این واقعه مجروح شده بود شعری بدین مضمون میخواند:
مرا دوست بی دست و پا خواسته است *** پسندم همان را که او خواسته است.
رُشدّیه پس از بهبودی هر چه میکوشد تا مدرسه ای دیگر تأسیس کند، دیگر هیچ کس جرئت نمیکند خانۀ خود را به او اجاره دهد. بنابراین این بار رُشدّیه مزرعهاش را میفروشد و با اجازۀ علمای نجف، مسجد شیخ الاسلام را که روبه روی دارالفنون بود و مزبلهدانی بازاریان و مردم رهگذر شده بود را تعمیر کرده و آنجا را برای هفتمین بار تبدیل به مدرسه میکند. این بار رُشدّیه مبادرت به تهیۀ میز و نیمکت و تخته سیاه که تا آن موقع اصلاً معمول نبود میکند و در فواصل ساعات درس نیز مدتی را برای تفریح شاگردان در نظر میگیرد. بنابراین با این اقدامات شایان تقدیر و پشتکار، دوباره کار رُشدّیه بالا میگیرد و از هر جانب فرهنگپژوهان و اصلاح طلبان به او روی میآورند.
در این روزها به طور تصادفی یک روز مظفرالدین میرزا ولیعهد، در مراجعت از شکار برای ادای نماز گذرش به آن مسجد میافتد و در شبستان مخروبۀ آن، بساط تازهای میبیند، بنابراین پیش آمده، چند دقیقهای میایستد، چون یکی از درسهای روزانۀ مدرسه، ادای اذکار نماز و بیان معنی آنها بود، ولیعهد از این آموزش خوشش میآید وکاملاً غرق حیرت میشود که اطفال کجا و معانی اذکار نماز آن هم به این صراحت و سهولت کجا! بنابراین مظفرالدین میرزا به حمایت از مدرسه میپردازد و بدین جهت اولین حمایت از رُشدّیه رفم میخورد. علاوه براین، در همان سال حسن علیخان امیرنظام به سمت ولایتعهدی و کارگزاری آذربایجان به تبریز میآید و شهرت رُشدّیه و مدرسهاش را می شنود. لذا رُشدّیه را احضار کرده و در باب مدرسه از او سوالاتی میکند و از آن همه جاروجنجال و سر و صدایی که دربارۀ مدرسه میشنود تعجب کرده و در ملاقات با او مفتون وی میشود و در مقابل ادای سه جمله و حل کردن سه مسئلۀ علمی رُشدّیه را به اعضای سه طاقه شال مفتخر میسازد. با این رویداد، اما حاسدان بیکار ننشسته و با تحریک یکی از مراجع، وجود مدرسه را خلاف شرع اعلام میکنند. حامیان رُشدّیه چون از وی علت را جویا میشوند، او میگوید نوباوگانی که به این سرعت و سهولت مطالب به آن بزرگی را فرا میگیرند، مسلماً بعدها از دین برخواهند گشت و به کفر روی خواهند آورد. بنابراین با این فتوا؛ بهانهای فراهم میشود تا عدهای اوباش حرفه ای از مسجدِ علی آقای یزدی برای تخریب مدرسه حرکت کنند. رُشدّیه از این اتفاق با خبر میشود و برای آن که شاگردان صدمه ای نبینند آنها را از مدرسه دور میسازد و خود و مدعوین به پشتبام دارالفنون که روبروی مدرسه بود میروند تا هم از گزند آنها در امان باشند و هم به تماشای تخریب مدرسه بنشینند، بنابراین غارتگران نخست با بیل و کلنگ درب اطاقهای مدرسه را میکَنند و بعد از آن با نارنجکهایی که از باروت و زرنیخ ساخته بودند ساختمان مسجد و مدرسه را منفجر میکنند.
نقل است در این حادثه، مفخمالملک پیشکار ولیعهد که با رُشدّیه به پشت بام آمده بود، ناظر این جریانات بوده و میگوید: دیدم رُشدّیه با دیدن این وحشیگریها قاه قاه م خندد، متعجبانه به او گفتم، خانه خراب مردم به حال تو گریه میکنند. تو میخندی؟ رُشدّیه جواب داد از آن میخندم که این جاهلان نمی دانند که با این کارها نمیتوانند جلوی سیل بنیانکن علم را بگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد، من آن روز را اگر زنده باشم خواهم دید. اما با چند روز گذشتن از این حادثه، رُشدّیه که پس از نه سال بارها مدرسه اش مورد هجوم قرار گرفته و آواره شده بود چنان مستأصل میشود که تصمیم میگیرد تا مساعد شدن اوضاع از ایران خارج شده و به قفقاز برود[۵].
در ادامه بعد از آن که میرزا علیخان امین الدوله به والیگری آذربایجان منصوب میگردد از کارهای ارزشمند رُشدّیه مطلع میشود و به او تلگرف میزند و او را دعوت میکند تا بیاید و فعالیتهای فرهنگی خود را در تبریز تداوم ببخشد. بنابراین مدرسهای جدید با مخارج امین الدوله راه اندازی میشود. این بار نیز مخالفان رُشدّیه آرام نمیگیرند، اما به دلیل حمایت امین الدوله آنها نمیتوانند کاری از پیش ببرند. با این وصف با رفتن امین الدوله به تهران و به دلیل ناهماهنگی در دخل و خرج، مدرسه منحل میشود. اما از آنجا که امین الدوله مردی روشن ضمیر و آگاه بود و اعتقاد راسخ داشت که بسط و توسعه معارف میتواند مردم این مملکت را از عقبافتادگی و جهالت و مذلت نجات دهد. و از طرفی شخصاً شاهد بود که روش تدریس رُشدّیه چقدر در پیشرفت کسب دانش فرزندان کشور مؤثر است. لذا به مجردی که در مقام صدارت ایران مستقر میگردد رُشدّیه را برای تأسیس دبستان به تهران فرا میخواند. رُشدّیه هم که تمام آرزو و آمالش تأسیس دبستان و توسعۀ آن در کشور بود با اشتیاق تمام بلافاصله مدرسۀ تبریز را به برادر خود واگذار نموده و عازم تهران میگردد. بنابراین رُشدّیه در رمضان سال ۱۲۷۷ هجری شمسی موفق میگردد اولین دبستان به سبک جدید را در تهران[۶]در باغ کربلائی عباسعلی تأسیس نماید[۷].
این مدرسه نیز با استقبال روزافزون مردم مواجه میگردد. اما این اوضاع زیاد پایدار نمیماند. چنان که عزل امین الدوله از صدارت، رُشدّیه را گرفتار ناکامی ها و خطراتی میکند که جانشین وی، یعنی میرزا علی اصغرخان امین السلطان متوجه او میساخت. در این ایام میانۀ رُشدّیه و فرزند امین الدوله بر سر مدرسۀ رُشدّیه نیز کشمکش رخ میدهد که رُشدّیه ناگزیر آن مدرسه را رها کرده و مدرسهای دیگر به نام «مکتب» راه اندازی میکند. بدین جهت شاید یکی از مهمترین نکات قابل تأمل در زندگی رُشدّیه همین راهاندازی پی در پی دبستان باشد. چنان که وی تا آخرین لحاظات زندگی از تأسیس مدرسه و رفتن به سر کلاس اجتناب نمیکند.
در همین راستا رُشدّیه با پَس پشت نهادن نیمه های زندگی و بعد از یک عمر فعالیت آموزشی، در سال ۱۲۹۱ هجری شمسی به سمت بازرس مدارس به استخدام وزارت معارف درمیآید و در سال ۱۲۹۳ به ریاست و امانت اوقاف قزوین منصوب میشود. بعد از آن نیز در سال ۱۲۹۷ به ریاست معارف گیلان منصوب میشود. اما متاسفانه در آن سالها در گیلان اتفاقاتی از قبیل انقلاب جنگل و اشغال قشون روس و انقلاب بلشویکی روسیه و تخلیۀ گیلان از قشون تزاری و هجوم ارتش انگلیس و اشغال مجدد گیلان به وسیلۀ قشون بلشویکی و تشکیل جمهوری کمونیستی در گیلان، باعث میشود که دولت مرکزی از پرداخت اعتبار معارف گیلان خودداری نماید و اوضاع معیشتی فرهنگیان نابسامان گردد. بنابراین در این دوران رُشدّیه نیز مورد آزار رژیم کمونیستی قرار میگیرد و او را وادار میکنند به رفتگری شهر مبادرت نماید و حتی به جان او سوء قصد میکنند. به هر صورت پس از کودتای سال ۱۲۹۹ که سردار سپه به گیلان میآید، رُشدّیه با سردار سپه تماس گرفته و نظر او را به وضع اسفبار فرهنگ گیلان جلب مینماید. او نیز فوراً دستور پرداخت اعتبار معارف گیلان را میدهد. در نتیجه وضع معارف گیلان رو به بهبودی میگذارد. در ادامه رُشدّیه در سال ۱۳۰۲ شمسی در گیلان بازنشسته میشود و در همانجا درخواست تأسیس دبستانی شش کلاسه مینماید. بنابراین با این درخواست موافقت میشود و وی با کمک شهرداری این مدرسه را به دارالایتام تبدیل نموده و آن را شبانه روزی میکند. رُشدّیه پس از مدتی این مدرسه را به شهرداری رشت واگذار کرده و به تهران عزیمت میکند و در تهران نیز تقاضای راه اندازی مدرسه میکند که اجازۀ آن صادر میگردد؛ اما به دلیل هزینه های بالای شهر تهران، و عدم حمایت مالی مناسب از وی، رُشدّیه تصمیم میگیرد در شهرستان قم که از لحاظ معیشت ارزانتر از تهران بود سکونت نماید. بنابراین رُشدّیه به قم میرود و در سال ۱۳۱۵ شمسی مدرسهای شش کلاسه در تکیۀ ملامحمود راه اندازی کرده و با کمک مالی مختصری که از ادارۀ معارف قم دریافت مینماید، تا اواخر عمر در این مدرسه به تدریس و آموزش میپردازد.
درنهایت رُشدّیه در تاریخ ۱۹ آذرماه ۱۳۲۳ شمسی در راه مدرسه جان به جان آفرین تسلیم میکند و روی دوش شاگردان دبیرستانهای قم در «قبرستان نو» در قم به خاک سپرده میشود. رُشدّیه در وصیتش نوشته بود: «مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود». رُشدّیه باور داشت هیچ خدمتی بزرگتر از معلمی و هیچ خدمتگزاری بزرگ تر از معلم وجود ندارد.
اما بعد از وفات رُشدّیه، خانوادۀ وی فعالیتهای آموزشی وی را ادامه دادند. برای مثال، همسر و همسر برادر رُشدّیه در تأسیس نخستین مدارس دخترانه در زمان پیروزی مشروطه مانند «مدرسۀ طوبی آزموده» نقش داشتند. علاوه بر این، دختر رُشدّیه به نام شهناز (۱۳۴۰ – ۱۲۸۰)، از پیشروان حقوق زنان در ایران شد. وی در سال۱۲۹۹ مجلۀ بانوان را منتشرکرد و به سبب افکار نو وانتقادیاش، بسیار مورد آزار قرار گرفت.[۸]
تأملی بر راهبردها و سیاست های توسعه محور رُشدّیه
رُشدّیه نخستین کسی بود که در ایران مدرسه ای به سبک نوین تأسیس نمود[۹]. به همین جهت او را پدر معارف ایران مینامند، چنان که او خود را پیر معارف میخواند. وی از همان دوران تحصیل به چشم انتقاد در روش و شیوۀ آموزشی مینگریست و کودکان را در یاد نگرفتن مباحث درسی بی گناه میدانست. او پس از سالها راهی را در پیش گرفت که با معرفی فنون جدید آموزشی با بیسوادی حاکم بر جامعه پیکار کند[۱۰]. افزون بر آموزش کودکان، رُشدّیه از پایه گذاران آموزش جدید بزرگسالان نیز به شمار میرود. او در مدارسی که به همین منظور تأسیس نموده بود، بزرگسالان را با ۹۰ ساعت آموزش باسواد میساخت[۱۱]. روشن است که تأسیس این مدارس، هر چند دوام چندانی نداشتند، اما نشانگر بروز تحول در نظام آموزشی بودند. زیرا این بار یکی از مردم عادی بود که جدا از دخالت مستقیم حکومت در گسترش نظام آموزشی تلاش میکرد؛ یعنی اقدامات عملی او در این زمینه به دولت وابستگی نداشت. به علاوه باز بودن مدارس رُشدّیه به روی طبقات پایین جامعه از شکسته شدن انحصار علم به طبقات بالای جامعه نشان میداد. در واقع رُشدّیه با احداث این مدارس به گونه ای عملی، عمومی بودن تعلیمات ابتدایی را مطرح کرد و در این زمینه تحولی را در نظام آموزشی پدید آورد[۱۲].
نکتۀ قابل تأمل دیگر این است که اگرچه قبل از این نیز مدارسی چون دارالفنون یا مشیریه در ایران بنا شده بودند، اما این مدارس مربوط به خواص بودند، اما مدارسی که رُشدّیه تأسیس کرد، مدارسی مربوط به عامۀ مردم بود. لذا هر اندازه که استقبال مردمی از این مدرسه بالا میگرفت، بر مخالفتها با این مدرسه نیز افزوده میشد و طبیعی بود که روحانیون در صف مقدم مخالفتها باشند. چراکه آنها که سخت در پی حفظ منافع مکاتب قدیمی بودند نمیتوانستند تاب بیاورند که مدرسهای بنا شده است که الفبا را آسان میآموزاند و حتی به مسن ترها نیز طی ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن یاد میدهد[۱۳]. اما رُشدّیه علیرغم تمام کارشکنیها برای پیشرفت مقاصد خود و خدمت به معارف عمومی استقامت و پافشاری عجیبی از خود نشان میداد و در این راه از هیچ چیز نمیهراسید و با معاضدت سایر روشنفکران و معارف دوستان برای ایجاد یک نهضت دائمی فرهنگی و بوجود آوردن انقلاب عظیم فکری برای نجات یک ملت از آن همه جهل و بدبختی در ایران از پای نمینشست.
از دیگر حوزههای توسعه محور آموزشی که رُشدّیه به آن توجه داشت، آموزش دختران بود. در همین راستا بهدخت رُشدّیه، نوۀ رُشدّیه (۱۳۹۸) تصریح میکند: ” رُشدّیه علاوه بر اینکه آموزش را برای عموم خیلی مهم میدانست آموزش دختران هم برایش اهمیت داشت و این بخشی از تاریخ شفاهی خانواده است؛ او وقتی به قم تبعید شده بود و بچههایش کوچک بودند و مدرسۀ دخترانه نبود، سر دو دختر بزرگش به اسم شهناز و مهین بانو را میتراشید و با لباس پسرانه به مدرسه میفرستاد. تا زمانی که دبستان را تمام کردند و به منزل برگشتند و به آن ها گفت که دیگر بروید و چادرهایتان را سرتان کنید و تا همین حد کافی است. خانم رُشدّیه میافزاید: “اکثر کسانی که مدارس دخترانه را راه اندزای کردند همه از بستگان نزدیک رُشدّیه بودند. یعنی رُشدّیه این ها را ترغیب میکرد تا در منازلشان مدارس دخترانه راه اندازی کنند؛ اصول تعلیم را به آن ها آموزش می داد و متأسفانه با مشکلات زیادی هم برخورد می کرد و برنامهریزی دروس را برایشان انجام میداد”.
رُشدّیه در کنار مجموع این فعالیتهای آموزشی، ابداعات و فعالیتهای سیاسی- اجتماعی- فرهنگی دیگری نیز داشت. برای نمونه رُشدّیه آغازگر چاپ عکس در مطبوعات ایران بوده است. وی اولین کسی است که عکس هایی از مظفرالدین شاه و تعدادی دیگر از سیاسیون را در «نشریۀ مکتب[۱۴]» به چاپ رساند. از دیگر اقدامات ابداعی رُشدّیه برپایی یک چاپخانۀ ژلاتینی در خانۀ خویش و انتشار شبنامه بوده است. رُشدّیه در این شب نامه ها به مبارزۀ علنی با استبداد زمانه میپرداخت و به واسطۀ همین فعالیت های مشروطه طلبانه قریب هفت ماه به کلات تبعید شد تا این که انقلاب مشروطه به ثمر رسید و او نیز آزاد شد[۱۵]. علاوه براین رُشدّیه در مدرسهای که با کمک امینالدوله دایر کرده بود وارد فعالیتهای سیاسی شده بود، به گونهای که مدرسۀ او محل فعالیتهای سیاسی شده و «انجمن تنویر افکار» را با برخی از همفکران خویش بنیان نهاد و به عضویت چندین مرکز سرّی درآمد تا اهداف خویش را پی بگیرد.
فراستخواه (۱۳۹۸) باور دارد رُشدّیه را هرچند نمیتوان متفکری نظریهپرداز یا کنشگر مهم سیاسی طی عمر درازش از آستانۀ مشروطه تا دورۀ پهلوی دوم انگاشت، اما او نگاهی نو به آموزش داشت و بیگمان، از پیشروترین کنشگران تعلیم وتربیت عقلگرا در ایران به شمار میآید. وی میافزاید: ” تفاوت رُشدّیه با دیگر روشنفکران این بود که او یک تحولخواه اجتماعی و یک کنشگر چپ جامعه در محله و در یک شهر بود و یک تفاوت دیگرش این بود که مرتب به دولت فشار میآورد. متوجه بود یادگیری تاحدی میتواند کمککننده باشد و بعد باید خود نهاد دولت هم اصلاح شود. اصلاح طبان دولتی خیلی تحت تأثیر رُشدّیه بودند. رُشدّیه به مردم زیر پوست شهر توجه داشت، کسانی که میخواستند یاد بگیرند. لذا رُشدّیه برای جامعۀ ایران فضیلتهای تازهای ایجاد کرد. او آموختن را رهایی بخش میدانست. مدارسی که رُشدّیه برای دخترها و پسرها ایجاد کرد برای این نبود که سوادی به معنای ابزاری کلمه به آن ها یاد بدهد، بلکه رُشدّیه به یک معنای رهایی بخشی از آموختن قائل بود. فراست خواه چنین نتیجهگیری میکند که عنصر مرکزی جنبش رُشدّیه، عنصر عقلانیت، خردباروی و عقلگرایی بوده است[۱۶]“.
نگاه رُشدّیه نسبت به مدرسه، دانش آموز و برنامۀدرسی
در نگاه رُشدّیه مدرسه برای شاگردان مکان امن و آسوده ای بود که شاگردان بایستی در آن احساس آرامش داشته باشند. وی به تنبیه معتقد نبود و از این رو که مخالفان او را متهم کنند که با برداشتن چوب و فلک از مدرسه، اطفال را خودسر بار می آورد، ابایی نداشت. رُشدّیه با تشویق و دادن انگیزه کودکان را به مدرسه میکشاند و آنها را به سمت یادگیری سوق میداد. حدس بر آن است که رُشدّیه نخستین کسی بوده است که در ایران برای کودکان شعر میسروده است. او بعد از این که دریافت صدای زنگ برای مکفرین عصای تکفیر خواهد بود، ناچار برای هر فعالیتی شعری سرود. مثلاً برای رفتن بچهها به کلاس این شعر را سرود: {هر آن کو پی علم و دانایی است/ بداند که وقت صفآرایی است}. همچنین برای زنگ تفریح این شعر سروده و خوانده میشد: {الا ای غزالان دشت ذکاوت/ به بیرون روید از برای سیاحت}. و در شعری با مطلع: {باغ و بهشت ما همه گلزار مکتب است/ بر قلب ما سرور زِ دیدار مکتب است}، شاگردان را به شناخت مقام و منزلت مدرسه رهبری، و آنها را به تحصیل علم تشویق میکرد[۱۷].
در مکتب رُشدّیه، دانشآموزان “نخل های برومند امین من”، “نور چشمان من”، “چراغ های تاریکی قبر من”، و “ودایع اللهیه” نامیده میشدند. رُشدّیه به فراگیران پیشنهاد میداد: «از خواب غفلت برخیزند و رخت خواب ذلت را برچینند و از سلسبیل مکتب مشتی آب به صورت زنند”. رُشدّیه با این اعتقاد پا به میدان تعلیم و تربیت نهاد و همیشه متکی بر این فلسفۀ غنی بود که “اکملت و اتمیت تدریجی الحصول است. یعنی تا هزاران افکار مختلفه و آرای متفاوته تصادم و توراد نیابند، حقیقت کمال نقاب از جمال برنگیرد و تا نگویند و نشنوند و تجربه نکنند، رأی صائب و سلیقۀ درست بیرون نیاید[۱۸]».
ایجاد دگرگونی در برنامه و محتوای آموزشی یکی دیگر از نوآوری های رُشدّیه در نظام آموزشی بود. مدارس رُشدّیه که خود الگوبرداری موفق از مدارس ابتدایی عثمانی بودند، به لحاظ داشتن برنامههای منسجم و کاربردی اهمیت داشتند. به خصوص از این جهت که برنامۀ این مدارس در سایر مدارس نیز آموزش داده میشدند. داشتن برنامۀ منظم منطبق با سن شاگرد از ویژگی های اندیشۀ رُشدّیه بود. در برنامۀ آموزشی او اهمیت خاصی نیز به زبان مادری کودک داده میشد[۱۹]. در همین راستا برخی از مهمترین آثار رُشدّیه عبارتند از: وطن دیلی (زبان وطن:کتاب درسی برای سال اول)، تاریخ شفاهی (برای سال اول)، شرعیات ابتدایی (برای سال اول و دوم)، جغرافی شفاهی (کتاب معلم)، اخلاق (۶ جلد برای شش کلاس دبستان)، اصول عقاید (برای دبیرستان)، تبصرهالصبیان (حساب ذهنی کودکان دبستان-کلاس چهارم)، بدایهالتعلیم (آغاز آموزش)، هدایهالتعلیم (برای تربیت معلم)، تحفهالصبیان (هدیهای برای کودکان)، ارشادالطالبین (راهنماییِ دانشآموزان)، تربیتالبنات (پرورش دختران)، جغرافیای شفاهی (برای سال اول)، شرعیات ابتدایی (برای سال اول و دوم ابتدایی)، تنبیه الغافلین (برای حاکمیت ملی و حکومت قانون)، صرف فارسی (برای دبستان) و نحو فارسی (برای دبستان). برهمین اساس با توجه به این کتب و در با مقایسۀ این منابع با محتوای آموزش مکتب خانه ای، میتوان گفت رُشدّیه از نخستین افرادی تلقی میشود که برنامۀ درسی تخصصی مرتبط با ابعاد شناختی و رفتاری دانش آموزان را تدوین و طراحی نموده است. در همین راستا دهباشی (۱۳۹۸) باور دارد رُشدّیه از پیشگامان اصلاح نظام تعلیم و تربیت در ایران است و کتاب هایی که رُشدّیه برای تدریس در دبستان های خود تألیف کرده گنجینۀ با ارزشی از اطلاعات و مهارتهای آموزشی در قلمرو «کتاب درس نویسی» را فراروی پژوهشگران قرار میدهد که بی شک در فرآیند توسعۀ پایدار آموزش و پرورش ایران بسیار مفید خواهد بود. محقق داماد (۱۳۹۸) نیز می افزاید رُشدّیه نه تنها به آموزش ابتدائی حق عظیم دارد، بلکه به آموزش زبان فارسی ذی حق است. چراکه تا آن زمان کودکان ایرانی زبان فارسی را نه خوب میدانستند ونه خوب مینوشتند. اما رُشدّیه به گواهی کتابهای درسی که تألیف نموده است، اول کسی است که برای زبان فارسی دستور زبان نوشته است[۲۰].
بنابراین میتوان گفت با این ابتکارات و ابداعات رُشدّیه بستری فراهم نمود تا نگاه و طرز تلقی متولیان آموزش و عموم مردم نسبت به مفهوم و معنای مدرسه، یادگیری، برنامۀ درسی و دانشآموز با تغییراتی بنیادی مواجه گردد. به عبارتی بعد از رُشدّیه، کم کم عبارت مدرسه، جای مکتب را گرفت، انتقال یک سویۀ اطلاعات و تعریف دانش آموز به عنوان موجوداتی منفعل و پذیرنده، جای خود را به تعریفی پویا و زنده داد. چنان که دانش آموزان به مثابه مخاطبانی در نظر گرفته شدند که نیازها و نگرش های متفاوتی داشتند و همین نیازها و نگرشهای متفاوت ایجاب میکرد تا برنامه های درسی و کتب ویژه ای مرتبط با اقتظائات آنها طراحی و تدوین گردد.
الفبای صوتی
رُشدّیه روش جدید خویش را که در آموزش الفباء ابداع کرده بود «الفبای صوتی» نامید. او نخست روش آموزشی خود را در مدرسهای در ایروان به کار برد و مکتبخانهای در یکی از حجرههای مدرسۀ حسینعلی خان قاجار برپا کرد. رُشدّیه ضمن اینکه طرز تدریس الفبا را اندکی تغییر داد، نوشتن را هم جزو برنامۀ آموزشی کودکان کرد. این امر پیش از آن در مورد اطفال اعمال نمیشد. او برای سهولت یادگیری کودکان به جای نوشتن کلمات کتاب «عمجزو»، اقدام به آموزش نوشتن ترکی کرد. ترکی نویسی پیش از آن منحصر به قلمرو عثمانی بود و در ایروان و بخشهای ترک زبان ایران چندان رواج نداشت. بنابراین کودکان ترک زبان پس از آموزش قرآن موظف بودند متون فارسی همچون گلستان سعدی را بخوانند[۲۱]. از این جهت شیوۀ الفبای صوتی راه را برای همگانی شدن سواد گشود. چنان که کودکان در مدت چند هفته با این روش خواندن و نوشتن را می آموختند و این شیوه هم به عنوان بهترین شیوۀ آموزش الفبا شناخته شد. شمسالدین رُشدّیه (فرزند رُشدّیه ) در این خصوص مینویسد:”روزی از پدرم شنیدم که میفرمود خدمت بزرگ من در ایران تأسیس مدرسه نیست و اگر من این کار را نمیکردم، دیر یا زود دیگری این کار را میکرد. خدمت ذیقیمت من، ایجاد الفبای صوتی است که راه آموزش را سهل و آسان کرده است و نوآموزان بیگناه را از آن کوره راه ها و عذاب ها خلاص کرده است و با این اصول است که کودنترین اطفال در ۶۰ روز نوشتن و خواندن را می آموزند[۲۲]“.
اما اساس آموزش الفبای صوتی بر تکیه بر صدای هر کلمه قرار داشت. شبیه آنچه ما در دورۀ دبستان به عنوان بخش کردن کلمات آموختهایم. کودکانی که به این شیوه آغاز به آموزش میکردند، به جای آنکه نخست نام حروف (الف ـ با…) را بیاموزند، پیش از هر چیز موظف بودند که کلمات را به صورت فصیح ادا کنند. مثالً یاد بگیرند بگویند “مشق” و نه “مشخ”. پس از آنکه کودکان با شکل صحیح ادای کلمات آشنا میشدند به آنها آموزش داده میشد که کلمات را بخش کنند. مثال عبارت “کتاب” را به صورت کِ ـ تاب تلفظ کنند یا “سبد” را به صورت سَ ـ بَد بگویند. پس از آن آموزش داده میشد که مثالً حرف “ب” را میتوان با شش حالت تلفظ کرد (بَ ـ بِ ـ بُ ـ با ـ بی ـ بو) به این ترتیب کودکان به جای شیوۀ سنتی هجی کلمات از شیوۀ الفبای صوتی استفاده میکردند. این شیوۀ آموزشی به مراتب سریعتر از الگوی کهن خود به نتیجه میرسید و دانش آموزانی که به طور متوسط سه سال برای خواندن و نوشتن فارسی وقت میگذراندند میتوانستند در مدت شش ماه یا کمی بیشتر آن را بیاموزند[۲۳].
نتیجه گیری
داستان زندگی رُشدّیه داستان جویباری است که هیچ سنگ و سدّی نتوانسته آن را از حرکت کردن و جریان داشتن باز دارد. جویباری که همۀ موانع مسیر را با انعطاف و به نرمی در آغوش میکشد و پیش میرود. و میرود تا از خویشتن دریایی بیکران بی آفریند. رُشدّیه چنان تعلقخاطر و عُلقه ای به تعلیم و تربیت و آگاهاندن آحاد جامعه را داشت که همۀ زندگی خویش را وقف آن نمود. رُشدّیه باعث شد فرایند آموزش در کشور از «سبک مکتب خانه ای»، به «سبک مدرسه ای» کوچ کند و در این مسیر دانش آموزان از روش های تدریس سنتی رهایی پیدا کردند. رُشدّیه برای نخستین بار به شکل عملی و رسمی با تدوین کتب درسی و راهبردهای آموزشی ویژه، دانش آموزان را در کانون برنامه های درسی قرار داد و به آنها هویت بخشید. رُشدّیه امر سوادآموزی را از وابستگی طبقه ای خارج کرد و از طریق همگانی نمودن آن، راه سوادآموزی را برای بانوان، بزرگسالان و دیگر گروه های بازمانده از تحصیل هموار کرد.
رُشدّیه پیام آور عملی توسعه بود. توسعه ای نه از جنس سندنگاری، نظریهپردازی یا راهبردهای تجویزی، بلکه زندگی شخصی و حرفه ای رُشدّیه، ترجمه و مصداق مفهوم توسعه به زبانی قابل فهم برای همۀ آحاد جامعه است. بنابراین میتوان گفت مطابق با اندیشههای رُشدّیه، توسعه فرایندی بلندمدت است که با رسوخ کردن بین لایههای زیرین جامعه میتواند خود را نشان دهد. علاوه براین، برای توسعهخواهی و توسعهجویی آگاهی آحاد جامعه ضرورت دارد و در این راه دولت و ملت، و به تعبیری حاکمان و متولیان کشور، و عامۀ مردم باید بتوانند در فضایی عاری از تحکم و خودمداری با یکدیگر گفت و گو کنند و یکدیگر را بشنوند.
در خاتمه با الهام از داستان زندگی رُشدّیه، توجه به نیازها، علایق و نظرات دانش آموزان در تدوین برنامههای درسی، گنجاندن رئوس زبان مادری به عنوان یک مادۀ درسی در مقطع ابتدایی و تدوین منابع درسی بر اساس نیازهای واقعی جامعه میتواند مدنظر متولیان آموزش قرار بگیرد. افزون بر این پژوهشگران میتوانند راهبرد «الفبای صوتی» رُشدّیه را با دیگر الگوهای آموزش الفبای فارسی مورد مقایسه و تحلیل قرار دهند و نقاط قوت و ضعف مدارس رُشدّیه را از منظرهای آموزشی و تربیتی مورد کندوکاو قرار دهند. باشد که رُشدّیه های دیگر راه توسعه را در این سرزمین همواره تر کنند.
فهرست منابع
احدیان، پریسا (۱۳۹۸). شب رشدیه برگزار شد. برگرفته از وب سایت مجلۀ فرهنگی و هنری بخارا در آدرس: http://bukharamag.com/1398.03.24999.html
تاره، مسعود (۱۳۹۳). شیوۀ نوین آموزش ابتدایی در دورۀ قاجار. مجله تاریخ علم، ۲(۱۴)، ۱۷۲- ۱۶۳٫
رُشدّیه، فخرالدین (۱۳۷۰). زندگی نامۀ پیرمعارف رُشدّیه، بنیانگذار فرهنگ نوین ایران. تهران: انتشارات هیرمند.
فراست خواه، مقصود (۱۳۹۸). لحظۀ حسن رُشدّیه ؛ مورد مثالی از نخستین تجربههای جنبش ملی نوین آموزشی و برنامه درسی در ایران. دانش نامۀ ایرانی برنامۀدرسی. ۱۰-۱٫
قاسمی پویا، اقبال (۱۳۹۹). مدارس جدید در ایران معاصر، دانشنامۀ فلسفۀ تربیت. ۲(۲)، ۵-۱٫
سازمند، داریوش (۱۳۹۷). میرزا حسن رُشدّیه : پیشگام تعلیم و تربیت نوین ایران. تهران: نشر دانژه.
سیدین، علی (۱۳۷۷). اندیشه های تربیتی حاج میرزا حسن رُشدّیه، رشد معلم. شمارۀ ۱۳۶٫ ۲۷-۲۶٫
سلطانی، علی (۱۳۹۸). نامدار مظلوم تاریخ و فرهنگ ایران (۲)؛ رُشدّیه اولین دبستان را در تهران تأسیس میکند. برگرفته از خبرگزاری ایرنا در آدرس: www.irna.ir/news/83592746/
یزدانی، سهراب و بوچانی، ابراهیم. (۱۳۸۸). تأملی بر آراء آموزشی میرزا حسن رُشدّیه . مجله تاریخ، ۴(۱۳)، ۱۳۱- ۱۱۵٫
[۱] . جیمز مرسر لنگستون هیوز ( James Mercer Langston Hughes ؛ ۱۹۶۷ –۱۹۰۲)، شاعر، داستاننویس و نمایشنامهنویس آمریکایی بود.
[۲] . در مورد وجه تسمیۀ رُشدّیه نظرات گوناگونی ذکر شده است. برای مثال حسین محبوبی اردکانی در مجلۀ یادگار نوشته است: “این مدرسه رُشدّیه نام داشت، زیرا اختصاص به تحصیلات ابتدایی داشت و در خاک عثمانی، مدرسۀ ابتدایی را رُشدّیه میگفتند. همچنین یحیی دولت آبادی مینویسد:” لغت رشدیۀ اصطلاح عثمانیان است که این صنف از مکاتب خود را به آن نام میخواندند. این اصطلاح از عثمانی به قفقاز آمده، و از آنجا به تبریز رسیده است. به همین دلیل مکتب ابتدایی تبریز نیز رشدیۀ نامیده شد و میرزا حسن مدیر مکتب به همین نام معروف گردید”.(سازمند، ۱۳۹۷: ۷۵).
[۳] . در مورد تاریخ تولد و وفات رُشدّیه نقل قول ها و گزارش های متفاوتی وجود دارد. با این وصف در این نوشتار به کتاب “زندگی نامۀ پیرمعارف رُشدّیه، بنیانگذار فرهنگ نوین ایران”، تألیف فخرالدین رُشدّیه (نوۀ رُشدّیه) استناد شده است.
[۴] . رشدیه، ۱۳۷۰: ۲۰٫
[۵] . رشدیه، ۱۳۷۰:۳۳-۲۸٫
[۶] گفتنی است رُشدّیه در نظر داشت که مدرسۀ رُشدّیه تهران به صورت مرکزی شبانهروزی به آموزش نوآموزان بپردازد و پس از آنکه دانشآموزان مدرسه فارغ التحصیل شدند از آنها به عنوان معلمان مدارس نوین استفاده شود و مدارس شکل سازمانیافتهتری به خود بگیرند. اما اجرای چنین برنامهای در ایران دورۀ مظفری کم خطر نبود. معارفخواهان تهران بهتجربه دریافته بودند که فرصتی که با صدارت امین الملک پدید آمده است دائمی نخواهد بود و پیش از هرچیزی باید به گسترش مدارس پرداخت. تا به اصطلاح اساس این امر خیر محکم شود. در عمل هم چنین بود امین الدوله شش ماه پس از آنکه صدراعظم شد از کار برکنار گشت و علی اصغرخان امینالسلطان برای دومین بار به عنوان صدراعظم انتخاب شد. امینالسلطان گرچه اقدامی جدی در برهم زدن مدارس نوین نکرد ولی حامی مدارس نوین نیز نبود. مدارس نوبنیاد تهران به روزگار او ادامۀ فعالیت دادند و هنگامی که فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه امضاء شد یک دهه از فعالیت آنها میگذشت. (فراست خواه، ۱۳۹۸: ۱۷۰).
[۷] . رشدیه، ۱۳۷۰: ۳۹٫
[۸]. فراستخواه، ۱۳۹۸ : ۹٫
[۹]. مدارس نوین به نهادهای آموزشی گفته میشود که در دورۀ قاجار پس از فرازونشیب های اجتماعی و فرهنگی و گاه کشاکش ها و مخالفت های سنت گرایان یکی بعد از دیگری از سوی اصلاح گرایان اجتماعی و فرهنگی تأسیس شد. برای نخستین بار در این مدارس به روش جدید آموزش داده شد که با روش تدریس سنتی مکتب خانه ها تفاوت های بسیار داشت. به گونه ای که دانشآموزان این مدارس در مدت کم یعنی در عرض سه یا چهار ماه می توانستند خواندن و نوشتن را در حد ابتدایی یاد بگیرند (قاسمی پویا، ۱۳۹۹: ۱).
[۱۰] یزدانی و بوچانی، ۱۳۸۸٫
[۱۱] فراستخواه، ۱۳۹۸ .
[۱۲] . یزدانی و بوچانی، ۱۳۸۸٫
[۱۳]. قاسمی پویا، ۱۳۹۹٫
[۱۴] . اولین روزنامه ای که توسط رُشدّیه منتشر شد مکتب نام داشت. هدف از انتشار این روزنامه ایجاد رابطۀ بهتر با اعضاء انجمن های سرّی بود (سازمند،۱۳۹۷: ۲۷۳).
[۱۵] سازمند، ۱۳۹۷٫
[۱۶] . به نقل از احدیان، ۲۰۱۹٫
[۱۷] . یزدانی و بوچانی، ۱۳۸۸: ۱۲۵
[۱۸] سیدین، ۱۳۷۷: ۲۷٫
[۱۹] یزدانی و بوچانی، ۱۳۸۸٫
[۲۰] . به نقل از احدیان، ۱۳۹۸٫
[۲۱]. تاره، ۱۳۹۳: ۱۶۷
[۲۲] . سازمند، ۱۳۹۷٫
[۲۳] . تاره، ۱۳۹۳: ۱۶۶٫