
17 خرداد 1404
واکنشهای مردم ایران بر ضد پلیس جنوب و سرکوبها
اشاره: یکی از نمونههای کشتار و خونریزی و سرکوبگری انگلیسیها، اقدامات انگلستان در حول و حوش جنگ اول جهانی در جنوب ایران است، که در جریان آن روستاهایی را با خاک یکسان نمودند و اهالی را به قتل رسانده یا غارت کرده و آواره ساختند و به همدستی برخی رجال خودفروختۀ آن روزگار ایران، دست به هر جنایتی آلودند. استاد روانشاد دکتر جمشید صداقتکیش از معدود مورخان پژوهشگر ایرانی است که سالها در اینباره تحقیق کرد و افزون بر کاوش در اسناد و عکسها و نوشتههایی که از این موضوع یافت، به تحقیقات میدانی هم پرداخت و روستاهایی را که آماج گلولهباران توپخانه نیروهای انگلیسی موسوم به «پلیس جنوب» قرار گرفته بودند، از نزدیک دید و عکسهایی از آن اماکن تهیه نمود و با سالمندان آن مناطق گفتگو کرد و خاطرههایی را که از آن روزگاران میگفتند یادداشت نمود و مدارکی ارزشمند فراهم آورد.
****
۱. واکنشها
پلیس جنوب که در ایران تأسیس شد، به رغم تمام همراهیهای دولتمردان خودفروخته، مردم ساکت ننشستند و اعتراض خود را از همان بدو تأسیس نشان دادند و هر چه از عمر سازمان استعماری پلیس جنوب میگذشت اعتراضها شدت پیدا میکرد تا سرانجام تبدیل به مبارزه و جنگ علیه آن شد. پلیس جنوب از آغاز هر گاه گمان میبرد که ممکن است حرکت محافظهکارانهای بهراه افتد با لشکرکشی و فرستادن نیرو و ایجاد درگیری و جنگ، مردم را سرکوب میکرد تا نتوانند اقدامی بکنند. ما در این پاره آن عملیات را بررسی میکنیم:
واکنش یک روحانی
با ورود سه هزار نفر نیروی پلیس جنوب به شیراز، قیمت کالاها و مواد مورد نیاز مردم بالا رفت و اجناس کمیاب شد و مردم برای خرید کالاهایی بیش از نیاز خود به فروشگاهها هجوم آوردند و در نتیجه قحطی در شیراز محسوس شد. از همان لحظه ورود پلیس جنوب سیدمحمدطاهر مجتهد با پلیس جنوب مخالفت کرد و این مخالفت را با نوشتن اعلامیه به خط خود و چسبانیدن به در و دیوار شهر شیراز نشان داد. فرمانفرما، والی فارس، او را احضار کرده تهدید و ارعاب و توبیخ نمود و چند روز به زندانش انداخت و سپس او را به آباده تبعید کرد. اما با تبعید این روحانی، مبارزات مردم فارس متوقف نشد.
قدم نامبارک میهمان ناخوانده و قحطی نامیمون
ورود نیروی پلیس جنوب به فارس با توجه به پیشزمینههای قبلی:
۱. سه سال پی در پی خشکسالی و نباریدن باران
۲. حمله ادواری ملخ با چنان تأثیری که در سال ۱۹۱۶ محصول گندم و جو روی زمین ماند و قابل درو کردن نبود.
۳. هجوم داوطلبان برای استخدام شدن در پلیس جنوب و نیز نیروی سه چهار هزار نفره پلیس جنوب که مصرف آنان از میزان محصول انبار شده زیادتر بود.
۴. مالکان و زمینداران و حتی دولتمردانی که گندم و جو احتکار میکردند و از آمدن پلیس جنوب شادمان بودند.
پیامدهایی به شرح زیر داشت:
۱. نایابی گندم
۲. قیمت نان و سایر مواد غذایی روز به روز افزایش مییافت. در سال ۱۹۱۷ گندم در بوشهر هر من هاشم [= از مقیاسهای وزن بومی] ۴۴ قران و در شیراز خرواری ۴۵ تومان.
۳. پلیس جنوب سعی کرد غلّه را از هند وارد کند و این هم بر قیمت بازار غلّه اثر میگذاشت.
۴. حتی گاه که پلیس جنوب پول نقد برای خرید غلّه و مواد غذایی پرداخت میکرد روی قیمتها تأثیر میگذاشت.
۵. عدم امنیت جادهها و بسته شدن آنها و نرسیدن غلّه به شیراز بر افزایش قیمتها بیتأثیر نبود.
۶. جالب آن که در اصفهان مشکل غلّه وجود نداشت، ولی چون ظلالسلطان چشم طمع به استان فارس دوخته بود، از انتقال غلّه اصفهان به شیراز جلوگیری میکرد.
۷. محمدعلی خان قشقایی، حاکم آباده هم که مخالف انگلیسها بود در سال ۱۹۱۷ اجازه نمیداد غلّه از آباده به شیراز برسد و به همین دلیل به درخواست کلنل گاف او را تغییر دادند.
اورتون (Orton) مینویسد:
«قشر مذهبی و دموکراتها و بسیاری از مردم شهر [شیراز] نسبت به آن [پلیس جنوب] خصومت میورزیدند، کوچنشینان بین بوشهر و شیراز نظر خصومتآمیزی نسبت به آن داشتند.» سرانجام نبود نان و کمبود آن، سبب نارضایتی مردم شد و احساسات دشمنانهای در آنان نسبت به انگلیس ایجاد کرد و مبارزات، جنبشها و جنگهای مردم فارس را علیه پلیس جنوب به وجود آورد.
گاف مینویسد:«اغتشاشات جدی ما را تهدید میکند.» هیچجا گندم پیدا نمیشد و او تا برداشت محصول بعدی، هزار تن گندم از هند خواست. یک ماه بعد هنگامی که مقداری غلّه از فیروزآباد وارد شیراز شد، قیمتها برای مدت کوتاهی پایین آمد اما هنوز گزارش میرسید که روزانه ۲۰ نفر میمیرند. طی هفتههای بعد ۷۵۰ تن آرد از هند رسید و خزانهداری انگلیس دادن کمک ۱۲۰۰۰ تومانی به دولت ایران را تصویب کرد تا از این بحران نجات یابد.
سایکس مینویسد تأمین مایحتاج نیروی پلیس گران تمام میشد و «به علاوه کسانی که طرف معامله بودند هیچگونه نظر خوب و مساعدی با ما نداشتند. ده سال قبل از جنگ بینالملل ارزش هر قران مساوی چهار پنس بود ولی در این موقع با جریان روبل کاغذی در شمال ایران و ترقی بهای نقره، کمبود سکه و محدود شدن بازرگانی، ارزش یک قران به هشت پنس رسید بنابراین مخارج ما دو برابر شد.» وی از روند تأثیر اقداماتش بر جنوب ایران که موجب قحطی شده بود ابداً بحثی نمیکند.
۲. سرکوبها
پلیس جنوب از همان آغاز تأسیس، نمیخواست که هیچ مخالفتی را در برابر خود تحمل کند.
علل دزدی، غارت و مخالفت
پلیس جنوب به بهانه این که مردم فلان منطقه یا طایفه دزدی میکنند با توپخانه و نیروی هزار نفره برای سرکوبی آنان میرفت. علت دزدی و راهزنی در آن مقطع، خشکسالی، ملخخوارگی و پیدایش قحطی بوده است. اما غیر از دزدی، در این مقطع زمانی بهانه پلیس جنوب، از آن حملات تضعیف طرف مقابل نیز بوده است که ممکن است طایفه، روستا یا حاکم بوده باشد. از دیگر علل حملات آنها مخالفت طرفهای مورد هجوم با پلیس جنوب بوده است و پلیس جنوب همه موارد فوق را بهانه میکند تا گروه یا طایفهای را سرکوب نماید.
بررسی سرکوبها
ماحصل حملهها، سرکوبها و جنگهای پلیس جنوب در کرمان و فارس از سال ۱۹۱۶ (۱۳۳۴ ه ق) تا انحلال آن بدین ترتیب بوده است:
۱. حمله به روستاها یا طایفهها در کرمان به بهانه پناه دادن آنها به آلمانیها مانند حمله به ایل بچاقچی در ۱۹ اوت ۱۹۱۶ (۱۹ شوال ۱۳۳۴).
۲. حمله به طوایف کوچک صرفاً به منظور آشنا ساختن نیروهای پلیس جنوب به شیوههای عملیاتی و پدید آوردن آمادگی رزمی در آنها مانند حمله به طایفه کردشولی در منطقه کافتر در چهارم ژوئیه ۱۹۱۶ (سوم رمضان ۱۳۳۴ ه ق).
۳. حمله به طایفههایی که ابداً دستی در راهزنی و غارتگری نداشتند. مانند حمله به ایل قرایی در سرچهان به بهانه راهزنی.
۴. حمله به طایفههایی مانند چهارراهی و لشنی، اما واقعیت امر آن بود که این دو طایفه و نیز ایل قرایی که گفتیم سابقه راهزنی نداشت، قصد حمله و تسخیر پادگان نیریز و سعیدآباد (سیرجان) را داشتند و پلیس جنوب پیشدستی کرد و هدف مقدس سیاسی آنان را راهزنی و غارتگری بیان کرد.
۵. پلیس جنوب با حمله و سرکوب میخواست که برتری قوای خود را نشان دهد و در مردم روستاها و عشایر ایجاد ترس و وحشت نماید.
۶. نفاقافکنی بین طایفهها و طرفداری از یک طایفه با عملیات نظامی و تضعیف گروه دیگر.
۷. پلیس جنوب حتی به روستاهایی که تصور میکرد دزدان و غارتگران را پناه دادهاند و با پلیس جنوب همکاری نمیکنند حملهور میشد، اموال مردم را غارت میکرد و روستا را ویران میساخت.
سفیری مینویسد:«اهالی این روستاها معمولاً بیزار بودند از این که اطلاعات یا کمکی در اختیار پلیس جنوب ایران قرار دهند. شعار «ژاندارم میآید و میرود ولی دزدان همیشه پیش ما هستند...»
اما غیر از این موضوع، پلیس جنوب نمیدانست که این به اصطلاح دزدان و غارتگران از بستگان همین روستاییان هستند. البته واقعیت این است که برخی از روستاها یا طایفهها از حمله پلیس جنوب به یک روستا یا طایفه باخبر میشدند، مردم روستاها و طایفهها - با توجه به این که درگیر عملیات نبودند - بلافاصله به حمایت از روستاها و یا طایفههای مورد تهاجم پلیس جنوب میشتافتند که ما در صفحههای بعد نمونهای از این نوع حمایت را روایت خواهیم کرد.
ادعای سفیری درست همان چیزی است که سایکس و انگلیسیها پیرامون فعالیتهای سرکوبگرانه پلیس جنوب اعلام میکردند و مینویسد که پلیس جنوب «سعی میکرد از برخوردها و تیراندازیهای غیرضروری پرهیز کند.» سفیری همه جا حق را به انگلیسیها داده است و تمام قربانیان کشتارهای قشون انگلیسی اس .پی .آر را دزد و راهزن معرفی کرده است و سرانجام انگیزه پلیس جنوب را برای سرکوبی چنین مینویسد:«دستههای راهزنان نیرومند، به خوبی مسلح و شجاع بودند، آنها در دستههای ۵۰ تا ۵۰۰ نفری سازمان مییافتند و مهمات ذخیره با خود حمل میکردند. در برخی موارد آنها حتی بمب هم داشتند. انگیزۀ آنها غارت بود نه جنگ، و حملههای سریع در دستههای کوچک به کاروانها و روستاها از تاکتیکهای معمول آنها بود، هدف آنها احشام و حیوانات باری، و در مورد پلیس جنوب ایران، طالب اسلحه آنها بودند. تفنگهای ماکسیم اس پی آر به خصوص آنها را به سوی خود جلب میکرد، دفعات حمله به روستاها و میزان غارتها کاملاً نگرانکننده بود. امید میرفت دهنشینان که بار سنگین مالیاتهای گزاف و غیرقانونی و وجه حفاظت، بر دوش آنها سنگینی میکرد، حداقل با افراد پلیس جنوب ایران همکاری کنند. اما همیشه اینطور نبود.»
خانم سفیری شاید ناخواسته به نکته ظریفی اشاره کرده است که روستانشینان با پلیس جنوب همکاری نمیکرده اند! ولی علت را نمیگوید. و جای این پرسش را برای خواننده باقی میگذارد که اگر پلیس جنوب به راستی با دزدها و راهزنان میجنگید چرا روستاییان با آن نیرو همکاری نمیکردند؟!
سایکس نتیجه اقدامات سرکوبگرانه پلیس جنوب در شمال نیریز به چاهکیها، لبومحمدی، چهارراهی، قرایی و لشنیها را چنین گزارش میکند:«این عملیات در اعاده امنیت و استقرار عدالت اثر بسیار نیکویی داشت... فایده بزرگ و بیپایان برای نفرات پلیس جنوب از این قضایا آن بود که از سربازان کارآزموده و کهنهکار استفادههای زیادی برده و آموختند که چه قسم حرکت نموده، چگونه خیمه برافراشته و بالاخره چه نوع جنگ کنند...» سایکس به همین راحتی اعتراف کرده که با کشتار مردم بیگناه روستاهای ایران مشغول تمرین دادن نیروهای پلیس جنوب بوده است.
سفیری مینویسد که نایب حسین کاشی و چراغعلی خان در کاشان برای اس پی آر، مشکلاتی ببار آوردند، سپس میافزاید:«به طور کلی برای انگلیسیها کنار آمدن با راهزنانِ بسیار مشهور، دشوار بود. به دلیل اینکه موضع آنها در چارچوب اجتماعی میهن هر روز تغییر میکرد. بسیاری از آنها پیوندهای تنگاتنگی، چه تجاری و غیره با اعیان و اشراف، حکام و کلانترها داشتند. مثلاً چراغعلی خان صولتالسلطنه، طی سال ۱۹۱۶ نه تنها به دلیل فعالیتهایی که به طرفداری از آلمان میکرد، بلکه از این لحاظ که به راهزنی مشهور بود، مورد پیگرد اس پی آر بود. اما قبل از دستگیری، مقام احترامآمیزی به عنوان حاکم یکی از نواحی اصفهان یافته بود. این مقام را شخص ظلالسلطان به وی اعطاء نموده بود. مشهور بود که خانواده ظلالسلطان و بسیاری از خانهای کوچک بختیاری با راهزنانی همچون رضا جزدانی، بر سر معاملات گوناگون سر و سرّی داشتند.»
با چنین مستمسکاتی پلیس جنوب تصمیم به سرکوبی طوایف میگیرد و آنان را از هستی ساقط میکند. سفیری مینویسد:«تنبیهات عبارت بودند از جرایم نقدی و جنسی، تخریب استحکامات و چادرها، مصادره سلاح و دستگیری و گاه حتى اعدام. از این روی در ژوئیه ۱۹۱۷م از کردشولیها کلیه احشامشان را که ۱۸۲ رأس بود، و ۱۹ الاغ گرفتند و ۱۰۰ عدد چادر را در مقابل چشمان کلانترشان عطاء خان و افراد ایلهایی که در عملیات کفتا [کافتر] شرکت داشتند (یعنی ایلات کردشولی، باصری و گلزان [گلهزن] قشقایی) به آتش کشیدند. در ژوئن ۱۹۱۷م، از قبیله فارس شیبانی و روستاییان [شهر] بابک و خرمی ۴۶۵ رأس گوسفند و بز و ۶۱ شتر و ۷۴ الاغ و قاطر و ۸ گاو نر گرفته شد و ۱۸ نفر را نیز زندانی کردند. در ماه ژوئیه از دِه شاهی ۴ رأس گوسفند ۱۹ الاغ و ۴ اسب گرفته، علیقشان را به آتش کشیدند. در ژانویه ۱۹۱۸م در عملیاتی علیه لاشانیها [لشنیها] (تحت ریاست سیفاللہ خان عرب) در مجاورت ارسنجان، دو اردوگاه عرب و ۳۰ چادر یکی نزدیک چاهسرخ و دیگری در حوالی گمن [گمپان] به آتش کشیده شد.»
سفیری همچنین مینویسد:«تلفات ایلات [در این سرکوبهای شمال فارس] تقریباً ۲۰۰ نفر بود که حدود ۲۷ الی ۵۰ نفر آنها کشته و ۵۷ نفر محبوس شده بودند. پانصد رأس حشم که ربوده شده بود از چهارراهیها پس گرفته شد. اس پی آر هفت نفر کشته داد و سه نفر زخمی داشت.» تمامی این عملیات و نیز اقدامات حقطلبانه مردم فارس در جنگ با اس.پی.آر ناشی از سوءنیت ژنرال سایکس فرمانده کل پلیس جنوب در تمام دوره مدیریت او بود. وی در تصمیمگیری عجول بود و با روحیه خشن انگلیسی و عدم برخورد منطقی با رخدادها رفتار میکرد و حل هر مسئلهای را از راه نظامی جستجو میکرد.
در پی رخدادهای روستاهای شهر بابک و کشتار مردم بیگناه آنجا، دولت ایران شدیداً به رفتار پلیس جنوب اعتراض کرد و وزارت امور خارجه ایران از سفارت انگلیس و کنسولگری آن در شیراز توضیح خواست و ضمناً دولت ایران یادداشتی در هفتم ذیقعده ۱۳۳۵ به سفارت ایران در لندن فرستاد و در آن خواست تا دولت انگلیس، پلیس جنوب را فراخواند. متن یادداشت چنین است:«انگلیسیها میخواهند به وسیله این قبیل فجایع، اهالی جنوب را مطیع قوای سایکس نمایند. به قرار مسموع، شهر بابک کرمان را منهدم و صد نفر به قتل رسانیده، نقاط دیگر هم شاید این نظیر عملیات را نموده و به واسطه سانسور شدید نگذاشته باشند خبر برسد. معهذا، اهالی و ایالات جنوب به هیچوجه تمکین نمیکنند و رؤسا و عشایر و متنفذین فارس برای به هم زدن تشکیلات فعلی قشون سایکس منتظر فرصت هستند. کلیه اوضاع فارس متزلزل و بیم انقلابات میرود و باعث آن پلتیک[=سیاست] نامساعد انگلیس و وجود قوای سایکس میباشد.» اما از این اقدامات نتیجهای به دست نیامد.
منبع: مبارزات مردم فارس علیه پلیس جنوب؛ دکتر جمشید صداقتکیش؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ صص ۵۳۲ تا ۵۳۹